جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
. [TABLE="class: ncode_imageresizer_warning, width: 640"]
[TR]
[TD="class: td1, width: 20"]
[/TD]
[TD="class: td2"]این تصویر تغییر اندازه داده شده است! برای دیدن اندازه ی اصلی اینجا کلیک کنید. اندازه ی واقعی تصویر : 1275x1755[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
آتشی کز سر شب تا سحرم سوخت تویی
وانکه عاشق کشی از شمع بیاموخت تویی
اینکه چون گرد ز دامان تو برخاست منم
وانکه آتش به سر خرمنم افروخت تویی !
با سر زلف سیه آنکه سیه روزم کرد
وز یکی غمزه دل و دیده به هم دوخت تویی !
عشقی بوشهری
باز هم باران
باز باران تند و بی پروا
بر سر این کوچه می بارد
کوچه ی صد خاطره از خنده های دور !
کوچه ی گیج از عبور سبز پیچک ها
کوچه ی مستی و بی خوابی !
کوچه ی آن دختر زیبا!
از اتاق خانه ی افسونگر جادوش !
خنده ها بر پاست !
من دوباره مست
در میان کوچه ی بن بست
میکنم فریاد!
آی ای گیسو پریشان دختر زیبا
با من ات آیا نگاهی هست؟!
دخترک بی آنکه پاسخ گویدم ! مانند هر شب !
پنجره هـــــــــــــا را به تندی بســــــــــــــــــــت !!
عشقی بوشهری
زین چرخ کج مدار مدارا نمی رسد
وز اشک چشم صدمه به خارا نمی رسد
این آه جانگداز کز او آسمان گریست
آخر مگر به گوش تو ! یارا نمی رسد
عشقی بوشهری
دل درون سینه غوغا می کند
پرده از اسرار ما وا می کند
نا چشیده از جام لیلی کام او
همچو مجنون سوی صحرا میکند
هر چه میگویم به گوشش کی رود
خام هست و ادعاها می کند
از سر شب تا سحر میخانه است
باده باده می به رگها می کند
گویمش ای جان دور اندیش من
باده کم خور ! زود حاشا می کند
این دل دیوانه ما را همچو خویش
عاقبت در شهر رسوا می کند
عشقی بوشهری
آسمان سرد و بیرنگ است
وین دلم شکسته و تنگ است
در دل مردمان دور تا دورم
نیست دل !!
کوهی از سنگ است!!
عشقی بوشهری
سایه ها لغزان
ماه خشکیده !
آسمان تاریک
شهر خوابیده !
همچنان تنها
دل به حیرانی
میرود خانه
سوی ویرانی!
بی تو اما من
چشمها بیدار
منتظر بر در
دست بر دیوار !!
عشقی بوشهری
بوشهر - دیماه نود
__________________
با دوست چه سر داری احوال که میپرسی ؟!
خاکی به سرم کن تا از خاک تو برخیزم
بفرست شراری تا این سینه بسوزد باز
در سینه چو آتش نیست خاکی به از آن باشد
عشقی بوشهری
دل میبری از ما ببر اما کمی آرامتر
دامن کشانی در گذر بگذر دمی آرامتر
آهسته تر ای جان من تا که رقیبان نشوند
برگو حدیث عاشقی با محرمی آرامتر
عشقی بوشهری
روزی از کوی تو با دیده گریان بروم
رخت بر بسته و با حال پریشان بروم
حسرت وصل تو ام سوخت که در آخر کار
چون صبا با نفست خرم و خندان بروم
گر عنایت کنی ای دوست به سر منزل صدق
باده در دست چو عشقی غزل خوان بروم
عشقی بوشهری
از خانه برون آیید کز خانه برون شد
پیمانه به کف آن مه دردانه برون شد
بر بست به زنجیر سر زلفم و زان پس
افسون کنان چو شه افسانه برون شد
زان پیر بپرسید که شهره ست به رندی
تدبیر کنون چیست که رندانه برون شد
عشقی بوشهری
نه روا داشته ام در بر جانت نکشم
غصه ها هر شب از آن عشق نهانت نکشم
بلکه این سوخته جان را نبود طاقت وصل
ترسم از قرب تو یک لحظه توانت نکشم
عشقی بوشهری
حضرت حافظ
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
پاسخ حاج محسن
نه روا داشته ام در بر جانت نکشم
غصه ها هر شب از آن عشق نهانت نکشم
بلکه این سوخته جان را نبود طاقت وصل
ترسم از قرب تو یک لحظه توانت نکشم
عشقی بوشهری
حضرت حافظ
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نا دیده می بینی و هم ننوشته میخوانی
پاسخ حاج محسن به حضرت حافظ
ز عشق یار چنانم گرم به شوق بخواند
به چشم بسته ببینم ز روی بسته بخوانم
عشقی بوشهری
حضرت حافظ
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد
ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
پاسخ حاج محسن
چه حسن؟ آنچه ز ما هست لطف و مهر شماست
چه ملح ؟ آنچه به جلوه ست شور چهر شماست
چه جای ذکر من کم بهاست در عالم
که هر چه هست پرتویی از نور مهر شماست
عشقی بوشهری
بیا که صبح سبوحی دوباره سر نوشید
زمین به رنگ شکفتن لباس زر پوشید
سحر به مژده بخواندند مرغکان چمن
که از قدوم نگارم بهار نو جوشید
عشقی بوشهری
چگونه وصف کنم روی دلکشت جانا
که سرخ گونه سردت به برگ گل ماند
نه برگ گل که لطافت ز روی تو برده اند
تمام گلبن روییده بر سر صحرا
عشقی بوشهری
حضرت حافظ
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
پاسخ حاج محسن
شمعی تو و من هر شب بر گرد تو پروانه
از سوختنم هرگز پروا نه و پروانه
دائم به طواف تو در پیله احرامم
سر گشته تر از هر روز دیوانه دیوانه
عشقی بوشهری
دائم ز باده مستیم ما قربه الی الله
با گلرخان نشستیم ما قربه الی الله
در بند نخوت خویش غافل ز درک هستی
از قید خویش رستیم ما قربه الی الله
هر چند توبه کردیم از سر خوشی و مستی
شب توبه ها شکستیم ما قربه الی الله
ترسا بتی به رندی دین و دل از کفم برد
تسبیح ها گسستیم ما قربه الی الله
جز ذکر خیر ساقی احوال دیگران هیچ
بر غیر دل نبستیم ما قربه الی الله
عشقی ز هجر جانان جانم به لب رسیده
امید وصل بستیم ما قربه الی الله
عشقی بوشهری
ای دل این گونه خراب رخ خوبان تا چند
چون سر زلف بتان مست و پریشان تا چند
گر نشینی به سر راه نگاران تا کی
ور کنی شکوه ز بد عهدی ایشان تا کی
عشقی بوشهری