برگزیده های سروده و اشعار . عشقی بوشهری

با دگری نشسته ای خنده ی مستانه کنی
بی خبری زحال من خدمت بیگانه کنی

نیش تو از برای من نوش تو بهر دیگران
رفتی و با غریبه ها خلوت دزدانه کنی

شهره شدی به شهر ما بس که به شور خواندمت
حال مرا نهاده ای عشوه ی شاهانه کنی

برد خیال روی تو خواب زدیده ی ترم
کی به من رمیده دل جلوه ی جانانه کنی

من که خود از برای تو غیر وفا نبوده ام
گو که تو از برای من شیوه رندانه کنی

لعل تو پر نمیشدی جز ز شراب جام من
حال به شوق دیگران روی به میخانه کنی

از می و باده نگذرم تا که عنایتی شود
عشقی سرسپرده را میکش دردانه کنی

عشقی بوشهری



62.gif
62.gif
62.gif




114.gif



 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، روشنک m، zahra و 3 کاربر دیگر
آتش گرفتم سوختم بین شعله ی جان مرا

خواهد که از هم بگسلد این درد ارکان مرا

***
گر دوزخی باشد منم و ین استخوانها هیزمش

بین نعره ها فریادها و ین روح حیران مرا

***
جامم ز سر لبریز شد داغت عذابم میدهد

آخر مگر نشنیده ای فریاد پنهان مرا

***
شرح من و سوز جگر و احوال جانسوزم نگر

بس کن دگر بس کن دگر این کهنه هجران مرا

***
زان دم که دیدم روی تو وان پیچش گیسوی تو

با یک نظر بردی زمن این خرده ایمان مرا

***
عیسی سرشت سرکشم با شعله ی عشقت خوشم

باری نفخت فیه گو این جسم بی جان مرا

***
بغداد تن شوریده شد از عشق شورانگیز من

بر دار کن دیگر تو این منصور زندان مرا

عشقی بوشهری

62.gif
62.gif
62.gif
62.gif
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، روشنک m، zahra و 3 کاربر دیگر
از جان گذشته ایم و به جانان نمی رسیم

با سر دویده ایم و به سامان نمی رسیم

عمریست گشته ایم پی مرهم و هنوز

با درد ماندیه ایم و به درمان نمی رسیم

ز آغاز چون نبود به سر سوز و ساز او

چون شمع نور مرده به پایان نمی رسیم

م عادل زاده
 
آخرین ویرایش:
مگر که یار بر این بنده اعتنا بکند

ز روی مهر نظر بر من گدا بکند

گره گشای جهان پادشاه پر تدبیر

گره ز کار من تیره بخت وا بکند

طبیب غیب که اسرار عیسوی داند

سزاست درد ستمدیدگان دوا بکند

نشسته خواجه به محراب تا که عهدش را

به زهد و سجده پر شک خود ادا بکند

عشقی بوشهری
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، Sina، zelzeleh و 4 کاربر دیگر
یکبار دلبری کن جان را زتن بری کن




دل را به آتش انداز با ما تو دلبری کن




یا وارهانم از این درد فراق دیرین




یا چاک زن گریبان در سینه خنجری کن




ما مبتلای عشقیم از مرگ کی هراسیم؟




زین خون که در رگ ماست در جام دیگری کن




سحر دو چشم مستت رنگ از رخم بگیرد




مس گونه روی ما را از لطف زرگری کن




هر شب به شوق رویت خواب از دو دیده رانم




یک شب به دید منت بر دیده سروری کن




آب حیات میگون بر کام خضر افتاد




ای خضر پاک نیت بر ما سکندری کن




مستیم و بی سر و پا از لعل یار دلخواه




در جان مستی ما هر لحظه ساغری کن




ای پور برخیایی از فیض کبریایی




در محضر سلیمان بنشین و داوری کن




چون خوب رویی ای بت با ما نمی نشینی




یکبار ترک خوی بیگانه پروری کن




با نقشی از زر و سیم بفریفت عالمی را




موسی ز طور برگرد درمان سامری کن




در کسوت گدایان عشقی نشین به راهش




شرحی ز صدر او گیر وانگه سخن وری کن




عادل زاده




پانزدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، Sina، zelzeleh و 3 کاربر دیگر
دل را به جز از روی تو با غیر چه کار است

از غیر تو از غیر تو از غیر کنار است

در صبح ازل با نفست بال گشوده ست

صد حیف کنون این قفس جسم حصار است

صیاد تویی دام بنه تا بدهم جان

ای جان به فدای تو کنون وقت شکار است

دیوانه شدم بی سر و پا هیچ ندانم

کین بی سر و پا در نظرت تا چه شمار است

پنهان نبدی بر من شیدا شده اما

افسوس بر این چشم نظر باز غبار است
...


عادل زاده

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، Sina، روشنک m و 3 کاربر دیگر
زیباترین ترانه ام برای تو ...




جانـــــــــــــــــــا

جانـــــــــــــــــا
هر شب
به خیالت
مـــــــــــــــــی
خوااااااااااااا
بـــــــــــــــم


تنهـــــــــــــــا

تنهــــــــــــــا
از شوق نگاهت
بـــــــــــــــــی
تااااااااااا
بــــــم


امشـــــــــب امشـــــــــب
با سلسله مویت
پــــــــی
وس
تـــــــــــــم


تا صبـــــــــح تا صبـــــــــــح

از جام لبانت
سر
مس
تــــــــــــــــم



بویـــــــــــــــت
بویـــــــــــــــت
دیوانه
نمودم
شـــــــــــی
دا
یـــــــــــــی


مویـــــــــــــت
مویـــــــــــــت
آواره
نمودم
رُس
وا
یــــــــــــی


با مـــــــــــــن
با مـــــــــــــن
تو بمان
که به
آ
غو
شت
می
رم


در دااااااااااامن تو
در دااااااااامن تو
آ
را
مش
گی
رم
در داااااامن توووووو
آ
را
مش
گی
رممممممممممممممممممم

****
گاهی وقتا واقعا نمی دونم اندازه ی اشتیاقم به تو
با خرابخونه ی دلم چیکار میکنه

اما باور کن عزیزکم
پا تا به سرسوختن
شراره ای از آتشش نیست

عادل زاده
عصر روز سه شنبه
93/02/30


 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، zelzeleh، Sina و 2 کاربر دیگر
ای جان به فدای تو بنشین به بَرَم بنشین

تا غم ز کنار من برخیزد و برخیزد

آن بافته مو بگشا تا باد صبا سرمست

در جان همه عالم شوری دگر انگیزد

لب بر لب شیدا نه ای ساقی سیمین بر

تا تلخی این مخمور مستانه به هم ریزد

برگیر ز تن جامه کین بی دل دیوانه

از بستر آغوشت عاقل شده برخیزد


...

عادل زاده
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زهرا، zelzeleh، Sina و 1 کاربر دیگر

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر