میون خواب و بیداریهای محسن عادل زاده

[h=2]میون خواب و بیداریهای محسن عادل زاده[/h]
به بغض و به درد !

مرا با هرچه می خواهی صدا بزن !

مرا به هر چه میخواهی بخوان !!

بی آنکه بدانم به کدام آیینی !

بی آنکه به چهر ه ات نگاه کنم !

دستانت را به گرمی خواهم فشرد !

تو را به آغوش خواهم برد !

و لب های من به بوسه نخواهند پرسید به کدام آیینی ؟! یا نژادت چیست !!

محسن

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Maryam، zahra، Melika و 2 کاربر دیگر
الان درست دوهفته میشد که دفترمون رو جابجا کرده بودیم و بخاطر همین به اینترنت دسترسی

نداشتم !! باید خطهای تلفن رو از دفتر قبلی به دفتر جدید انتقال میدادم که با سرعت عملی که

خوشبختانه شرکت مخابرات داره باید تقریبا یه ماهی سماق میمکیدم !

دوهفته بود که هیچ خبری از بچه های نبض نداشتم ! خب راستشو بخواین دلم بدجور هواشونو کرده
بود !

هر روز با چهره هایی که ازشون تو ذهنم ساخته بودم کلی کنار ساحل راه میرفتم و در مورد خیلی

چیزا که میتونن فکرشو بکنین باهاشون حرف میزدیم !

با چهره ها و شخصیت هایی که ازشون تو ذهنم ساخته بودم !

اونا شده بودن شخصیت های واقعیه دنیای هر روز من !

دلم تنگ شده بود برا آتیش ! آبجی بزرگه ای که چشمای سیاه درشتش منو همیشه یاد شعرای

لورکا و باغهای بزرگ غرناطه مینداخت و حرفاش درست مثل یه مسکن قوی آرومم میکرد!

واسه سارا ! با اون موهای بور و لبخند شیطنت بار همیشگیش واسه خط خطیهاش که واسه من هر

کلمش لذت غزلهای حافظو داشت ! واسه اورانوس آبجی کوچیکه ی دل نازکی که همیشه واسه من

بزرگ بوده و دست نیافتنی ! درست مثل پرواز مرغای دریایی تو اوج غروب که صدای نفیرش رویایی

ترین خوابای هر شب منو لالایی گفته !!

واسه ارغنون اون بابابزرگ بداخلاقی که همیشه فکر کرده میتونه دل پاک و دریاییشو پشت ژست های خشن مردونه اش قایم کنه !

واسه سه تفنگدار ! که اولین بار به همه ثابت کردن که سیزده هم میتونه نحس نباشه ! میتونه ساده باشه و صمیمی مثل آدری یا شیطون و دوست داشتنی مثل سارا یا ...

واسه مژی روابط زلزله ای که حرفاش همیشه دلگرمی من شدن تا دستامو بزارم رو زانویه همت و کمر شکسته ی دیروزمو امروز صاف نگه دارم و به انسان بودنم ببالم !!

واسه ادمین که همیشه تصورم ازش یه سرباز با کله ی تراشیده ای بود که داره سر پست با غرور تمام!! نبضشو چک میکنه ! تا مطمئن شه که میزنه هنوز !!

و این داداش کوچیکه !! کیارشو میگم ! یه پسر با مزه ی دوست داشتنی که تو خیال من تازه داره پرواز کردنو پر میریزه!

و همه ی اونایی که هر روز رو پشتم نشوندمو بر فراز تموم اقیانوسهایی که اسمشون تو نقشه هست و نیست پروازشون دادم !!

دنیای من !!

آره دلم واسه این دنیا بدجور تنگ شده بود ! بلند شدم کلیدو تو قفل در چرخوندمو راه افتادم ! امروز

هوا عالیه ! واسه همین پیاده تموم مسیر بین دفتر کار و کافی نت رو با شوق طی کردم !! تا بگم ...

تا بگم چقدر دلم واسه دیدنتون واسه شنیدنتون ! واسه فهمیدنتون!! تنگ شده !!!............


90/15/6


 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Atash
این روزهاااااااااا

این روزها ! حوصله ی هیچکس و هیچ چیز را ندارم !!

این روزها !

احساس میکنم!!

که کمی پیرتر شدم !!

از بچه ای که دیروز با بادبادک خویش !

تا اوج آسمان رفت !!

این روزها !!

به گوش من آوای آشنا !!

از کوه !

دشت !

صحرا !

دیگر نمیرسد !

این روزها

غریبه شدم با نگاه تو !!

این روزها شکسته شدم در صدای شهر !!

این روزها به خون سیاوش نشسته ام !

تا سرفه های هر شب بیماری و جنون !!

رسوا نسازدم !!

این روزها !!

خلوت زیبای زیستن !

کابوس شب شده ست !!

این روزها !!

دختر رویای نیمه شب !!

در پرده ی حریر زمن دور میشود !!

هی دور میشود !

هی ...

این روزها

قفس شده این تن !

که شوق بود !

تا خامشی روح پر از درد ساده را !!

سوری بپا کند !!

ان روزها

تو نزدیک !!

این روزها تو دور !!

.
.
.
.
.

لعنت به زندگی !
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Atash
بارون که بیاد ...

خودمو لوله میکنم لای پتو !!

سوز سردی پرده های پنجره رو به آغوش برده !!

مه گرفته خیابونا تا چش کار میکنه !!

چشامو که میبندم

نسیم خنکی صورتمو هوسناک طی میکنه !!

صدای چندتا کلاغ از تو باغ همسایه مث برق تو اتاق میپیچه !!

درختای لب جو با شاخه های خالی از برگ به پری میمونن که لباساشو واسه آبتنی کنار یه برکه تکونده !!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Atash
نمیدونم چرا ؟!!

ولی دلم یهو هوای چیزی میکنه که هوس داشتنش یه عمره تو سرمه و نمیدونم چیه !!!

اونقد تنم کرخته ! که انگاری یه چیزی به تخت میخم کرده !!

گاهی احساس میکنم دارن میبرنم که به صلیبم بکشن !!

( درست عینهو خود عیسای مسیح ) !!

دلم میخواد همینطور برهنه ساعتا لب پنجره باز بایستم و به پنجره ای نیگاه کنم که همیشه بسته ست !!

پاهام سردی کف اتاقو نمیفهمن !

دوس دارم باز چشامو ببندم و خودم و رها کنم میون برفایی که تا سینه ! سینه کش قله های سر به فلک کشیده ی قفقازو پوشوندن !!

شاید اگه بارون بیاد !

شاید اگه دوباره برفا آب شن و گلای ریداکا سرشونو از زیر لحاف یخ و برف بیرون بیارن !!

شاید اگه دوباره صدای کوچ مرغابیا رو بشنفم !!

شاید اگه لونه ی توی ایوون پر شه از هیاهوی قمریا !!

شاید اگه بارون بیاد !

واسه یه بارم که شده !

پنجره روبرو وا شه و ببینه سالهاست برهنه !

بی اینکه کرختی تن و سوز سرما رو بفهمم !!

زل زدم به خیال خام بودنش !!

آخ !

اگه بارون بباره !!





 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Atash
توپ بهوونه بود !!

خیلی سالا پیش !

وقتی داشتم با توپ زیر بغلم از کوچه شون رد میشدم !!

به سرم زد به بهونه ی توپ ببینمش !!

چه حماقتی !!

توپمو شوت کردم تو حیاتشون !!

صدای شکستن چیزی اومد !!

ترسیدم !!

اما لا اقل مطمئن بودم اونی که شکستم دل نیست !!


درب خونه شون وا شد !!


خوشحال بودم که واسه یه لحظه هم که شده میبینمش !!


خندید و یه چیزیو پرت کرد تو کوچه !!


اما اون روز !! مطمئن بودم اونی که پاره و پوره افتاد تو کوچه دل نبود !!

حالا بعد از گذشت همه ی اون سالا !!

امروز دوباره توپمو انداختم تو حیاتشون !!

ولی امروز اونیکه صداش اومد و ناخاسته شکوندم !

و اونیکه پاره و پوره پرت شد تو کوچه !!


دل بود !!



محسن - روز تولدم انگار !!!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika، Sina و Atash

خیلی پیر شدم !!

به قدمت تموم تاریخی که از نیاکانم به ارث برده م !!

گاهی از اعماق وجودم صدای سازی رو میشنفم که تموم سنگ و چوب و درختای زمین باهاش به موج میان !!

گاهی فقط باید چشمامو ببندم !

گاهی فقط باید انتظار بکشم !!

انتظار یه چیزی ، که منو از یه چیزی رها کنه و تا یه جایی ببره !!

قل م بده و عینهو واگنی به بی انتهای ریل راهیم کنه !!

کاش میتونستم

می تونستم

مث نسیم سبک و رها !

بی تعلق خاطر و خاطره ای !

تار به تار و مو به موی تمام بودن همه ی اونایی رو که صادقانه دوسشون دارم !

لمس کنم !

کاش یه روز با موهای سفید و بلند !

با جامه ای به مندرسی هر چی بادا باد !

تا انتهای افق چوبدستیمو پرواز بدم !!


آ ه ه ه ه ه ه ه ه


کی میدونه ؟!!

شاید یکی از همین روزاااااا

یکی از همین روزایی که برگا دارن نگ و وارنگ بودنشونو به رخ حیاط کهنه ی همسایه میکشن !!

یکی از همین روزایی که حوض پر از شده از خاکشیر فراموشی !!


یکی از یه جایی منو صدام بزنه !!

هیییییییییییییییییییییییی ییی

دیواااانه !

بیا برویـــــــــــــــــــــ ـــــــــــم !
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika، Sina، روشنک m و 1 کاربر دیگر
گفته است

که از من دلگیر است !

گفته است

مرا نمی خواهد !!

گفته است

اصلا مرا با تو چکار ؟!!

اما من !

باز سر به زیر انداخته از شرم!

هی دور و برش می چرخم!

شاید صدایم کند!

شاید نگاهی بیندازد!

شاید حرفی !

حکایتی !

من !

باز اینسو و آنسوی هر چه بودن است!

سراغ نگاه او و لبخند آیینه را

می گیرم!

و هی میچرخم !

می چرخم !

می چرخم !

تا شاد بسوزم !

تا شاد بمیرم!

درست مثل خود پروانه هااااااااااا !!

محسن




 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika، Sina، روشنک m و 1 کاربر دیگر
در دور دست چشم

اندر حصار مه

وز پشت شاخه های انبوه کاج ها

از کلبه ای حقیر

دودی سیاه و لغزان در سینه ی هواست !!

من یخ گرفته دست و

در دَم نشسته دود

فریاد می زنم

آی ی ی ی ی ی ی ی ... !!!

آیا کسی است آنجا ؟!!

در گوش سرد جنگل

می پیچد آن صدا !

آرام با زبان سنگین کوه ها

می پرسدم به حســــــــــــــــرت

آیا............ کسی است ......... آنجا ؟!!


محسن عادل زاده

12 بهمن 92







 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika، Sina و Atash

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر