خورشید به خون تپیده{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی علیه السلام

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
[/URL] خورشید به خون تپیده{ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت حضرت علی علیه السلام







[/URL]


۩►۩◄۩
خورشید به خون تپیده ۩►۩◄۩


ویژه نامه ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان

امام غریب ،‌ حضرت علی علیه السلام


 
آخرین ویرایش:

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


71698548487582209367.gif


قالَ علی بن ابی طالب علیه السلام:


أیُّهَا النّاسُ، إِیّاکُمْ وُحُبَّ الدُّنْیا، فَإِنَّها رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة، وَبابُ کُلِّ بَلیَّة، وَداعى کُلِّ رَزِیَّة.


حضرت علی علیه السلام فرموده اند

فرمود: اى گروه مردم، نسبت به محبّت و علاقه به دنیا مواظب باشید، چون که علاقه
و محبّت به دنیااساس هر خطا و انحرافى است، و دروازه هر بلا و گرفتارى است،
و نزدیک کننده هر فتنه و آشوب; و نیز آورنده هر مصیبت و مشکلى است.


تحف العقول: ص 152، بحارالأنوار: ج 78، ص 54، ح 97.


89120073948647402903.gif
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


12822332430602235500.gif


امشب، تا سحر، ستاره می چینم.
از تمام بندهای «جوشنم»، تمنّا می بارد.


دروازه های اجابت، جرأت استغاثه ام را دو چندان می کند.
دریچه ای رو به ملکوت و «خدایی که در این نزدیکی است»


مُصحف تو را پیش رو می گشایم.
تو را به حق اسماء جلاله ات، تو را به حق کرامتی که
سابقه آن را بر روح و جانم نمایانده ای،


تو را به حق عنایتی که در سایه سار آن، سال هاست
ریزه خوار سفره نعمتت بوده ام،
بر من ببخش همه نافرمانی هایم را،


ای خوب بی همتا!زیر سایه کلماتت،
زیر سایه کتاب مقدّس نشسته ام؛

بِکَ یا اللّه بِکَ یا اللّه

تو را به نام تو می خوانم؛

«یا مَنْ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»

از شعله های عذابت بیم دارم؛
«یا مَنْ اِلَیْهِ یَهرَبُ الْخائِفوُن»

بنده شرمسارت را بپذیر،

«یا مَنْ اِلَیْهِ یَفْزَعُ الْمُدینُون»

با تمام اشتیاقم به سویت آمده ام؛
سرمایه ام، محبّتی است که به عالم نمی دهم؛

«یا مَنْ بِه یَفْتَخِرُ المُحِبُّون»

شکوه های دلم را می دانی.
آب توبه، چشم هایم را صیقل می دهد؛
امشب، سرنوشت مرا در «ماورا» رقم می زنند


دستگیره های دعا، مرا به تو می رسانند؛
از خودم خالی می شوم.


تمام حرف هایم مسجّع شده اند؛

«اَلْغَوْث اَلْغَوْث خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَب»

آهنگ بغضم، سکوت شب را می شکند
همه پُل ها کوتاه شده اند.


آسمان، روی دست هایم، بذر امید می پاشد.
با دلم عهد کرده ام از نور آغاز شوم،
عهد کرده ام، عهد نشکنم


صدای بال فرشتگان، در تمام فضا منتشر می شود.
هوای این شب ها، عطر اجابت می دهد.

این شب های تا سحر روشن را
به هیچ شب و روز و ساعتی نمی دهم؛

«لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»

بر چشم هایم نور بصیرت ارزانی دار،
«یا أَبْصَرُ مِنْ کُلِّ بَصیرٍ»

می خواهم این ثانیه ها را به تمام زندگی ام پیوند زنم.
می خواهم این رکعت ها را به تمام نمازهایم سرایت دهم،


می خواهم بر تن تمام واژه هایم، «جوشنی» بپوشانم
از جنس نور و نیاز و اجابت.


یقین دارم که تو هیچ سر شکسته ای را
دل شکسته نخواهی کرد


عاطفه خرمی


10791043379997387097.gif

93633757833864247178.gif
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

07459311528243365700.gif


در سوگ خورشید کوفه

تمام شهر تو را مى شناخت.
مهتاب فقط به اميد ديدار تو برون مى آمد,
آفتاب از نگاه تو شرم داشت.

تمام اقاقيا آشنايت بودند,
آشناى تو و آشناى سجاده ى سرخت.


در آن شب تمام زيبارويان بهشت,
پيرامونت را احاطه كرده بودند
و سجاده ات بوى بهشت مى داد.


بويش تا اوج مى رفت
كه مرغان آسمان را مست مست كرد.


به خداى يگانه سوگند,
پاكتر از سجاده ات آفريده نشده و نخواهد شد.


سجاده ات تاريكى شب را به بازى گرفت
و نورى كه شب هنگام از آن ساتر بود
ظلمت شب را مى شكافت.
و راهى مى شد به سوى بارگاه مقدس او.


سجاده ات جام اشك يتيمان شده بود,
سرخى اش دل را آتش مى زد,
عشق از مستى سجاده ات رنگ مى باخت.


بعد تو نور نيست شد و ظلمات محض.
بعد تو كسى آيه بندگى را توان تفسير نداشت
و بعد تو همه هيچ شد.


اى كاش, اى كاش, زمان متوقف مى ماند
و شمشير زهرآگين مردى دوزخى فرقت را نمى شكافت.


اى كاش هيچ گاه سرخ نمى گشت. اى كاش!
اين آخرين حرف دلم نيست قلم است كه مى لنگد


و توان نوشتن از كف داده, ذهنم ياريم نمى كند
تا اينجا هم فقط خدا كمك كرده و تو.


بگذار آخرين جمله نوشته ام كه در واقع
اولين حرف سر لوحه ى قلبم است را بنگارم
و با نام زيبايت درخشانش كنم.

مولاى من! آقاى من!
حاضرم تمام عمرم را ببخشم
و هزار بار قطعه قطعه شوم
تا فقط بتوانم يك لحظه تو را در خواب ببينم


تا تاريكى شب هايم به نورت نورافشان شود
و وجودم به نوازش لطفت آرامش يابد


12306548376226044363.gif
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


61112096673353922199.gif


در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد
محراب پر ز خون دل بوتراب شد


سیمرغ عشق، از قفس آزاد گشت باز
آری قسم به کعبه، علی(ع) کامیاب شد


لرزان اساس خلقت و سرگشته کائنات
جانها ز داغ او، همه در التهاب شد


پیچید در فضای جهان بانگ «قد قُتِل»
روح الامین به سوی زمین با شتاب شد


بر سر زدند جمله مَلَک‏های آسمان
گریان، که پایگاه هدایت خراب شد


گیسوی شب، سپید شد از داغ مرتضی
وقت سحر، که صورتش از خون خضاب شد


کشتند چونکه شیر خدا را به سجده‏گاه
دیگر برای کشتن حق فتح باب شد


جسمی به خاک رفت که جان‏ها فدای اوست
داغی به جای ماند، که دل‏ها کباب شد




10449313784911755810.gif
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

53201722028368152034.gif

76617787603718798553.gif

53201722028368152034.gif



«آخرین سجده»


53201722028368152034.gif



آسمان، غریب‏تر از همیشه، بغض‏هایت را گریه می‏کند.
سنگ‏فرش‏های کوفه، بیدارتر از همیشه، هم‏قدمت می‏شوند.

هوای غربت‏ آلوده شهر، تبدار توست.
دیوارهای کاه گلی، عاشقانه‏ تر از همیشه نگاهت می‏کنند.

نفس‏هایت غریب‏ تر شده است.
هوای سنگین شب را توان نفس کشیدن با تو نیست.
کوچه‏ های دلتنگ را امشب یارای همراهی کردن نیست.

دقیقه به دقیقه، دلتنگ‏تر می‏شوند و تنگ‏تر می‏خواهند در آغوشت بکشند
تا سر بر شانه ‏های بی‏ تحمل ترک‏برداشته شان بگذاری و آسوده بخوابی؛


هرچند سال‏هاست که خواب و آسوده خوابیدن را فراموش کرده ‏ای!
حتی سکوت هم امشب خواب را فراموش کرده.

ماه و ستاره‏ ها لبریز دلشوره ‏اند؛ همان‏هایی که گواه تواند.
چه شب‏های تلخی که با تو در گلوی چاه اشک ریخته ‏اند.


حتی کفش‏های کهنه‏ ات را امشب میل رفتن نیست.
احساس خستگی می‏کنند، نمی‏توانند سنگینی سنگ‏فرش‏های
نفرینی امشب را تحمل کنند.

شور برگشتن دارند؛ اما حیف، حیف که محال است.
برگشتن تو از نیمه‏ راه محال است.


برگشتن تو که اگر تمام عرب به تو پشت می‏کردند،
به دشمن پشت نمی‏کردی، محال است.

می‏روی؛ بی‏خیال اینکه فردا آب، بخواندت، آفتاب، جارت
بزند و غربت، ندیدنت را سوگواری می‏کند.


می‏روی که تنها عشق را ماندگار کنی.
می‏روی تا با دم مسیحائی ‏ات مرگ را زنده کنی.

شگفت می‏روی؛ مثل روزی که آمدی؛ روزی که دیوار کعبه
را شکافتی و امروز پیشانی ‏ات شکافته خواهد شد.


فرشته‏ ها نمازت را صف کشیده ‏اند و تو می‏روی، می‏روی
تا جبرئیل، نماز را با تو اقامه کند.

می‏روی چون خون.
می‏دانی فاطمه علیهاالسلام مهربانی بر دوش
پرنده ‏ها بهار را به پیشوازت آورده است.


پیامبران خدا ساعت‏هاست چشم‏ انتظار آمدنت، تمام ‏قد
ایستاده‏ اند دلشوره نرسیدنت را؛

ایستاده ‏اند تا با آخرین سجده، دلشوره‏هایشان را لبخند بزنی.



53201722028368152034.gif

56334185211773874858.gif

53201722028368152034.gif



عباس محمدی

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

59840779568619564382.gif

06941558262137421960.gif

59840779568619564382.gif



«کسی قدر علی علیه‏السلام را ندانست»


59840779568619564382.gif


سال‏هاست که علی علیه‏السلام به مرگ مشتاق است؛
از همان روزها که غم عالم را در چاه می‏گریست
و غریب و تنها، مردِ روز و عابد شب‏های تار، در
کوچه‏ های خلوت کوفه گام می‏زد؛

آن‏قدر آهسته که صدای گام‏های مقتدر او
را کسی نمی‏شنید و قامت بلند خلوصش را چشمی نمی‏دید.

ضربه دستان یداللهی ‏اش بر در منزلگاه یتیمان و فقیران
را جز اهل خانه نمی‏شناختند.

این هزارْتوی کفر و نفاق را باید روزی به حال خود گذاشت؛
وقتی به تاری و تیرگی خود انس گرفته است.


افسوس کسی قدر علی علیه‏السلام را نشناخت!





59840779568619564382.gif

09857757531940319389.gif

59840779568619564382.gif

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
07213671285130890316.gif

64514017909131622536.gif

07213671285130890316.gif



«از فرش تا عرش»


07213671285130890316.gif


کعبه در سوگ توست که سیاه پوشیده؛
در سوگ مولودی که روزی در دامانش بود و حالا از فرش تا عرش، قصد هجرت دارد.

دیگر کاسه‏های شیر هم افاقه نمی‏کند. علی علیه‏السلام قصد رفتن دارد.
تیغ مرگ، اگر چه دشوار فرود آمد، ولی علی علیه‏السلام را به معبودش رساند.

«کجا شمشیر بر فرقش اثر داشت
گمانم ابن ملجم یا علی علیه‏السلام گفت»
یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً

ای کاش خاک بودم، نه... نه... ابوترابی بودم و پیرو علی علیه‏السلام .
این یا لیتنی گفتن‏ها، از زبان کسانی است که به تو، به سوءظن می‏نگریستند
و حالا انگشت حسرت به دندان دارند، ولی وا اسفاه... !


چه مهربان بودی!

چه مهربان بودی وقتی که زیر نور ماه راه می‏رفتی و
به یتیمان کوفه سرکشی می‏کردی!

هنوز چشم‏های بی‏رمق و سرد یتیمان، تو را انتظار می‏کشند؛
برخیز و انبان نور و نان و خرمایت را بردار؛ شهر گرسنه است.

می‏خواهم از تو بگویم

امشب، دست‏هایم نهایت ندارند می‏خواهند از تو بگویند و بنویسند؛ ولی چگونه؟
مگر می‏شود با این کلمات سربی و سرد بی‏روح، تو را توصیف کرد؟!

خدا کند دری به سمت کلمات باز شود تا بتوانم تو را بنویسم!
غواص خِرد به کُنهِ ذات تو پی نمی‏برد، ولی:

«آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید»

علی، علی است؛
نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر.


07213671285130890316.gif

83108476413527348914.gif

07213671285130890316.gif


بهزاد پودات
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

37333251220005397277.gif

95818166780290933104.gif

37333251220005397277.gif




«باید امشب بسوزی»



37333251220005397277.gif




باید خود را آماده کنم!

سفر بزرگی در پیش دارم؛
می‏خواهم امشب، وسعت پرندگی‏ام را رها کنم!

باید فرصت را غنیمت شمرد!
باید این لحظه‏ها را قدر دانست!

می‏توان پرواز را تجربه کرد؛
فقط کافی است قدری سبک‏تر شویم؛


آن قدر سبک که نیروی هیچ جاذبه‏ای، زمین گیرمان نکند!
شب‏های قدر نزدیک است.
هر که دارد هوس «قُرب خدا» بسم اللّه‏

جادّه تقرب، قدم‏های عاشقانه ‏ای می‏طلبد. دیگر مجال ماندن نیست!
در این سرزمین برای ما جایی نیست.


باید از خود ـ این سرزمین زشتی‏ها ـ هجرت کنم؛
به آن دیگرم، سر بزنم. باید با تمام وجود، هجرت کنم!

از این «مَنِ» زمینی تا «آنِ» الهی، راهی نیست.
این شب‏ها، کوتاه‏ترین راه رسیدن به آن جاست.


ببارید، چشم‏های روسیاه من!
شاید که اشک‏ها، آبروی از دست رفته‏تان را باز گرداند.

امشب شما وظیفه سنگینی دارید.
باید هر چه توان دارید در طبق «اخلاص» بگذارید!
شما باید جور تمام تن را بکشید.

به حال دستانم گریه کنید؛
به حال پاهای ناتوانم گریه کنید، که فردا، بر پل صراط، نلغزند!
به حال شانه‏ هایم گریه کنید که زیر بار سنگین گناه‏ هایم در حال شکستند!

ببارید! چشم‏های روسیاه من!
امشب، خدا مهربان‏تر از همیشه است!


امشب، خدا به این اشک‏ها پاداش می‏دهد!
این قطره‏های حقیر، کارهای بزرگی می‏کنند!

این اشک‏ها، خاموش کننده شعله‏ های خشمی هستند
که قرار است تنم را به آتش بکشند!


ببارید، ای چشم‏های روسیاه من!
که من به مدد این اشک‏ها پا در جاده نهاده‏ ام.

که من به امید این ناله زدن‏ها دل به دریا زده‏ ام؛
وگرنه، دستانم تهی است و شرمساری‏ام را حدّی نیست!

کوله ‏بار پر از گناهم را با مدد این اشک‏ها، سبک خواهم کرد!
بسوز ای دل!

بشکن ای آئینه زنگار گرفته من، بشکن که امشب، به
این شکستن نیازمندم!


تو که بشکنی، یعنی نیمی از راه را رفته‏ ام!
یک عمر، گردن کشی کردی و مرا هم به هر جا که خواستی بردی؛
به هر کجا که اراده کردی! باید امشب بشکنی،

باید امشب بسوزی، که سوز تو کارها بکند.
تو بشکنی، چشم‏ها نیز می‏بارند، دل بسوزد، اشک‏ها فوّاره می‏زنند.

باید وقت را غنیمت شمرد، شاید هرگز به شب قدر دیگری نرسیم.


37333251220005397277.gif

14308252798198134342.gif

37333251220005397277.gif



خدیجه پنجی
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


79437225939563721878.gif

45564023425698860246.gif

79437225939563721878.gif


دارم از دست می‏ روم. کسی هست به فریاد دل من برسد؟
تا خدا راه درازی دارم.
جاده ‏ای می‏ خواهم که قدم‏ های گریزانم را
به در خانه آن «دوست» برد؛ یک «میان‏بُر» به حریم بالا

نکند مرگ مجالم ندهد. نکند زنده نباشم، نرسم! نکند عمر کفافم ندهد!
شانه ‏ام خرد شده از بار گناه. فرصتی می خواهم تا زمین بگذارم.
همه پل ‏های پشت سر من ویران است.

راه برگشتی نیست. من ماندم و یک‏سال غم دربه‏ دری؛ غم خانه به دوشی،
شانه‏ ای می‏ خواهم تا یک دل سیر بگریم از درد. من شنیدم که خدا
نردبانی دارد.
به بلندای سعادت، شبی از این شب ها، یک شب می‏ نهد روی زمین.


من شنیدم که شبی از شب‏ ها می‏ شود یک شبه پیمود ره صد ساله. من پی روزی خود آمده ‏ام.
من شنیدم که ملائک تا صبح می‏ برند آن بالا عطر اندوه بنی‏ آدم را
من به دنبال خودم می‏ گردم.شب قدر است آیا؟ شب تسبیح و مناجات و سلام.
Graphic%20(61).gif

79437225939563721878.gif

99302450585125664111.gif

79437225939563721878.gif



 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


37333251220005397277.gif

41777458860472782725.gif

37333251220005397277.gif


چشم بر هم بزنی، سحر از راه رسید و تو هنوز در خوابی... ها،
مبادا که بگویند به تو سحر از راه رسید است و قلندر در خواب! جامه را از تن خود خواهم کند


شب اشک و توبه
شب ویرانی من،


شب مهمانی «او»
شب بیزاری من از دنیا.

شب دلجویی او از مهمان
شب قدر است آیا؟


من همان بنده از «دوست» فراری هستم
من همان چهره غمگین پریشان‏ حالم،

من همان آدم خاطی و گنه ‏آلوده ‏ام

شب قدر است آیا؟


چه کسی می‏ گوید: «شب دراز است و قلندر بیدار»؟
شب، کوتاه است


این دقایق همگی نایابند. لحظه ‏ها می ‏گذرند.
چشم بر هم بزنی، سحر از راه رسید و تو هنوز در خوابی...ها،

مبادا که بگویند به تو سحر از راه رسید است و قلندر در خواب!
جامه را از تن خود خواهم کند


جوشنی می‏ پوشم، بند بندش از نور
جوشنی می‏ پوشم. همه از جنس عطوفت، احسان


شب قدر است امشب! تا سحر بیدارم
تا سحر دانه به دانه، غم خود می‏ بارم

تا سحر، سر به زانوی «تو» می ‏گریم زار، تا سحر، توبه به درگاه خدا
شب قدر است امشب حیف اگر در شب قدر، قدر خود نشناسیم!


37333251220005397277.gif

18042207363548108532.gif

37333251220005397277.gif

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

کاسه های شیر یتیمان

امیر المومنین (ع) در آخرین وصیت‏هایش فرمودند:

«الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم»

شما را به خدا یتیمان خود را فراموش نکنید، دهان‏هاى آنان را در انتظار غذا قرار ندهید،
مواظب باشید که آنان گرسنه نمانند و حقوقشان با وجود شما تباه نگردد.


[/URL]


[/URL]

[/URL]
[/URL]
[/URL]
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
64514017909131622536.gif




نحوه ی برخورد امام علی(ع) با یک کارگزار حکومتی

امام علی(ع) از هر حیث مراقب کارگزارانش بوده و در همین مدت کوتاه حکومت، نامه‌های متعددی از آن حضرت مانده که کارگزاران را توبیخ کرده است.
به گزارش فرهنگ نیوز، با مطالعه و تورق در نهج البلاغه، کتاب ماندگار امام اول شیعیان نامه های متعددی از ایشان را می بینیم که درباره نحوه رفتار کارگزارانش با مردم نگاشته شده اند. امام علی(ع) در نامه ای که به یکی از کارگزاران خود "مخنف بن سلیم" هنگامی که او را برای گردآوری زکات به اصفهان فرستاده بود نوشته است:

« تو را به پروای از خدا فرمان می دهم، آنجا که جز خدا کسی شاهد و غیر او کسی وکیل نیست. تو را فرمان می دهم که مردم را نرنجانی، آنان را دروغگو نخوانی، و به خاطر اینکه امیر آنان هستی از آنها روی نگردانی. زیرا آنها برادران دینی و یاران تو در گرفتن حقوق خداوند هستند.

تو را در این زکات نصیبی ثابت و حقی معلوم است و مسکینان و ناتوانان و بینوایان با تو شریکند. ما حق تو را به تمامی می پردازیم، پس تو نیز حقوق آنان را به طور کامل بپرداز که اگر چنین نکنی روز قیامت از کسانی باشی که بیشترین دشمن و مدعی را خواهی داشت.»

در کتاب "حیات فکری و سیاسی امامان شیعه"، نوشته رسول جعفریان نیز ماجرایی از تفاوت نحوه برخورد امیر مومنان با کارگزارانش و دیگر حاکمان اسلامی در آن زمان به شرح زیر ذکر شده است:

«بعد از شهادت حضرت علی (ع) سوده دختر عماره همدانی، نزد معاویه آمد. او از کسانی بود که در صفین حضور داشت. معاویه قدری درباره صفین با او سخن گفت. وی از معاویه خواست تا بسد بن ارطاة را که به آنها ظلم می کند از کار برکنار کند اما معاویه نپذیرفت.

سوده به سجده افتاد و ساعتی بعد سربرداشت. معاویه پرسید که این سجده برای چه بود؟ سوده گفت: زمانی برای اعتراض به رفتار یکی از کارگزاران علی(ع)، نزد او رفتم. مشغول نماز بود. پس از نماز پرسید: چه حاجتی داری؟ شکایت خود را از آن مرد گفتم. امام همان جا پوستی از جیبش بیرون آورد و در آن ضمن دعوت به رعایت عدل، به آن مرد نوشت: "نامه که به دستت رسید، به محتوای آن عمل کن تا کسی را بفرستم که کار را تحویل بگیرد." کاغذ را به من داد و من هم پیش آن مرد بردم و او معزول شد.»


83108476413527348914.gif

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

59752044773022695792.gif

79238324957085448014.gif

59752044773022695792.gif



«.... و علی علیه‏السلام رفت»


59752044773022695792.gif


ناگهان برقی زد و بارانی از خون، آسمان محراب را جاری کرد؛
باران یکریزی که قرن‏هاست چشمان عدالت خواه زمین را شعله ‏ور کرده است.

رمضان چهلم هجری، این ثانیه‏های دهشتناک را خوب به خاطر دارد؛
لحظاتی که کوچه ‏های کوفه از بارقه ‏های آفتاب، تهی شد و آسمان و
زمین،دست در گردن یکدیگر، فاجعه را گریستند.


علی رفت و این دو روزه پست دنیا را به طالبانش واگذاشت؛ او رفت
و شهر، در غربتی جاویدان، روزهای سیاهش را به سوگ نشست.

چشمانت، خلاصه مهربانی بود
تو از تولد پروان ه‏ها می‏گفتی و بهاری که در رگ‏های عدالت جاری است.


پرهای زخمی سهره ‏ها را تحمل نداشتی و چهره پژمرده بنفشه‏ ها، دلت
را می ‏آزرد. شبانه ‏های زیادی را در کوچه‏ های فقیر
به استمداد دست‏های خالی پینه ‏بسته راه افتاده بودی.

جانت با تپش‏ های قلب مظلومان، هماهنگ بود.
چشمان رئوفت، خلاصه مهربانی بود و شانه‏ های
پدرانه‏ ات، میعادگاه نوباوگان اسیر در چنگال بی‏پناهی.


تو آمده بودی تا جوان‏مردی، مانا شود و رفتی، تا درس آزادگی‏مان بیاموزی.
ای اتفاق سرخ! در هزار توی بی‏رحم ظلم و جهالت، نفس‏های پرتپش
عدالتِ تو بود که سودجویان را عقب می‏راند.

نامت، وجدان‏های بیدار را به کرنش می‏خواند.
نگاهت، قانون همیشه انسانیت است و کلامت، دریایی ک
ه صدف‏های بی‏شمارش، تا جهان باقی است، از مروارید
راستی و عدل، بی‏نیازمان می‏کند.


اگرچه نیستی، ولی هیچ دستی، از آسمان آبی کرامتت ناامید نیست.
حضور قاطعت، پنجره‏های زمین را آفتابی بی‏بدیل است.

بزرگت می‏داریم و ایمان داریم که
«مرگ، پایان کبوتر نیست».


59752044773022695792.gif

13458564083290171746.gif

59752044773022695792.gif


معصومه داوودآبادی
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

64514017909131622536.gif

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم:

«أنت سيّد فى الدنيا و سيّد فى الآخرة من أحبّك فقد أحبّنى و حبيبك حبيب اللّه. و من أبغضك فقد أبغضنى و بغيضك بغيض اللّه، و الويل لمن أبغضك بعدى .»


اى على، تو آقا و سيد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست
و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد.



(مناقب خوارزمى، ص 327)

89120073948647402903.gif

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
راز سر به مهر


si6Kb8_426.jpg



«دریا هنوز به جرعه‌ای که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند».
تو تنهایى، در میان این‌‌همه مردم روی زمین تنها هستى، ازآن‌رو که به هیچ‌کس شباهت ندارى، ازآن‌رو که هیچ‌کس را یارای مانند تو بودن نیست. هیچ‌کس را یارای پا به پای تو آمدن نیست. تنهایى، همان‌گونه که خدا تنهاست و بی‌شریک و بی‌شبیه و بی‌همتا.
کاش زخم بر جان تنهایى تو نزنند. کاش این‌همه معصومی چون تو را نیازارند. کاش جهل و کفر سرکششان را اندکی در جوار مهر و حقیقت تو مهار کنند تا این‌همه تو را به تأسف و حسرت بر حال خویش واندارند. تا این‌همه قلبت را به درد نیاورند. تا این‌همه آه نکشى، اما در این میانه خوشا به حال چاه بی‌صدایی که بغض‌های تو را دور از چشمان بخیل روزگار در آغوش می‌کشد و درد دل‌های تو را می‌شنود.
آه، ای راز سر به مهر! چرا پرده از راز خویش برنمی‌دارى؟ بگذار این‌همه مردمان غافل سردرگم بدانند، مردی که شب‌ها نان تمام شهر را بر دوش می‌کشد و سفره‌هایشان را به بزم رونق می‌برد، همین مردی است که روزها به طمع بیت‌المال، عدلش را سرزنش می‌کنند و در تنگناها و فتنه‌ها تنهایش می‌گذارند. بگذار بدانند مردی را که برای جنگ‌های ناخواسته، بی‌دلیل نفرینش می‌کنند، همین سایه معصومی است که شب‌ها در خانه بیوه‌زنان و یتیمان را می‌کوبد و لبخند شادی بر رخسار گرسنه‌شان می‌نشاند.
اماما! هنوز که هنوز است، اشک یتیمان را به یاد تو به یاری می‌شتابیم و سفره‌های بینوایان را به اقتدای تو نانی انفاق می‌کنیم. هنوز هم سجده‌‌گزاران سحرخیز، خدا را با نام تو سوگند می‌دهند برای اجابت دعایشان و شب‌بیداران استغفارگو راه و رسم تو را ادامه می‌دهند، در تهجد و اشک ریختن نیمه‌شب.


نام تو را بر مأذنه‌ها بانگ می‌زنیم و روزگارمان متبرک می‌شود. نام تو را در شب‌های قدر زمزمه می‌کنیم و پروردگار گناهانمان را می‌بخشاید. نام تو را بر سردر خانه‌ها نقش می‌کنیم و زندگی با تمام مصائبش بر ما شیرین و آسان می‌گذرد. سلام بر نام تو! این الفبای مختصر که کلید رستگاری و سعادت است.

چاه بی ‏کسی

سرم را در چاه بی‏کسی‏ات فرو می‏برم. بند بند وجودم مشتعل می‏شود. ذرّه‏ای می‏شوم که در آتش کلماتت هبوط می‏کند، می‏شکند.
مردی که تاریخ، وامدار اوست... هیچ کس صدایت را نمی‏شنود... نخلستان بوی دلگیری می‏دهد.
شب‏های خاموش این شهر نفرین شده، «های های» مردی را به تماشا می‏نشینند که چهره انسان را در قحط‏سالی آدمیت، بروز می‏دهد.
مردی که سفارتخانه ملکوت را در خانه ساده‏اش بنا می‏کند و بار سنگین رسالت را بر شانه‏های ولایتش حمل می‏کند .
سرم را در چاه بی‏کسی‏ات فرو می‏برم. ذرات این شب‏های بی‏ستاره، در کهکشان کلماتت گم می‏شوند. مردم شهر، راه نخلستان را نمی‏دانند؛ مردمی که خورشید را انکار کردند، مردمی که در لاک بی‏دردی خود فرو رفتند، مردمی که دست‏هایشان بوی دروغ می‏دهد و مردمی که تاریخ را ننگین می‏کنند.
به نخلستان برو!
چاه، تمام دردهایت را مکتوب می‏کند. فردا، خروش ذراتش، ناله‏هایت را در تمام عالم منتشر می‏کند.
فردای در گلوی دخترکان یتیم، بغض نان می‏شکند.
کاسه‏های شیر، از اشک‏های تو لبریز می‏شود.
فردا شعور انسان، حقیقت تو را گواهی خواهد داد.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان





124432173525011424017228917910125214112165.jpg

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
93151958681550854134.gif




«تو را کسی نشناخت»


13458564083290171746.gif


شمیم جان‏فزایت را از کوچه‏ها گرفتی؛ به همان سادگی که جهان
را رها کردی، به همان سادگی که دنیا را سه‏ طلاقه کردی، به همان آسودگی
که دست شستی از تعلقات، به همان راحتی که راحتی را از خویش جدا کردی.

نور خویش را برداشتی و بار سفر بستی از جهانی که هیچ جز غم و اندوه
برایت نداشت؛ برای تو که درهای بهشت بودی برزمین، تو که سرچشمه رحمت
واسعه خداوند بودی، در زمین.

خاک، با تو فخر به افلاک می‏کرد، اما تو چه ساده، دل بریدی از همه اینها
و چه آسان کوچ کردی به آنجا! تو سیمرغ قله ‏های آسمانی.

زمین فهمیده است که دیگر آن رهرو شبانه ‏های تنهایی‏ اش، نخواهد آمد.
دو شب است که ضرباهنگ گام‏هایت، ذهن کوچه ‏ها را انباشته نکرده است.


تو در هر گام، بر لب خداوند را زمزمه می‏کردی و با تو
کوچه ‏ها و خانه‏ ها دم می‏گرفتند.

دو شب است که دیگر صدای گام‏های تو، چشمان هیچ یتیمی را
سرشار از شادی نکرده است. دو شب است که دیگر هیچ تنوری
صورت آسمانی تو را به نظاره ننشسته است.

حالا که قصد رفتن کرده‏ای، تازه خانه‏های چشم به راه نان و خرما فهمیده ‏اند
که باید از این پس انتظار کسی را نداشته باشند؛


کسی که تو بودی. دیگر هیچ یتیمی بر شانه‏هایت نخواهد نشست.
دیگر هیچ کودکی بر سر زانویت خوابش نخواهد برد و تو هیچ دیگر
نخواهی شنید طعنه‏های غم‏ انگیز دیگران را.

شمیم‏ ات را از کوچه ‏ها گرفتی تا نخل‏های بعد از این، درک کنند آشفتگی‏ هایت را
در دلتنگ‏ترین لحظات شب.دو شب است که عطرت در مشام بادها نپیچیده است
تا همراه بادها، چاه‏ها نیز دریابند که دیگر سنگ صبورشان نخواهد آمد.

آقا! عطرت را از کوچه‏ ها گرفتی تا کوچه ‏ها بعد از این، تنها در حافظه
خویش به یاد بیاورند لحظاتی را که با تو هم ‏آوا می‏شدند؛ وقتی ذکر خدا می‏گفتی.

شمیم ‏ات را از ذهن کوچه‏ ها گرفتی؛ به همان سادگی که از دنیا دست شستی.
کسی نشناخت؛ تو را کسی نخواهد شناخت.

13458564083290171746.gif



امیر اکبرزاده
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
17470461040604611543.gif

62055088741626190984.gif

17470461040604611543.gif


تو رستگار شدی!

17470461040604611543.gif



مگر نه اینکه به حضور پیامبر اعظم صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله خواهی رسید؟!
مگر نه اینکه غم دوری تو در فراق فاطمه علیهاالسلام ، پایان خواهد یافت؟!

دیگر نه خار در چشم و نه استخوان در گلو داری.
دیگر از مردم آدم‏نمای کوفه جدا شدی و به سوی معشوقت پرواز کردی

ولی چرا تنها رفتی؟!
کجا رفت وحدت کوفیان؟

این علی علیه‏السلام است
باز هم از مظلومیت خود می‏گوید؛

از نامردانی می‏گوید که در حساس‏ترین لحظه‏ ها، تنهایش می‏گذارند.

علی جان، بگو؛ از ناجوان‏مردی کوفیان بگو تا برایم عبرتی شود.
نمی‏خواهم من هم مولایم را در کشاکش بلا، تنها بگذارم.

دوست دارم در تنهایی ‏ات، چاه فریاد غم ‏آلود تو باشم...
علی جان بگو.


17470461040604611543.gif

98878438848595952578.gif

17470461040604611543.gif



 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
48447222509216510369.gif




«بغض نشکفته»


59025514529259149283.gif


سه روز است که کوچه ‏ها بوی تو را نشنیده‏اند.
سه روز است که نوازش گام‏هایت بر سر خاک نباریده.

سه روز است که نخلستان‏ها، صدای مهربانت را حسرت به دل شده ‏اند.
سه روز است که چاه، بغض‏های نشکفته ‏ات را آه می‏کشد.

سه روز است که شهر از دلهره و درد به خود می‏پیچد.
آه، علی... علی... علی..!

سایبان مهربانی بی‏بدیل دستانت کجاست تا جان‏ پناه یتیمان کوفه باشد؟
شانه‏ های کوه وار حیدری ‏ات کو که هم‏بازی یتیمان غمگین شود؟


بازوان خیبرگشایت چه شد که حق مظلوم بستاند؟
آه، علی... علی... علی..!

دلتنگ دیدار فاطمه بودی، می‏دانم؛
اما زود بود سایه برگیری از سر زینب علیهاالسلام .


مشتاق روی پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله بودی می‏دانم؛
اما زود بود تنهایی «دین»، بی‏ استواری شانه‏ هایت.

بی تاب و شیفته ملاقات پروردگار خویش بودی، باشد؛
اما هنوز انسان در ابتدای معرفت، سرگردان بود. می‏دانم چه به روزت گذشته.


می‏دانم هر روز و هر لحظه در آرزوی رفتن بودی، بعد از
آن حادثه شوم نگفتنی. «انس تو به مرگ، از انس کودک به پستان مادر بیشتر بود.»

«تو مانند پیامبرانی که در جوامع بشری مبعوث می‏شدند که گنجایش
آن پیامبران را نداشتند، در زمانی ظهور کردی که زمان آنان نبود».


پسر ملجم، به ضربت شمشیری تو را رهایی داد از دنیای نامردمی ‏ها
وبرای دنیا، ارمغان آورد، یتیمی و شوربختی را.

آه، مولا جان!
می‏روی و خون جگرت را به یادگار می‏گذاری در سینه
شیعه تا هر روز و هر لحظه به یاد غربت خانه‏نشینی‏ات خون بگرید.


می‏روی تا هر روز به یاد مظلومیت مطلق ـ شجاع‏ترین مرد عرب ـ ضجه بزند.
تا هر روز از بی‏وفایی کوفه بنالد. ای اندوهستان درد!

تو را دیدند و انکار کردند؛
تو را حقیقت محض را. سلام‏هایت را شنیدند و جوابی ندادند.

غدیر را به فراموشی نشستند و ریسمان بر دستان خدایی ‏ات نهادند.
آه، علی... علی... علی..!

59025514529259149283.gif

28335692148553572283.gif

59025514529259149283.gif


خدیجه پنجی


 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0

26643568592360517217.gif

44945230328145487675.gif

26643568592360517217.gif



«بغض آسمان»


26643568592360517217.gif



آسمان، بغض كرده بود و ستاره‏ ها از نگاه به صورت چروكيده ‏اش شرم داشتند.
هيچ صدايى نمى ‏امد و تاريخ محكم گوشهاى خود را مى ‏فشرد
تا صداى آخرين نجواى او را نشنود.

آهنگ رفتن به سوى مسجد كرد. برخاست و كمربندش را محكم‏تر بست.
اولين گام را كه برداشت، زمين و زمان به التماس افتاد.

گويا ذرات هستى را آرزويى جز ماندن او نبود.
اول از همه چفت در بود كه دست نياز و التماس به سويش دراز
كرد و كمربندش را گرفت. مرد، لحظه‏اى ايستاد و با خود
و او گفت: كمرت را براى مرگ محكم‏تر ببند.

... گره شال را محكم‏تر گره زد و بر آستانه در ايستاد.
مرغان ناخفته، شب كه صدا در گلويشان شكسته بود به سويش
دويدند، همهمه‏ اى حياط خانه را برداشت؛

همهمه‏اى كه سوگى بزرگ در پى داشت. مرغان به سويش دويدند
و پايين‏ترين گوشه لباسهايش را به منقار خود گرفتند.

لابه ‏ها و التماسها، همهمه‏ ها و زمزمه ‏هاى مرد در هم تنيده شد و
آوايى جان فرسا را نواخت كه دل صبورترين سنگهاى هستى را لرزاند.

آوايى كه هنوز به گوش تاريخ نرسيده بود... و اين‏ها همه موسيقى
سوگى بود كه پيش از واقعه نواخته مى ‏شد.

... مرد از خانه بيرون شده و با گامهايى استوار به سوى مسجد به راه افتاد.
طنين گامهاى مطمئن ‏اش همه نفسها را در سينه حبس كرد.


اول از همه نفس دورترين ستاره‏ها را كه از شبِ او و بيداريهايش
خاطره داشتند. موسيقى سوگ زير ضرب اهنگ گامهايش حماسى ‏تر شد و
قلب تاريخ را بيشتر به تپش انداخت. سينه فراخ زمين جمع شده بود و
دوشيزه شيون ناله ‏هاى خود را با موسيقى سوگ و ضرب اهنگ محكم آن هماهنگ‏تر نمود.

ناله ‏هايش سوزناك‏تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را مى ‏فشردند
تا صداى شيون‏شان اركان عرش را نلرزاند و پايه‏هاى آن را فرو نريزد.

بغض، راه بر گريه‏شان بسته بود و سكوت‏شان بلندترين فرياد شده بود و
بيم آن مى ‏رفت كه نعره همه آزاد شود و زمين و زمان را به هم بدوزد.

همگى آرزوى نيستى داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود
كه مى‏ ديد و مرد، كه هيچ نمى ‏گفت.

مسير مسجد به انتها رسيد و جمله‏اى همه بغضها را تركاند؛
بغض گلوهايى را كه هرگز با گريه آشنا نبود: «فزت و رب الكعبه»

ترس وجود يتيمان شهر را فرا گرفت؛
چروك صورت مادران آنان بيشتر نمايان شد و
گيسوانشان سپيدتر و سپيدتر و سپيدتر...


شهر در قيرگون شب بيشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسيد.
اما همچنان چشم و گوشهايى سنگين در خواب بودند، مرد با حالتى دگرگون
راه برگشت را در پيش گرفت، زمين زير پايش نرم شده بود و كوچه
گامهاى كشيده و لرزان را بر سينه خود حس مى‏كرد؛

گامهايى كه با هر فرود مايه‏ اى گرم و سرخ را به كام خشك خاك مى ‏نشاند.
ضرباهنگ سوگ تغيير كرده بود؛ كشيده و موزون؛ شكسته و غمگون؛

آرام و آرام آن گونه كه ستاره‏ها سير او را ديدند و نسيم بر محاسن
خاكسترى ‏اش وزيد.... به درِ خانه كه رسيد چراغ گامهايش
خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد.

در به رويش باز شد و دوشيزه سوگ نوايى ديگر در پرده كرد.
دختران و پسران به استقبالش دويدند و مرغان با ديدن او خاطر
پرواز را براى هميشه از ياد ستردند.

دستهايش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چميد.
وارد حجره شد و بر بستر غنود كه ديگر از آن برنخاست.

مرد به خوابى آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز
خواب خوش نديد.

صداى زمزمه‏هاى نيايش گون و راز آلود و نيازوش او كابوسى شد
در چشمهاى خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهرى كه بوف شوم نيرنگ تا
هميشه بر ديوار خرابه ‏هايش نشست آن گاه كه مرغ حق از خيال شهر پر كشيد؛

شهرى كه پس از آن طعنه ‏ها بازدمى خاكسترى شد بر دهانها و
فضاى شهر را تيره و تار كرد و مردم شهر را يكسره سياه.

مرغ حق از خيال سياه شهر پر كشيد و تا بام بهشت
و تا پيشواز مادر ياسها بال گشود.


26643568592360517217.gif

62214177941885595370.gif

26643568592360517217.gif
 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر