داستان داریوش و بردیای دروغین

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]در شب مقرر مردونيه در حالي که نامه ي جعلي را به همراه داشت، به طرف اردوگاه برديا رفت. پيش از رفتن به داخل اردوگاه، ابتدا به بالاي تپه اي بلند رفت و به قلعه ي محبوس شده نگريست. فانوسي در تاريکي شب بر بالاي شرقي ترين برج قلعه سو سو مي زد. مردونيه دانست که همه چيز بر طبق روال است. بنابراين سوار بر اسب خود شد و به طرف اردوگاه برديا حرکت نمود. پس از وارد شدن به اردوگاه، خود را معرفي کرد و از نگهبانان مخصوص شاه خواست که او را به حضور برديا ببرند. نگهبان ها که او را مي شناختند. مردونيه را به حضور برديا بردند. بزرگ ترين خيمه ي اردوگاه متعلق به شاه برديا بود. مردونيه وارد خيمه ي برديا شد. تعدادي مشعل محيط بزرگ خيمه را روشن مي کرد. برديا بر روي تنها صندلي خيمه نشسته و چند نگهبان مسلح در اطرافش ايستاده بودند. مردونيه در مقابل شاه زانو زد. سپس در حالي که نامه ي مهر و موم شده اي را از لباسش خارج مي نمود، به برديا گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ سرورم اتفاق مهمي افتاده است. تعدادي از پارسي ها بر عليه شاه طغيان کرده اند. ويشتاسب پدر داريوش خودش مستقيماً فرماندهي آن ها را دست گرفته. ارباب من هيدارن، مرا به همراه نامه اي نزد شما فرستاده اند تا در اين مورد چاره اي بينديشيد. ايشان به من گفتند، به شاه گزارش بده ويشتاسب در بين پارسي ها طرف داران زيادي دارد و تعداد زيادي از مردم پارس در حال حاظر به خاطر قتل عام هموطنانشان از شاه ناراضي اند. اگر هر چه سريع تر اقدامي انجام نشود، شورش خيلي زود مي تواند ابعاد گسترده اي پيدا کند.[/FONT]
[FONT=&quot]مردونيه در حالي که سرش را پايين انداخته بود، با احترام نامه را به دست شاه داد. برديا نامه ي مهر و موم شده را گشود و به دقت آن را خواند. سپس با عصبانيت در حالي که نامه را از شدت خشم مچاله مي کرد گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ويشتاسب لعنتي. بايد همان موقع که فرصت داشتم او را مي کشتم. [/FONT]
[FONT=&quot]_ بله. من در مورد خطر ويشتاسب به شما هشدار دادم... ولي شما از خون او گذشتيد.[/FONT]
[FONT=&quot]ناگهان از گوشه ي تاريک خيمه پاتي زي تس که لباس مخصوص مغ ها را بر تن داشت، خارج گرديد. مردونيه تاکنون متوجه حضور او نشده بود. بنابراين از ديدنش شوکه شد اما سريع خود را جمع و جور کرد. به عکس برديا که بسيار ناراحت بود، پاتي زي تس با آرامش از مردونيه پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ بگو ببينم ارباب تو هيدارن در اين موضوع نقشي دارد يا نه؟[/FONT]
[FONT=&quot]مردونيه در حالي که سعي مي کرد، وانمود کند ترسيده است، پاسخ داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ هرگز عاليجناب. خدايان هرگز چنين روزي را نياورند. ارباب من کاملاً به شاه وفادار است.[/FONT]
[FONT=&quot]پاتي زي تس در حالي که سعي مي کرد با نگاهش در عمق وجود مردونيه نفوذ کند، گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ بسيار خب. تو به عنوان گروگان در اينجا مي ماني تا من از اين موضوع مطمئن بشم. اگر دروغ گفته باشي... مجازات مرگ در انتظار تو خواهد بود. [/FONT]
[FONT=&quot]مردونيه با ناراحتي سرش را پايين انداخت. پاتي زي تس که لبخند کريهي بر چهره اش نقش بسته بود رو به يکي از مقاماتي که آنجا ايستاده بود، کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ تعدادي از بهترين افراد را انتخاب کن تا مرا همراهي کنند.[/FONT]
[FONT=&quot]همان شب پاتي زي تس به همراه تعدادي از وفادارترين سربازان خود از اردوگاه خارج شد. در همان زمان در شرقي ترين برج قلعه ي انشان اُتانس مشغول خاموش کردن فانوسي بود که براي علامت دادن به مردونيه روشن کرده بود. بعد از خاموش کردن فانوس رو به داريوش که به تنهايي در کنار او ايستاده بود کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ اميدوارم مردونيه در کارش موفق شود. بهتر است ديگر برويم و بخوابيم. ما زمان کمي براي استراحت داريم. فردا روز بسيار مهميست. کارهاي زيادي هست که بايد انجام شود. بايد سعي کنيم از زمان باقيمانده ي شب به نحو احسند استفاده کنيم تا نيرو و انرژيمان را دوباره به دست آوريم.[/FONT]
[FONT=&quot]داريوش با حالتي ترديد آميز به اُتانس گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ولي من هنوز به مردونيه اعتماد ندارم. اگر او نقشه ي ما را لو داده باشد چي؟[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس دست راستش را بر روي شانه ي داريوش گذاشت و با لبخندي که مايه ي دلگرمي بود به او پاسخ داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ريسک کردن جزئي از زندگيست. چه کسي مي داند اصلاً ما فردا صبح از خواب بيدار مي شويم يا نه؟ پس با آرامش بخواب دوست من. فردا صبح خيلي کار ها داريم که بايد انجام بديم.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس از داريوش جدا شد و به سمت خوابگاه خود رفت. فردا صبح داريوش و اُتانس صبح خيلي زود از خواب بيدار شده و به تدارک عملي کردن نقشه ي خود پرداختند. اُتانس قبل از فرا رسيدن زمان مقرر فقط يکبار در خفا ملاقاتي کوتاه با داريوش داشت. دلش نمي خواست سوء ضن کسي را برانگيزد. داريوش از اُتانس پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ تو بهترين دوست مني. آيا واقعاً من بايد ضربه را با تمام قدرت بر صورت تو فرود آورم. ممکن است در اثر ضربه ي من حتي کشته شوي.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس با قاطعيت به داريوش پاسخ داد: [/FONT]
[FONT=&quot]_ اگر چنين نباشد که کسي حرف ما را باور نمي کند. در ضمن من براي متقاعد کردن برديا به اثر زخم بر روي چهره ام نياز دارم. پس احساسات را کنار بگذار و نقشت را درست بازي کن. هرگز نبايد در آن لحظه اي که دستت را فرود مي آوري ذره اي ترحم نسبت به من روا بداري.[/FONT]
[FONT=&quot]داريوش به گرمي اُتانس را در آغوش گرفت و در حالي که اشک در چشمانش جمع شده بود به او گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ملت پارس هرگز تاکنون چنين فرزندي نداشته است. اميدوارم آيندگان قدر تلاش هاي مخلصانه ي تو را بدانند.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس داريوش را از خود جدا کرد و در حالي که کتف هاي او را با دو دست گرفته بود به او پاسخ داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ داريوش تو هم در خطري. ممکن است سربازان من تو را تکه تکه کنند. بهتر است از حالا به جاي احساساتي شدن فقط روي اجراي صحيح نقشه تمرکز کني تا تلاش هايمان بي ثمر نماند.[/FONT]
[FONT=&quot]_ بسيار خب.[/FONT]
[FONT=&quot]داريوش اين بگفت و در حالي که چشم هايش را پاک مي کرد از اُتانس جدا شد. و سرانجام لحظه ي موعود فرا رسيد. با خواست اُتانس تمام صاحب منصبان و بزرگان لشکر و مهم تر از همه، آنان که اُتانس فکر مي کرد با برديا سر و سري دارند، در بزرگ ترين سالن قلعه که به مقر فرماندهي تبديل شده بود حضور يافتند. اُتانس هر که را مي توانست دعوت کرد تا براي گستردن دام خود و گول زدن همگان تا مي تواند شاهد داشته باشد. داريوش از قبل در آن مکان حضور يافته بود. اکنون نوبت اُتانس بود. او با قدم هاي استوار از در وارد شد و به سمت جايگاه فرمانده ي قلعه که داريوش بر روي آن نشسته بود، رفت. در چند قدمي جايگاه متوقف شد. آن گاه جلوي روي همه داريوش را به تسليم فرا خواند و تمام اعتبار او را از ميان برد تا اينکه داريوش از کوره در رفت و به سمت او حمله برد. داريوش عصا را از دست صاحب منصب ربود و به سمت اُتانس هجوم آورد. آن گاه عصا را با تمام توان بر صورت بهترين دوست خود فرود آورد. نوک عصا به طرز ناهنجاري در گوشت اُتانس فرو رفت و خون به شدت از آن جاري شد. اُتانس فرياد هولناکي از درد کشيد. صورتش را با دو دستش گرفت و بر روي زمين جلوي روي داريوش نشست. همه ي حاضرين از ديدن آن صحنه شوکه شدند. سربازان اُتانس به سمت داريوس هجوم آوردند تا او را تکه تکه کنند که اُتانس در آخرين لحظه با فرياد خود آنان را متوقف کرد و جان داريوش را نجات داد. سپس طبق برنامه در محاصره ي سربازانش، اُتانس صحنه را ترک کرد و به محل استقرار لشکريان خود رفت. آن گاه به فرماندهان خود دستور داد تا سربازان را جمع کنند و براي ترک قلعه آماده شوند. در همين حال اينتافرن، گبرياس و مگابيز به ديدن او آمدند. اُتانس در حالي که مرحمي را با دست روي زخم خود نگه داشته بود، روي يک صندلي نشسته بود. مگابيز به اُتانس گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ما هم مي خواهيم با تو بياييم. ماندن در اينجا خود کشيست.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس به آن ها گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ممکن است من به محض رفتن سرم را از دست بدهم. به جاي آمدن با من در قلعه بمانيد. نامه هايي براي شاه برديا بنويسيد و از او طلب بخشش کنيد. من نامه ها را به نزد شاه مي برم. شما هم در قلعه بمانيد و با علامتي که من با آتش به شما مي دهم، درهاي قلعه را به روي سربازان شاه باز کنيد. شاه از بين ما از داريوش بيشتر از همه متنفر است. من او را قانع مي کنم که همه ي اين اتفاقات زير سر داريوش است. داريوش بوده که نقشه ي بردياي دروغين را کشيده و ديگران را اغفال نموده. مطمئنم مي توانم کاري کنم که شاه از تقصير بقيه بگذرد.[/FONT]
[FONT=&quot]گبرياس، مگابيز و اينتافرن با سخنان اُتانس موافقت کردند. اُتانس بعد از اينکه هماهنگي هاي لازم را انجام داد، از آنان خداحافظي کرد و به همراه افراد خود به سمت اردوگاه شاه برديا حرکت نمود. او در آن زمان نمي دانست، آيا نقشه اش در دور کردن پاتي زي تس موفقيت آميز بوده است يا نه. اگر مردونيه به او خيانت کرده بود، بلافاصله بعد از ورود به اردوگاه شاه سرش را از دست مي داد و همراهانش قتل عام مي شدند. اگر مردونيه موفق به گول زدن پاتي زي تس نشده بود يا به هر علتي نتوانسته بود کار خود را انجام دهد، باز هم سرنوشت اُتانس همان بود.اما اُتانس خطر مرگ خود و افراد طايفه اش را به جان خريد و نقشه را همچنان با شجاعت ادامه داد. اُتانس و افرادش به نزديکي استحکاماتي که لشکريان برديا براي محاصره ي قلعه و جلوگيري از حمله ي غافلگيرانه ي دشمن ساخته بودند نزديک شدند. سربازان برديا با ديدن افراد اُتانس فکر کردند، دشمن که تحت فشار قرار گرفته براي شکستن حلقه ي محاصره از قلعه خارج شده و به قصد جنگ پيش مي آيد. ( يک موش وقتي در حالت بدي قرار بگيره به گربه حمله مي کنه. ) بنابراين تير و کمان هاي خود را آماده کردند تا اُتانس و طايفه اش را غرق تير سازند. اما اُتانس که پيش بيني اين حرکت را کرده بود، پيش از آنکه به تيررس برسند به لشکريانش دستور توقف داد. سپس رسولي را نزد برديا فرستاد تا اجازه ي حضور بطلبد. رسول نزد شاه رفت و جريان را براي او تعريف نمود. برديا به فکر فرو رفت. پس از تأملي طولاني با ترديد و دودلي اُتانس را پذيرفت. او مي دانست که اُتانس فرد بسيار حيله گريست و در نبود پاتي زي تس از مصاحبت با او وحشت داشت. اُتانس به ملاقات شاه رفت. دم در خيمه عظيم شاه او را خلع سلاح کردند. سپس اُتانس وارد خيمه شد. او با مظلوم نمايي در مقابل برديا زانو زد و ماوقع را براي او تعريف نمود. برديا به زخم ناهنجار صورت اُتانس نگريست. اما هنوز اندکي دو دل بود که ناگهان يکي از افسران ارشدش وارد خيمه شد. افسر به برديا نزديک شد و در گوش او زمزمه کرد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ نامه ي مهمي از طرف جاسوسان ما در قلعه رسيده.[/FONT]
[FONT=&quot]برديا به همراه افسر از خيمه خارج شد و به دور از چشمان اُتانس نامه را خواند. با خواندن نامه برديا کاملاً به درستي سخنان کذب اُتانس ايمان آورد. داريوش و اُتانس مي توانستند جلوي خروج اطلاعات از قلعه را بگيرند اما بر عکس اين کار را نکردند. با اينکه آن دو به خوبي از حضور جاسوسان دشمن در لشکر خود مطلع بودند، با ترفند اُتانس به جاي شناسايي و نابودي آن ها، سعي کردند از وجود آن ها به نفع خود بهره برداري کنند. داريوش و اُتانس به عمد جلوي روي همه، اعم از دوست و دشمن رل خود را بازي کردند تا خبر اختلاف بين سران شورش را به برديا برسانند. در واقع اگر خبر دعواي دو فرمانده ي اصلي شورشيان قلعه از طرف جاسوسان معتمد به برديا نرسيده بود، او هرگز سخنان اُتانس را باور نمي کرد و با پاي خود به کام مرگ گام نمي نهاد. شب شد. اُتانس به تنهايي به همراه برديا و چند محافظ به طرف قلعه حرکت کردند. تمام افراد او در لشکرگاه برديا باقي ماندند. هيچ يک از سربازان اُتانس از واقعيت آگاه نبودند. تنها فرمانده ي آن ها از حقيقت آگاه بود. نيمه شب او در زمان معيني سربازان را از خواب بيدار کرد و همه را مسلح نمود. آن ها ناگهان به وفادارترين قسمت لشکر نسبت به پاتي زي تس که همگي از ماد ها بودند، شبيخون زدند. فرمانده ي سربازان مي توانست ابتدا به گارد مخصوص شاه حمله کند اما چون اين گارد از پارسي ها تشکيل مي شد، به دستور اُتانس از اين کار اجتناب کرد.اين تصميم اُتانس باعث مي شد تا در آينده سربازان پارسي راحت تر تسليم شوند. در واقع اُتانس نمي خواست برادر کشي بين پارسي ها راه بيفتد. بعد از کشته شدن برديا اُتانس که با خوش اقبالي و درايت از چندين موقعيت مرگبار جسته بود، بالاي برجي مرتفع رفت داريوش همه ي ساکنين قلعه را در زير برج جمع نمود. مردم و لشکريان که فکر مي کردند اُتانس از قلعه خارج شده و انتظار حضور او را نداشتند از ديدن او بسيار تعجب کردند. اُتانس به طوري که همه مي توانستند صداي او را بشنوند، فرياد زد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ پارسي هاي شريف... شاه جعلي کشته شد.[/FONT]
[FONT=&quot]با شنيدن سخن اُتانس همهمه ي عظيمي از ميان جمعيت بر خواست. اُتانس با حرارت زيادي ادامه داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ اکنون سربازان طايفه ي من مشغول جنگ با لشکريان شاه جعلي هستند. آن ها به کمک شما نياز دارند. با از بين رفتن فرمانده ي دشمن آن ها نمي توانند خود را براي جنگ سازماندهي کنند و کاملاً غافلگير شده اند. پس خود را آماده کنيد تا همين حالا و براي هميشه دشمنان ملت پارس را نابود سازيم.[/FONT]
[FONT=&quot]در همين حين يکي از افسران داريوش که بيرون قلعه رفته و سر برديا را از تن جدا کرده بود، سر را در دست گرفت و وارد جمعيت شد. او در حالي که راه مي رفت و سر را به همه نشان مي داد، فرياد مي کشيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ بنگريد سر شاه جعلي را. نگاه کنيد به سر اين دشمن پارس.[/FONT]
[FONT=&quot]با ديدن سر شور و شعف عجيبي همه را فرا گرفت. داريوش و اُتانس که مي ديدند روحيه ي لشريان بسيار بالاست، از اين موقعيت استفاده کردند و آن ها را براي جنگ آماده نمودند. کل لشکر در طليعه ي صبح آماده ي حمله به لشکرگاه دشمن که در نبود پاتي زي تس و کشته شدن برديا فرمانده ي واحدي نداشت، شدند. وقتي اُتانس از برج پايين آمد، گُبرياس، اينتافرن و مگابيز به ديدن او رفتند. گُبرياس از اُتانس پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ پس چرا ما را از حقيقت آگاه نکردي.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس به او پاسخ داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ مي گويند براي گول زدن دشمن ابتدا بايد دوست ها را فريب داد.[/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن، گبرياس و مگابيز هر سه با شرمندگي سرشان را پايين انداختند. [/FONT]
[FONT=&quot]در طليه ي صبح لشکريان متحد طوايف از قلعه خارج شدند و مستقيم به سمت اردوگاه برديا پيش رفتند. سربازان برديا براي نبرد آماده شدند. اينتافرن که با چشم بندي روي يکي از چشم هايش را پوشانده و در جنگ از ديگران دلير تر و متهور تر بود، پيشنهاد کرد، به طايفه ي دايي ها و ديگر طوايف پارسي متحد برديا هم حمله کنند. اما اُتانس رؤساي طوايف را از اين کار منصرف کرد و به آن ها گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ همه ي پارسي ها هم خونان ما هستند. اگر ما از ايشان بگذريم، آن ها خودشان به سمت ما مي آيند.[/FONT]
[FONT=&quot]در همين حين داريوش به تنهايي از لشکر جدا شده و سواره در حالي که سر برديا را در دست داشت، نزد پارسي هاي لشکر برديا رفت. آن گاه جلوي لشکريان پارسي ايستاد و با لحن موجز و مؤثر خود گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ سربازان پارسي. ما همگي از يک نژاديم. شاهي که به شما حکم مي راند... فرزند واقعي کوروش نبود. بلکه فقط بازيچه اي از طرف پاتي زي تس بود تا او بتواند ماد ها را دوباره بر ما حاکم کند. اگر به گوش هاي او دقت کنيد، متوجه درستي سخنان من خواهيد شد. [/FONT]
[FONT=&quot]داريوش به گوش هاي سر بريده اشاره کرد. سپس ادامه داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من از شما پارسي ها مي خواهم تا به همراه ما به لشکر ماد حمله کنيد. بدين ترتيب دوباره مي توانيم قدرت و افتخاري که شاه بزرگ کوروش براي ما به دست آورده بود را به دست آوريم.[/FONT]
[FONT=&quot]سربازان به راحتي مي توانستند، داريوش را غرق تير کنند. داريوش سايه ي سنگين مرگ را بر سر خود حس مي کرد. اما لحن تاثير گذار او در لشکر پارسي اثر کرد. هيچ يک از پارسي ها از اقدامات برديا راضي نبودند. کشته شدن مردم پارس به دست سربازان برديا او را در بين پارسي ها منفور کرده بود. بنابراين صداي زنده باد داريوش از لشکر پارسي برخاست. پس از اندک زماني لشکر ماد از دو طرف مورد حمله قرار گرفت. مادي ها کاملاً متزلزل شده و با دادن تلفات زياد فرار کردند.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]وقتي خبر کشته شدن برديا به پاتي زي تس رسيد، ابتدا شوکه شد. اما چون مرد محکمي بود، سريع خود را جمع و جور کرد. سپس به بررسي اوضاع پرداخت و نتيجه گرفت، ماندن در خاک اصلي پارس برايش خطرناک است. بنابراين براي هيدارن پيغام فرستاد و به همراه او به مرز سرزمين پارس با ماد رفت. در آنجا او از يک طرف از مادي ها کمک خواست و از طرف ديگر سعي کرد به وسيله ي هيدارن و طايفه ي او، دايي ها، در بين پارسي اختلاف بياندازد. خبر توطئه چيني او به سران طوايف رسيد. آن ها سريع براي بررسي اوضاع جلسه اي تشکيل دادند. در آن جلسه ابتدا اينتافرن شروع به سخن گفتن کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ با وجود پيروزي، پاتي زي تس هنوز زنده است. او براي ما خطر بزرگيست. متأسفانه ما هنوز مؤفق به دستگيري يا نابودي اش نشده ايم. [/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس دهان به سخن گشود و در جواب اينتافرن گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ هيچ فرماندهي بدون افراد وفادارش قدرتي ندارد. مهم ترين طرفداران پاتي زي تس در خاک پارس، جامعه ي مغ ها هستند. ما آن ها را نابود مي کنيم. اين طوري... پاتي زي تس ديگر قدرتي ندارد که بتواند با ما مقابله کند.[/FONT]
[FONT=&quot]ديگران حرف هاي اُتانس را تأييد کردند. فرداي آن روز بلا بر جامعه ي مغ ها فرود آمد. به دستور رؤساي طوايف، مردم هر جا که مغي را مي يافتند، مي کشتند. قتل عام تا شب هنگام ادامه داشت و تنها تاريکي شب بود که جامعه ي مغ ها را از نابودي کامل نجات داد. بعدها اين روز بزرگ ترين عيد دولتي پارسي ها شد. چه گويند در آن روز دولت آن ها از دست مغ ها نجات يافت. ( هرودت اين روز را ماگوفوني ناميده که به معني مغ کشي است و گويد در اين روز مغ ها از منازلشان بيرون نمي آيند. ) [/FONT]
[FONT=&quot]سخن اُتانس درست بود. پاتي زي تس بدون مغ ها در پارس قدرتي نداشت. وقتي اين خبر به او رسيد، تصميم گرفت به طرف سرزمين ماد فرار کرد. هنوز آماده ي رفتن نشده بود که خبري مبني بر برکناري هيدارن از رياست طايفه ي دايي ها و جانشيني مردونيه به او رسيد. بنابراين سرش را در گوش يکي از معتمدين خود گذاشت و به او گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ آرام به سراغ هيدارن برو و او را خلاص گردان.[/FONT]
[FONT=&quot]و اين بود، پايان کار مردي که خيانت پيشه کرد.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]پس از کشته شدن برديا و غلبه بر لشکر او، رؤساي طوايف پارسي کل خاک پارس را متصرف شدند. سپس جلسه اي تشکيل دادند و در آن به بررسي اوضاع پرداختند. در آن جلسه ابتدا اينتافرن لب به سخن گشود و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ما بايد هر چه زودتر يک نفر را به عنوان شاه انتخاب کنيم تا وحدت جامعه ي پارسي در اين موقعيت خطرناک حفظ شود. شاهي که بر تخت مي نشيند... ديگر نبايد از خانواده ي کوروش باشد. در غير اين صورت ماد ها باز هم مدعي سلطنت باقي مي مانند. در حال حاضر قسمت بزرگي از ارتش ماد از ميان رفته و ماد ها در حالت ضعف قرار دارند. ولي اين ضعف هميشگي نيست. تقدير هر روز در حال تغيير است و سکه دو رو دارد. زماني فرا مي رسد که ماد ها قوي هستند و ما در حالت ضعف قرار داريم. آن وقت... ماد ها از اين موقعيت استفاده مي کنند و دوباره قدرت را به دست مي گيرند. به نظر من چون ما پنج نفر در حوادث اخير نقش داشته ايم و موفق شديم پيروز شويم... شاه بايد يکي از ما پنج نفر باشد.[/FONT]
[FONT=&quot]داريوش، مگابيز و گُبرياس با تکان دادن سر، با سخنان اينتافرن موافقت کردند اما اُتانس گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من ميلي به شاه شدن ندارم و با شرايطي حاظرم از اين ميدان بيرون برم.[/FONT]
[FONT=&quot]دهان داريوش، مگابيز، اينتافرن و گبرياس از تعجب باز مانده بود. نقش اُتانس در وقايع اخير از همه بيشتر بود. کناره گيري او خيلي عجيب به نظر مي آمد. مگابيز در حالي که تعجب در لحنش موج مي زد از اُتانس پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ شرايط تو چيست؟[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس پاسخ داد: [/FONT]
[FONT=&quot]_ هر کدام از شما پنج نفر که به مقام شاهي برسد... من بايد نفر دوم مملکت باشم. شاه بايد در تمام امور از من کسب اطلاع کند و کارها را با نظر من انجام دهد و اين امر نبايد فقط مربوط به زمان من شود، بلکه بايد در اخلاف من هم ادامه پيدا کند. من و اخلافم بي اينکه قوانين پارس را نقض کنيم... به قدري که مايليم از قوانين اطاعت مي کنيم و بايد براي هميشه از هرگونه ماليات معاف باشيم. [/FONT]
[FONT=&quot]داريوش، گبرياس، مگابيز و اينتافرن با شرايط اُتانس موافقت کردند و اُتانس از آن جمع خارج شد. مابقي قرار گذاشتند، فردا صبح براي تصميم گيري نهايي دور هم جمع شوند.[/FONT]
[FONT=&quot]فرداي آن روز در طليعه ي صبح گبرياس، مگابيز و اينتافرن دم در خانه ي داريوش با هم ملاقات کردند. بعد از سلام و احوال پرسي، اينتافرن که بسيار ناراحت به نظر مي رسيد، رو به ديگران کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ کار ديروز اُتانس تعجب مرا برانگيخت. آخر چه طور ممکن بود اُتانس که اين همه کار بزرگ انجام داده به اين راحتي از قدرت کناره بگيرد و فقط به نفر دوم بودن قانع باشد. ولي وقتي ديشب در تنهايي موضوع را مورد بررسي قرار دادم به اين نتيجه رسيدم که کار درست را اُتانس انجام داده. او مثل هميشه از ما جلو تر بود. در واقع مردم پارس از بين ما پنج نفر فقط داريوش را به خاطر اينکه از خاندان هخامنش است، به عنوان شاهي قبول مي کنند. ( پارسي هاي قديم خيلي اشرافي بودند و امکان نداشت شخصي را بدون قرابت با خاندان شاهي به عنوان شاه بپذيرند. ) در حال حاظر ما نمي توانيم با يکديگر بر سر قدرت بجنگيم. در موقعيت کنوني، با خطراتي که در پيش روست و احتمال تجزيه امپراطوري و همچنين خطر با القوه ي ماد ها... اين کار اصلاً به صلاح نيست. بنابراين به نظر من... ما بايد داريوش را به مقام شاهي انتخاب کنيم. او شرايط لازم را براي اجراي خواسته هاي ما دارد. هم مثل کوروش از نسل هخامنش سر سلسله ي سلطنت پارس است که اين وجاهت قانوني را به حکومتش مي دهد... و هم اينکه ديگر با ماد ها قرابت ندارد تا آن ها بتوانند از او يا اخلافش استفاده کنند. اين کار بايد هر چه سريع تر انجام شود تا اتحاد پارسي ها محفوظ بماند. پدر داريوش، ويشتاسب مدت ها والي پارس بوده و در بين مردم محبوبيت زيادي دارد. مردم به راحتي داريوش را مي پذيرند ولي بقيه ي ما ها شانسي نداريم. اُتانس با تيزهوشي موقعيت را زود تر از ما تشخيص داد و امتيازات فراواني براي خود گرفت. بهتر است تا دير نشده ما هم امتيازاتي براي خود و خانواده هايمان بگيريم.[/FONT]
[FONT=&quot]مگابيز و گُبرياس بعد از قدري تأمل با سخنان اينتافرن موافقت کردند. سپس هر سه نفر به ديدار داريوش رفتند. اينتافرن رو به داريوش کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ما با شرايطي حاظريم تو را به عنوان شاه بپذيريم.[/FONT]
[FONT=&quot]برقي در چشمان داريوش درخشيد. او گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ آماده ي شنيدن هستم.[/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن ادامه داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ تمام امتيازات و اموالي که از بزرگان طوايف پارسي گرفته شده، بايد برگردانده شود. از اين لحظه به بعد رؤساي طوايف پارسي شريک شاه در قدرت و هر آنچه که از ملل تابعه نصيب او مي شود خواهند بود. خانواده هاي ما و ديگر طوايف متحد تو بايد از دادن هرگونه ماليات براي هميشه معاف باشند. در عوض...آن ها در موقع لزوم سربازانشان را در اختيار شاه قرار مي دهند. تو و شاهان بعد از تو بايد همسرانتان را از ميان هفت طايفه ي طراز اول پارس که تو را به قدرت رسانده اند اختيار کنيد. وليعهد بايد زاده ي اين زنان باشد. شاه نبايد مثل زمان کبوجيه و برديا قدرت مطلق مملکت باشد و بايد قدرتش را با ديگر رؤساي طوايف تقسيم کند. رؤساي طوايف پارسي بايد اجازه داشته باشند هر زمان که مايلند وارد سراي شاه شوند مگر وقتي که شاه با حرم خودش است. شاه بايد از اين به بعد تمام امور و تصميمات خود را به اطلاع رؤساي طوايف برساند و نظر آن ها را در اجراي امور در نظر بگيرد. [/FONT]
[FONT=&quot]در اينجا اينتافرن سکوت کرد و منتظر جواب داريوش ماند. داريوش چند لحظه اي چشمانش را بست و به فکر فرو رفت. سپس دوباره چشمانش را گشود و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من همه ي شرايط شما را مي پذيرم. [/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن ، مگابيز و گبرياس در مقابل داريوش زانو زدند.[/FONT]
[FONT=&quot]همان روز پادشاهي داريوش به تمام مردم پارس اعلام شد.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
داريوش بر تخت نشست. اما دير زماني نگذشت که خبر شورش هاي پي در پي از اقصا نقاط امپراطوري به وي رسيد. بعد از مدت کمي داريوش فقط فرمانرواي پارس بود. در هر گوشه اي فردي سر از فرمان امپراطوري پيچيده و بر مردم منطقه ي خود حکومت مي کرد. بسياري از مردم ملل تابعه داستان بردياي دروغين را باور نداشتند. پدر برديا کوروش بزرگ که رأفت او در تاريخ معروف است، بسيار در بين همه محبوب بود. ( بخشندگي کوروش در حالي بود که او همه جا فاتح بود و رسم آن زمان اين بود که فاتح، مغلوب را با شيوه هايي ددمنشانه و غير انساني مجازات کند. ) برديا هم مثل پدرش به غير از پارسي ها، در بين ملل تابعه محبوبيت فراواني داشت. او امتيازات فراواني به ضرر پارسي ها به ملل تابعه داده و اصلاحات فراواني با نظر پاتي زي تس براي درست کردن ارکان حکومت در دست اجرا داشت. اصلاحات و امتيازاتي که به نفع عامه و به ضرر رؤساي طوايف پارسي بود. از جمله ي اين امتيازات، معافيت هاي مالياتي بود. ماليات هايي که اکنون داريوش آن ها را طلب مي کرد. افراد زيادي هم بودند که در گذشته از پارسي ها شکست خورده و به دنبال موقعيتي مي گشتند تا دوباره استقلال خود را به دست آورند. سودجويان و فرصت طلبان را هم نبايد از ياد برد. اين موقعيتي مناسب بود تا هر کس با هر هدفي با استفاده از کشته شدن شاه قانوني و بر تخت نشستن شخصي که وجاهت قانوني کامل براي شاه شدن را نداشت، سر به شورش برداشته و هدف خود را تعقيب کند. با اين وجود... از آنجا که در آن زمان ملت پارس قوي ترين ملت دنيا بود، ارتش هاي شورشي يک به يک شکست خوردند. اولين جايي که مورد حمله قرار گرفت و مطيع شد، سرزمين ماد بود. مطيع کردن ماد که حکومت اسماً به آن ها تعلق داشت از اهميت زيادي برخوردار بود. ارتش ماد به علت از دست دادن تعداد زيادي از نفرات خود در خاک پارس در آن زمان در حالت ضعف قرار داشت. علت ديگر ضعف مادي ها نبود رهبري بود که بتواند همه ي نيروهاي جامعه را يکي کرده و زير لواي خويش گرد آورد. پاتي زي تس بدون برديا وجاهت لازم را براي اين کار نداشت. او علاوه بر برديا تعداد زيادي از طرفدارانش را هم از دست داده بود. بزرگان ماد با ديدن شکست او و کشته شدن سربازانشان ديگر به راحتي از پاتي زي تس اطاعت نمي کردند. به همين علل بود که فتح ماد به آساني براي پارسي ها ميسر شد. فتح ماد بدين معني بود که دوران حکومت آن ها به طور کامل سپري شده و اکنون آن ها بايد براي بقا برتري کامل پارسي ها را بپذيرند تا بتوانند به عنوان ملت دوم امپراطوري باقي بمانند. بايد توجه داشت که پارسي ها و مادي ها هر دو از يک ريشه و داراي آداب و رسوم مشترک فراوان بودند. به طوري که تا پايان دوران هخامنشي بسياري از مردم ملل تابعه اين دو را از يکديگر متمايز نمي دانستند. دعوا فقط بر سر اول بودن بود. پس از فتح ماد، قتل عام مغ ها در آن سرزمين هم به اجرا درآمد. پاتي زي تس که اکنون هيچ متحدي نداشت و تمام نيروهايش را از دست داده بود، به طرف شمال، سرزمين سکاهاي صحرانشين فرار کرد و کسي نمي داند که سرنوشتش چه شد. مطيع شدن ماد قدم اول بود. پس از آن پارسي ها توانستند تمام شورش ها را سرکوب کنند و ملل تابعه را دوباره به انقياد خود در آورند. جالب اينکه در اين مبارزه تعدادي از بزرگان سرزمين هاي تابعه که مي ترسيدند امتيازات آن ها هم مثل امتيازات بزرگان پارس مورد هدف قرار گيرد با داريوش و يارانش همراه شدند. در جنگ هاي به وجود آمده، اينتافرن يک چشم که در جنگ از ديگران دلير تر بود، رشادت زيادي از خود نشان داد. او به همراه افراد طايفه اش مناطق فراواني را گرفت و قدرت زيادي به هم زد. براساس توافقات انجام شده در اين مناطق اينتافرن حکومت خودمختاري براي خود و طايفه اش تشکيل داد. او در اين مناطق قوانين خود را اجرا مي کرد و فقط اسماً تابع حکومت مرکزي بود. با اين وجود اينتافرن هنوز هم به اُتانس که نفر دوم امپراطوري بود و حتي به خود داريوش به چشم حسادت مي نگريست. او آرزو داشت روزي مقام اُتانس يا داريوش را مالک شود.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]سرکوب شورش ها پايان کار نبود. هر شورشي که سرکوب مي شد، آغاز شورش ديگري بود و با وجود پيروزي ها، اوضاع آرام نمي شد. داريوش که به ستوه آمده بود، جلسه اي تشکيل داد و در آن از دو يار قديمي و همراه هميشگي خود، همسرش آرتيستون و اُتانس دانا دعوت کرد و از آن دو طلب چاره جويي نمود. ابتدا آرتيستون با لحن شيرين زنانه اما فوق العاده تأثير گذار خود شروع به سخن گفتن نمود:[/FONT]
[FONT=&quot]_ پيروزي نظامي به تنهايي کافي نيست. برديا با امتيازاتي که به ديگر ملل داد، محبوبيت فراواني کسب کرده. ما بايد نام او را در بين جامعه تباه کنيم. بايد بر اين نکته که برديا فرزند واقعي کوروش کبير نيست، تأکيد بيشتري گردد. ما بايد شايعه ي بردياي دروغين را در بين تمام ملل تابعه تقويت کنيم. تا حالا ما فقط اين شايعه را در بين پارسي ها گسترش مي داديم... اما حالا بايد آن را در بين تمام ملل ترويج دهيم. بايد به وسيله ي جاسوس ها و خبرچين ها همه جا پخش شود که تو از همه به نياي بزرگ کوروش، هخامنش نزديک تري. در واقع پاتي زي تس که مقام نيابت سلطنت را بر عهده داشته... با کشتن شاه کبوجيه و استفاده از مرگ برديا که به دستور برادرش کشته شده بود... شخصي شبيه برديا را به مقام شاهي مي رساند و در خفا خودش حکومت را به دست مي گيرد. اما با خواست خدايان... مقام سلطنت دوباره به خاندان هخامنش سر سلسله ي سلطنت پارس و خلف شايسته ي او داريوش پسر ويشتاسب برمي گردد. اين موضوع بايد همه جا پخش گردد و بر سنگ هاي عظيم کنده شود تا در انظار همه کس قرار گيرد. از طرف ديگر بايد به تدريج حکومت را از وجود ماد ها و بزرگان ديگر ملل تصفيه کرد. مناصب مهم فقط بايد به اصيل زادگان پارسي تعلق داشته باشد. برديا از جانب مادر بزرگ با ماد ها مرتبت بود. باقي ماندن ماد ها در پست هاي کليدي اين فرصت را به آن ها مي دهد تا دوباره قدرت را در موقعيتي مناسب به دست گيرند. ديگر هرگز نبايد در جايي نامي از سلطنت آستياگس و اينکه کوروش نوه ي او بوده و حکومت را از پدر بزرگ به ارث برده است، برده شود. حکومت ما از حالا با نام هخامنش... جد سلاطين پارسي خوانده مي شود و ديگر ربطي به ماد ها ندارد. [/FONT]
[FONT=&quot]داريوش با رضايت کامل با سخنان آرتيستون موافقت کرد. سپس رو به اُتانس کرد تا سخنان او را هم بشنود. اُتانس که جاي زخمي بر روي صورتش خود نمائي مي کرد، گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من کاملاً با صحبت هاي تيزهوشانه ي آرتيستون موافقم... اما کار ديگري هم هست که شاه بايد انجام دهد.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس لحظه اي مکث کرد و زير چشمي نگاه شرم گينانه اي به آرتيستون انداخت. مثل اينکه نمي توانست با حضور آرتيستون سخن خود را به راحتي بيان کند. داريوش از اُتانس پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ آن چيست؟[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس باز هم سکوت کرد. داريوش چند بار سؤال خود را تکرار نمود تا اينکه سرانجام اُتانس که در لحنش اسطراب کاملاً مشخص بود، شروع به سخن گفتن نمود: [/FONT]
[FONT=&quot]_ طبيعيست که مردم تو را به عنوان جانشين واقعي کوروش بزرگ قبول نداشته باشند. فرصت طلبان از اين فرصت استفاده مي کنند و آن ها را بر عليه حکومت مي شورانند. فقط يک راه حل براي اين مشکل وجود دارد... [/FONT]
[FONT=&quot]باز هم اُتانس لحظه اي سکوت کرد و سپس ادامه داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ تو بايد با دختر کورش بزرگ آتوسا ( آتُس سا ) ازدواج کني. [/FONT]
[FONT=&quot]آرتيستون که از سخنان اُتانس شوکه شده بود با خشم از جاي خود برخاست و رو به اُتانس گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ چه طور مي تواني چنين پيشنهادي به شاه بکني؟[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس در جواب آرتيستون گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ با اين کار داريوش مي تواند مردم را متقاعد کند که جانشين بر حق کورش بزرگ است و اين فرصت را از سودجويان و فرصت طلبان مي گيرد. ديگر کسي نمي تواند به اين بهانه که داريوش حقي براي پادشاهي ندارد مردم را بر عليه حکومت بشوراند.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس بر اساس توافق خود و قدرتي که از آن داشت تنها کسي بود که جرأت داشت داريوش را به نام صدا کند. حتي آرتيستون همسر داريوش هم نمي توانست با داريوش چنين سخن بگويد. همان طور که آرتيستون و اُتانس مشغول بحث و جدل با يکديگر بودند، داريوش به فکر فرو رفته بود و در اعماق ذهنش سخنان هر دو را ارزيابي مي کرد. صداي آرتيستون و اُتانس هر لحظه بلند تر مي شد تا اينکه سرانجام داريوش با قاطعيت از جاي خود برخاست و به جدال آن دو پايان داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ساکت...[/FONT]
[FONT=&quot]آرتيستون و اُتانس آرام شدند. سپس داريوش با متانت رو به همسرش آرتيستون کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ به نظرم حق با اُتانس است. شاه بايد در هر حال مصالح عموم را به خواسته ي خودش ترجيح دهد.[/FONT]
[FONT=&quot]آرتيستون با التماس از داريوش خواست که نظرش را تغيير دهد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ سرورم خواهش مي کنم.[/FONT]
[FONT=&quot]اما داريوش با قاطعيت پاسخ او را داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ ديگر کافيست.[/FONT]
[FONT=&quot]آرتيستون عصباني شد و با خشم آنجا را ترک نمود. بعد از رفتن آرتيستون اُتانس که از پيروزي خود مطمئن شده بود، با آرامش رو به داريوش کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ نگران نباشيد سرورم. با گذشت زمان خشم او فرو مي نشيند. آرتيستون زن بسيار عاقليست و مي تواند علل کار شاه را درک کند.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]چند روز بعد داريوش با آتوسا ( آتُس سا ) دختر کورش بزرگ ازدواج کرد. همان طور که اُتانس پيش بيني کرده بود، اين ازدواج موقعيت داريوش را بسيار مستحکم نمود و به همراه شايعه ي بردياي دروغين، مشروعيت لازم را به حکومت او بخشيد. به تدريج همه فراموش کردند که کوروش با کمک هارپاگ و بزرگان ناراضي ماد حکومت را به دست گرفته بود و ماد ها هم در حکومت او نقش به سزايي داشتند. [/FONT]
[FONT=&quot]مدتي بعد مردم از دور رهبران خود پراکنده شدند و آتش همه ي شورش ها خاموش شد. [/FONT][FONT=&quot]فقط جنگجويان قدرتمند سرزمين ليدي در مقابل سپاهيان داريوش مقاومت مي کردند. سرزمين ليدي آن روز ها به عنوان آخرين پناهگاه شورشيان، پذيراي تعداد زيادي از مخالفان شکست خورده ي داريوش بود. هر سرداري که داريوش براي فتح ليدي مي فرستاد، مفتضحانه شکست مي خورد و بر مي گشت. داريوش به عنوان آخرين حربه اُتانس را به همراه لشکري گران به جنگ ليدي فرستاد. با درايت اُتانس ورق جنگ برگشت و پيروزي از آن پارسيان شد. شورشيان در دژي مستحکم موضع گرفته و مشغول دفاع شدند. دژ بر بالاي کوهي استوار قرار گرفته و دستري به آن بسيار سخت مي نمود. اُتانس که مي دانست حمله ي مستقيم به دژ باعث از ميان رفتن تعداد زيادي از سربازانش خواهد شد به محاصره ي دژ پرداخت. او هم مثل پاتي زي تس راه هاي ورودي و خروجي دژ را مسدود کرد و به انتظار ايستاد. پس از مدتي دژ به علت کمبود آذوغه در آستانه ي سقوط قرار گرفت. اين آخرين نقطه اي بود که در مقابل پارسيان مقاومت مي کرد. نگاه تعداد زيادي از مردم آسيا که هنوز به آزادي خود اميد داشتند به مدافعين آن دژ دوخته شده بود و سقوط آن به منزله ي پايان تماميه شورش ها بود. سرانجام... دژ با درايت و کارداني اُتانس سقوط کرد. خبر سقوط دژ داريوش و ديگر پا رسيان را غرق شادي و ديگر ممالک آسيا را در ماتم فرو برد. داريوش سرمست از پيروزي بود که روزي مردي به دربار او آمد و جلوي چشم همگان خوشي او را ضايع کرد. مرد که يکي از جاسوسان داريوش در سرزمين ماد بود، در مقابل او زانو زد و شروع به سخن گفتن نمود:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من به دستور شاه بزرگ به سرزمين ماد رفته ام تا از احوال مردمان آن ديار اطلاع حاصل کنم.[/FONT]
[FONT=&quot]نام مرد آرسيکاس بود. به دليل اينکه آرسيکاس خودش از اشراف زادگان مادي بود، آرتيستون او را به داريوش معرفي کرده بود تا داريوش براي اطلاع از احوال مردم سرزمين ماد که يکي از مهم ترين اتباع دولت بودند، او را به عنوان يکي از مأمورين مخفي خود به سرزمين ماد بفرستد. اهميت سرزمين ماد از آنجا بود که مردم سرزمين ماد از بين تمامي ملل از نظر نژادي به پارسي ها نزديک تر بودند. آن ها که قبل از کورش بزرگ بسياري از ملل آسيا را به انقياد خود در آورده بودند، بعد از شکست از کورش که نوه ي شاه آن ها بود، هنوز هم تا زمان سلطنت داريوش اسماً حکومت را در دست داشتند و در بسياري جهات با پارسي ها متحد گشته و در واقع ملت دوم امپراطوري عظيم محسوب مي شدند، به طوري که ادامه ي حکومت بر ملل ديگر بدون کمک و همياري آن ها ممکن نبود. داريوش براين مسئله واقف بود. مادي ها به رهبري پا تي زي تس سعي کرده بودند، حکومت را دوباره از پارسي ها پس بگيرند اما بعد از عدم موفقيت و کشته شدن تعداد زيادي از آن ها به دست سربازان پارسي، داريوش دوباره سعي مي کرد اطمينان و پشتيباني آن ها را به دست آورد. البته تا آنجا که مادي ها، پارسي ها را به عنوان ملت حاکم قبول داشته و به دوم بودن قانع باشند. [/FONT]
[FONT=&quot]_ به طوري که به تازگي به اطلاع من رسيده. هم اکنون برادر اُتانس به سرزمين ما آمده و به دنبال آن است تا حمايت مادي ها را براي به تخت نشستن يکي از برادران يا فرزندان نا مشروع کوروش بزرگ به دست آورد. اُتانس قصد دارد با اين کار رهبري مملکت را به دست گيرد و از برادر کوروش فقط به عنوان مترسک استفاده کند. برادر اُتانس به ما گفته که داريوش تخت را به ناحق به چنگ آورده و تا زماني که يکي از نزديکان کوروش بزرگ زنده است، حقي براي نشستن به تخت امپراطوري ندارد. بر اساس وظيفه اي که شاه بزرگ بر دوش من گذاشته، وظيفه ي خود ديدم که اين موضوع را هرچه سريع تر به اطلاع شاه برسانم.[/FONT]
[FONT=&quot]همهمه ي زيادي از درباريان بلند شد. هر کس به نوعي مجازات اُتانس را طلب مي کرد. داريوش فرد عجولي نبود. بنابراين پس از تأمل کوتاهي گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ نبايد شتاب زده در مورد اين موضوع تصميم گرفت. تصميم نابخردانه ممکن است به ضرر ما تمام شود. من همه را مرخص مي کنم تا در مورد اين موضوع به تنهايي تصميم بگيرم.[/FONT]
[FONT=&quot]حاضرين پس از تعظيم يک به يک محل را ترک کردند.همين که داريوش تنها شد ماموريني را در خفا براي تفحص فرستاد. شب هنگام، حقيقت کاملاً براي او آشکار شده بود.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]آن شب به کندي مي گذشت. داريوش در سکوت، تنهايي و تاريکي مرتب از اين طرف سالن وسيع به آن طرف مي رفت. چه کار بايد مي کرد. داريوش به خوبي مي دانست که آرسيکاس دروغ مي گويد و اين نقشه ي آرتيستون است که سعي مي کند تا به خاطر ازدواج او با آتوسا از اُتانس انتقام بگيرد و اُتانس را نابود کند. بديعي بود که ازدواج داريوش با آتوسا شانس بر تخت نشستن فرزندان آرتيستون را بسيار کم مي کرد. آتوسا دختر کوروش بزرگ بود و مردم شاهي از نسل کورش را بهتر قبول مي کردند. بنابراين عمل آرتيستون چندان هم غير منطقي به نظر نمي رسيد. او زحمت بسياري براي به تخت نشستن شوهرش کرده بود، در حالي که فرزندانش از تاج بي نصيب مي ماندند. با وجودي که داريوش مي دانست حقيقت چيست، عقل و نبوغ خارق العاده ي اُتانس هميشه او را به وحشت مي انداخت. اُتانس کسي بود که او را بر تخت امپراطوري عظيم هخامنشي نشانده بود. نبوغ اُتانس مي توانست در صورت اختلاف، روزي داريوش را از تخت پادشاهي به زير کشد. از طرف ديگر اُتانس اکنون شخص دوم مملکت و در بين پارسي بسيار محبوب بود. او و خانواده اش از دادن ماليات معاف شده و از امتيازات بسيار زيادي برخوردار بودند. آن ها به قدري که مي خواستند از قوانين پيروي مي کردند و تمامي اين امتيازات و مقام دوم مملکت بودن، موروثي بود. اين با نظم مورد نظر داريوش تناقض داشت. داريوش که خود زماني معترض به حکومت مطلق کبوجيه و برديا بود، اکنون خود به دنبال حکومت مطلق شاه بود و سعي مي کرد با تمام توان دست رؤساي طوايف پارسي را از اداره ي مملکت کوتاه کند يا لااقل نفوذ آن ها را کمتر نمايد. حتي اگر هم اکنون به علت دوستي، اُتانس و خانواده اش براي داريوش خطري نداشتند، امتيازاتي که اُتانس براي اخلافش گرفته بود، در آينده مي توانست براي فرزندان داريوش دردسر ساز شود. عقل داريوش به او مي گفت، بايد اين فرصت باد آورده را براي نابودي اُتانس غنيمت شمرد. از طرف ديگر موضوع ديگري هم در ميان بود. اُتانس در بين پارسي ها طرفداران بسياري داشت. محبوبيت او هم در بين جامعه بالا بود. او رياست يکي از بزرگ ترين طوايف پارسي را بر عهده داشت. دست داشتن داريوش در قتل او به وجهه ي اجتماعي داريوش صدمه ي سختي مي زد و اين براي شاهي که تازه بر تخت سلطنت نشسته است، اصلاً خوب نبود. در اين حال صداي وجدانش بر او نهيب مي زد: [/FONT]
[FONT=&quot]_ تو و اُتانس از دوستان بسيار نزديک هستيد. شما روزهاي خوب و سخت بسياري را با هم گذرانده ايد.[/FONT]
[FONT=&quot]درست بود. داريوش و اُتانس بسيار به يکديگر نزديک بودند. اگر دوستي اُتانس نبود، هرگز تخت فرمانروايي بزرگ ترين امپراطوري آن زمان به داريوش نمي رسيد. ولي... قدرت بسيار وسوسه گر است و آن کس که به آن دست مي يابد هرگز به سادگي از آن نمي گذرد. بنابراين... پس از تأملي طولاني که تا حوالي سپيدم به طول انجاميد، بالاخره داريوش تصميم خود را گرفت. بعد از ديدن اعتراضات شديد مردم و سست شدن پايه هاي امپراطوري، داريوش به اين نتيجه رسيده بود که بايد اصلاحات برديا را براي حفظ حکومت خود ادامه دهد. اما اين اصلاحات با منافع رؤساي طوايف پارسي در تضاد بود. داريوش تازه بر تخت نشسته بود و پايه هاي حکومتش چندان محکم نبودند. هر آن احتمال داشت در صورت انجام اصلاحات، بزرگان براي او هم مثل کبوجيه و برديا توطئه اي بچينند. بنابراين تصميم گرفت با حيله اي سنجيده اين احتمال را از بين ببرد. با صداي بلند به خادمي که بيرون منتظر ايستاده بود، فرمان داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ بگو اينتافرن را نزد ما بياورند.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]خورشيد تازه طلوع کرده بود که اينتافرن به حضور داريوش رسيد. داريوش که شب سختي را گذرانده بود، بر روي تخت نشسته و داشت چرت مي زد. اينتافرن وارد شد و در مقابل او زانو زد. حضور اينتافرن داريوش را از خواب پراند. داريوش رو به اينتافرن که در مقابل او زانو زده و چشم بندي روي يکي از چشم هايش قرار داشت، کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ تو هميشه نسبت به مقام اُتانس رشک مي بردي. من تمام اختيارات و مقام اُتانس را به تو مي دهم. فقط بايد يک کار را انجام دهي.[/FONT]
[FONT=&quot]با شنيدن اين جمله شور وهيجان زيادي در درون اينتافرن بيدار شد. او هميشه دلش مي خواست، براي يک روز هم که شده جاي اُتانس را بگيرد.[/FONT]
[FONT=&quot]_ گوش به فرمان شاهم.[/FONT]
[FONT=&quot]_ هم اکنون بايد به سمت قرارگاه اُتانس در سرزمين ليدي حرکت کني و به محض ديدن اُتانس را نابود گرداني.[/FONT]
[FONT=&quot]دهان اينتافرن از تعجب باز ماند. او به خوبي از وقايع آن روز قصر با خبر بود اما فکر نمي کرد داريوش به اين راحتي تصميم به کشتن بهترين دوست خود بگيرد. از طرف ديگر اُتانس تا آن زمان خدمات بسيار زيادي به داريوش کرده و در واقع داريوش تخت شاهنشاهي خود را مديون او بود. هنوز خيانت اُتانس کاملاً آشکار نشده بود. ممکن بود حيله اي در کار باشد و اُتانس بي گناه. حتي در صورت گناهکاري معمولاً شاه در چنين مواقعي خدمتگذاران صديق خود را به خاطر خدمات گذشته مي بخشايد. اينتافرن با صدايي لرزان دهان به سخن گشود و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ سرورم...[/FONT]
[FONT=&quot]پيش از آن که اينتافرن بتواند سخن خود را تمام کند، داريوش به وسط حرف او پريد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ اگر نمي تواني اين وظيفه را انجام دهي، آن را به کس ديگري واگذار مي کنم.[/FONT]
[FONT=&quot]معناي کلام داريوش کاملاً واضح بود. اينتافرن يا بايد اين کار خطير را مي پذيرفت، و يا فرصتي را که ديگر هرگز دوباره تکرار نمي شد براي هميشه از دست مي داد. اينتافرن به عنوان آخرين حربه گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ حتي اگر من موفق بشم فرمان شاه را اجرا کنم... هرگز زنده از اين سفر بر نمي گردم. قطعاً سربازان اُتانس مرا تکه تکه خواهند کرد.[/FONT]
[FONT=&quot]_ من فرماني به تو مي دهم که تو به دستور مستقيم شخص من اين کار را انجام داده اي. بدين ترتيب تو از مرگ در امان مي ماني.[/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن همينطور هاج و واج مانده بود. داريوش ادامه داد: [/FONT]
[FONT=&quot]_ بهتر است همين حالا و قبل از اينکه خبر کشف خيانت به اُتانس برسد، حرکت کني. چند نفر از معتمد ترين افراد را با خودت ببر. وقتي به آن جا رسيدي... به اُتانس بگو که اين يک فرمان بسيار سري است و بايد جوابش را همان لحظه به تو بدهد. اُتانس فرد بسيار محتاطيست. بنابراين نمي تواند اجازه دهد که تو يک فرمان سري را ببيني. از طرف ديگر او نمي تواند محل را ترک کند و در جاي ديگري فرمان را بخواند، چون بايد جوابش را همان موقع به تو بدهد، بنابراين برمي گردد و پشتش را به تو مي کند. اين بهترين موقعيت است. تو و همراهانت بايد آماده باشيد. همين که پشتش را به شماها کرد، کارش را تمام کنيد. وقتي دور و بري هاش خواستند به شما حمله کنند... فرماني که در دست اُتانس هست را به آن ها نشان بديد. بدين ترتيب تو و همراهانت در امان مي مانيد. [/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]اينتافرن ديگر نمي توانست مخالفت کند. به ناچار فرمان داريوش را پذيرفت. همان روز او و دو تن از معتمدانش به همراه يک نفر راه بلد، شبانه و از بيراهه به طرف اردوگاه ارتش پارس در خاک ليدي حرکت کردند. اينتافرن مرتب به مقام جديد خود فکر مي کرد. او بدين ترتيب سعي مي کرد تشويش و استرس را از خود دور کند. او و همراهانش بارها و بارها نقشه ي داريوش را در راه مرور کردند تا اينکه بالاخره به محل اُتانس رسيدند. اُتانس در کاخ بزرگي در سرزمين ليدي اقامت داشت. اينتافرن به نگهبان دم در گفت که مي خواهد فرمان شاه را به اُتانس ابلاغ کند. يکي از نگهبان ها اينتافرن را به سمت محل حضور اُتانس راهنمايي کرد. اُتانس در راهروي وسيعي ايستاده بود. نگهبان اينتافرن را به نزد او برد. اُتانس از اينتافرن که رقيب قديمي او بود با سردي پرسيد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ چه چيز تو را به اينجا کشانده؟ [/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن با لحني بسيار رسمي به اُتانس پاسخ داد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ من وظيفه دارم فرمان شاه را به تو ابلاغ کنم. داريوش شاه گفت که اين يک فرمان بسيار سري است و هيچ کس نبايد از مفاد آن مطلع گردد و تو بايد جوابش را همين الان به ما بدهي.[/FONT]
[FONT=&quot]اُتانس دستش را به طرف اينتافرن دراز کرد و گفت:[/FONT]
[FONT=&quot]_ بسيار خب فرمان را به من بده.[/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن فرمان را به دست اُتانس داد. همان طور که داريوش پيش بيني کرده بود، اُتانس پشتش را به اينتافرن و همراهانش کرد تا فرمان را بخواند. اُتانس فرمان را باز کرد... که ناگهان ضربات پي در پي خنجر هاي اينتافرن و يارانش از پشت به بدن او وارد گرديد. اُتانس فرياد دردناکي کشيد و بر زمين افتاد. خون از پيکر او جاري شد و زمين را گلگون نمود. همه ي افسران و نگهبان ها تعجب کرده بودند. نگهبان ها نيزه هايي را که در دست داشتند به شکل تهديد آميزي به سمت اينتافرن و يارانش گرفتند. فرمانده ي آن ها بر اينتافرن نهيب زد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ اي نابکار... اين چه حرکتي بود که کردي؟[/FONT]
[FONT=&quot]اينتافرن و يارانش بسيار ترسيده بودند. اکنون عفريت مرگ در دو قمي آن ها ايستاده بود. اينتافرن با عجله فرياد زد:[/FONT]
[FONT=&quot]_ فرماني که در دست اُتانس هست را بخوان. داريوش شاه دستور چنين کاري را داده است.[/FONT]
[FONT=&quot]فرمانده ي نگهبان ها به سمت اُتانس حرکت کرد. خيال اينتافرن و يارانش راحت شد. آن ها نفس راحتي کشيدند. قطعا با خواندن مفاد نامه اينتافرن و همراهانش در امان بودند. حتي وفادار ترين سربازان اُتانس هم جرأت سرپيچي از فرمان شاه را نداشتند. فرمانده فرمان را از دست متضرع اُتانس بيرون آورد اما در نهايت تعجب مشاهده کرد که طومار سفيدي را در دست دارد. با خشونت از اينتافرن پرسيد: [/FONT]
[FONT=&quot]_ ابله... اين جا که چيزي نوشته نشده. [/FONT]
[FONT=&quot]و فرمان را به اينتافرن نشان داد. اينتافرن از تعجب داشت شاخ در مي آورد. به تته پته افتاد. او و همراهانش واقعاً نمي دانستند که چه بايد بکنند و قبل از اينکه بتوانند خود را جمع و جور کرده و دليل قابل قبولي پيدا کنند، توسط نگهبانان اُتانس تکه تکه شدند.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]شاهدان قضيه نابود شدند و ديگر کسي نمي توانست حقيقت را کشف کند. دست داريوش در قتل اُتانس هويدا نبود. در واقع فقط چنين به نظر مي رسيد که اينتافرن از سر حسادت و به شکلي ناجوانمردانه با خيانتي بي شرمانه رقيب قديمي خود را از سر راه برداشته است. تعداد زيادي از پارسي ها از رقابت و دشمني بين آن دو مطلع بودند و اين حادثه شک کسي را بر نمي انگيخت.[/FONT][FONT=&quot]از طرف ديگر چه کسي باور مي کرد، داريوش يار و دوست قديمي خود را به قتل برساند؟![/FONT]
[FONT=&quot]بدين ترتيب اُتانس که برديا را از پشت به قتل رسانده بود به همان شکل کشته شد. عده اي عقيده دارند که اُتانس به سزاي عمل خود رسيد و انسان از هر دست بدهد، از همان دست پس مي گيرد. عده ي ديگه اي هم مي گند که اُتانس خدمات زيادي را براي داريوش انجام داده بود. روا نبود که داريوش اين چنين به او پاداش دهد و شما بر اساس برداشت خود قضاوت کنيد. [/FONT]
[FONT=&quot]به دستور داريوش مراسم بزرگ داشت مفصلي براي اُتانس برگذار شد. داريوش در آن مراسم بسيار گريست. حالا آيا اشک هاي داريوش واقعاً از روي تأسف بود؟؟ آيا او از کشتن يار قديمي خود پشيمان شده بود؟؟ يا فقط تظاهر مي کرد؟! هيچ کس واقعيت را نمي داند. [/FONT]
[FONT=&quot]ملت پارس از شش طايفه ي شهري و ده نشين و چهار طايفه ي چادرنشين تشکيل مي يافت. از بين اين طوايف سه طايفه ي پاسارگاديان، مَرفَيان و ماسپيان نقش محوري داشتند و ديگر طوايف پيرو اينها بودند. طايفه ي پاسارگاديان، طايفه ي خود داريوش بود که تا قبل از رسيدن به مقام شاهي رياست آن را هم بر عهده داشت. با کشته شدن اُتانس رئيس طايفه ي مرفيان و اينتافرن رئيس طايفه ي ماسپيان، دو نفر از قدرتمند ترين رؤساي طوايف از دور خارج شدند. داريوش مي توانست بدون حضور آن ها، امتيازات رؤساي طوايف را به مرور زمان هر روز کمتر کند و حکومت مطلق خويش را پايه گذاري نموده و اصلاحات مورد نظرش را انجام دهد. [/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
[FONT=&quot]پارسي ها در ابتدا اقوامي صحراگرد بودند که به تدريج از قسمت شمالي وارد سرزمين قديمي انشان شدند و در قسمت شرقي آن موطن گزيدند. شاهان عيلامي قدرت نابودي آن ها را نداشتند، بنابراين سعي کردند به نوعي با اين تازه واردين قدرتمند کنار بيايند. پارسي ها در موقعيتي مناسب موفق شدند با استفاده از ضعف عيلامي ها تمدن قديمي انشان را کاملاً مطيع خود گردانند. چون تمدن انشان تمدني بسيار قديمي و پارسي ها ملتي تازه به دوران رسيده بودند، از اين زمان به بعد شاهان پارس با نام شاه انشان خوانده مي شدند. بعد از غلبه ي کوروش بزرگ فرزند کبوجيه پارسي (( کبوجيه اول )) و ماندانا، شاهزاده خانم ماد، بر پدر بزرگ خود آستياگس ( اژدهاک ) و فتح سرزمين هاي بسيار توسط او، ملل و اقوام فراواني تابع پارس شدند. از اين رو ايجاد تغييرات و اصلاحات در شيوه ي حکومت و کشورداري اجتناب ناپذير بود. شاه کبوجيه ماليات هاي فراواني براي لشکرکشي به سرزمين فراعنه دريافت نمود که باعث بروز شورش هاي گسترده اي در توده هاي مردم شد. کبوجيه شورش ها را به سختي و با قساوت تمام سرکوب نمود. سپس عازم سفر مصر شد. اما در نبود او برادر کوچک ترش برديا از طولاني شدن غيبت شاه سود جسته، با استفاده از نارضايتي مردم سوار بر موج احساسات گرديد و با همراهي مغي که مشاور و رايزنش بود، بر تخت سلطنت نشست. با پيشنهاد مغ که از مردم ماد بود، برديا دست به اصلاحات گسترده اي زد. اما براي پيشبرد اين اصلاحات بايد بسياري از امتيازات بزرگان پارسي گرفته مي شد. بزرگان پارس که از اين کار ناراضي بودند، براي برديا توطئه چيدند و او را به قتل رساندند. سپس داريوش بر تخت سلطنت نشست. اما او نيز بعد از مدتي با ديدن نارضايتي مردم و شورش هاي گسترده به اين نتيجه رسيد که براي استمرار حکومت پارسيان و سلطنت خود و اخلافش بايد اصلاحات را ادامه دهد. اين کار با منافع بزرگان پارسي تناقض داشت. بنابراين تصميم گرفت پيش دستي کرده و پيش از آنکه بزرگان او را مثل برديا به قتل برسانند، سردستگان آن ها را نابود کند تا ديگران تکليف خود را بهتر بدانند. حکومت خودمختار تشکيل شده توسط اينتافرن ( اينتافِرن "وين دَفَرنَه در کتيبه ي بيستون" در واقعيت به دستور داريوش به اتهام شورش کشته شد. با اين وجود وقتي داريوش مي خواهد همپيمانان خود در موقع کشتن برديا "بَردِي در کتيبه ي بيستون" را نام ببرد، حتي پيش از نام اُتانس "اوتانَ در کتيبه ي بيستون" نخست به اين شخص اشاره مي کند و اين نشان از اهميت اين شخصيت دارد.) قدرت حکومت مرکزي را زير سؤال مي برد. اينتافرن مي توانست سرمشق بدي براي ديگر رؤسا باشد. حتماً بقيه هم انتظار داشتند مثل او حکومت خودمختاري براي خود و خانواده هايشان داشته باشند و حتي اين حکومت ها از پدر به پسر ارث برسد. اُتانس هم با وجود دوستي فراوان با داريوش، در صورت بروز اختلاف که حتماً با از سر گيري اصلاحات آغاز مي شد، قطعاً به خاطر منافع مشترک در کنار ديگر رؤسا قرار مي گرفت و چه کسي بود که نداند دشمني با اُتانس دانا چه قدر مي تواند خطرناک باشد. درست است که دو نفر ديگر به رياست طوايف مرفيان و ماسپيان منسوب مي شدند اما زمان زيادي لازم بود تا آن ها مثل رؤساي کار کشته اي چون اُتانس و اينتافرن در کار خود خبره و کار کشته شوند و زواياي مختلف قدرت را به خوبي بشناسند. داريوش مي توانست از اين زمان به خوبي بهره برده و پايه هاي سلطنتش را کاملاً استوار کند.[/FONT]
[FONT=&quot]مدتي بعد از مرگ اُتانس، اوضاع کم کم داشت آرام مي شد. داريوش در سالن يکي از کاخ هاي بابل ايستاده بود و به گزارش يکي از مقامات درباره ي وضعيت امپراطوري گوش مي داد. گزارش نشان مي داد که اوضاع در اکثر نقاط امپراطوري آرام گشته، وضعيت بحراني تمام شده و مردم به سر کارهاي خود بازگشته اند. داريوش با خوشحالي و ابراز رضايت مرد را مرخص کرد. سپس با صلابت و آرامي به سمت تخت خود حرکت کرد و بر روي آن نشست. چند لحظه اي در سکوت به تفکر پرداخت. آن گاه دستش را آرام بر روي لبه ي تخت کشيد و آن را نوازش کرد. از اين کار احساس آرامش و شعف وصف ناپذيزي به وي دست داد. آري اکنون او قدرت مطلق آسيا، آفريقا و اروپا بود و رياست بزرگ ترين و قدرتمند ترين امپراطوري در زمان خود را بر عهده داشت. [/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
توضيحات.
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]قبل از هرچيز، ذکر اين نکته ضروريست که اين جانب از منابع متعدد براي نوشتن اين داستان کمک گرفته ام اما بيش از همه از اثر بسيار ارزشمند شادروان حسن پيرنيا ( مشيرالدوله ) با نام تاريخ ايران باستان، براي نوشتن اين داستان استفاده شده است.[/FONT]
[FONT=&quot]در نوشتن اسامي از بين منابع متعدد من آن چه را که آسان تر مي پنداشتم انتخاب کرده ام و بعضي از اسامي تغيير يافته يا عوض شده اند. به طور مثال، کبوجِيه را در کتيبه ي بيستون داريوش اول _ کبوجِيه. در نسخه ي بابلي همان کتيبه _ کمبوزيه. در اسناد مصري _ کنبوت يا کمبات. هرودوت، ديودور سيسيلي، آريان، ژوستن، آگاثياس و غيره _ کامبوزس. از مصنفين قرون اسلامي ابوريحان بيروني در آثارالباقيه _ قُمب سوس و قُمبوزس. ابولفرج بن عبري در مختصر الدول _ قُمباسوس بن کوروش و نويسندگان اروپايي نظر به اينکه يوناني ها اين شاه را کامبوزس ضبط کرده اند او را کامبيز ناميده اند. بعضي نويسندگان تصور مي کنند که اسم اين شاه کمبوجيه بوده و اگر در نوشته هاي داريوش کبوجيه نوشته شده از اين جهت است که ميم غنه نوشته نمي شده ولي بايد گفت تمام مدارکي که ذکر شد به جز کتيبه ي داريوش همه غير ايراني هستند. [/FONT]
[FONT=&quot]اسنادي مبني بر اينکه داريوش و يارانش رؤساي طوايف پارسي بوده اند يا نه، در دست نيست، اگر چه دور از ذهن هم به نظر نمي رسد. محتمل تر است که آنان رؤساي دوده هاي بزرگ ( در کتب پهلوي مکرر از فرماندهان چهار گانه ذکر شده است از اين قرار: رئيس خانه – رئيس ده – رئيس طايفه – رئيس کشور. به تدريج رئيس طايفه و رئيس کشور از ميان رفته و دولت جانشين آن ها شد. اما دو رتبه ي سفلاي دستگاه تشکيلات دودماني که محکم تر از دو رتبه ي اعلي بودند، يعني خانواده و رئيس آن (( مانبد )) و دودمان رئيس آن (( ويس بد )) بر جاي خود باقي ماندند. ) بودند زيرا که در تمام دوران هخامنشيان، سلوکيان، اشکانيان و ساسانيان تا پيش از حمله ي اعراب به ايران زمين ما نام خاندان هاي بزرگ را که داراي تيولات گسترده، ثروت و قدرت نظامي بودند، در تاريخ ايران مي بينيم. در هر حال بايد توجه داشت که بسياري از مطالب قيد شده راجع به اينکه فلاني رئيس فلان طايفه بوده يا فلاني فلان کار را انجام داده، کاملاً خيالي و ساخته ي ذهن نويسنده است.[/FONT]
[FONT=&quot]بعضي از محققين تصور کرده اند که (( پاتي زي تس [/FONT][FONT=&quot]Patizites[/FONT][FONT=&quot] )) يوناني شده ي (( پاتي خِشاي ثَيه )) و به معني پادشاه يا نايب السلطنه است اما در داستان به جاي لقب به عنوان اسم از آن استفاده شده است. اين شخص که مغي مادي بود، به همراه برديا ( گئومات ) در حمله ي ياران داريوش به قلعه اي در ماد کشته شد.[/FONT]
[FONT=&quot]آرتيستون که در اين جا با عنوان همسر اول داريوش نام برده شد، در واقع دختر کورش بزرگ و خواهر آتوسا ( آتُس سا ) بود که داريوش بعد از به تخت نشستن با او ازدواج کرد. داريوش قبل از به تخت نشستن همسري داشت که من نام او را در کتب مختلف پيدا نکردم اما مي دانم که او دختر گبرياس بود. در هنگام تأيين جانشين داريوش درگيري هايي بين فرزند پسر ارشد همسر اول داريوش با نام آرتُ بازان که در بعضي منابع آريارَمنَ يا آرتِمن ضبط شده و خشيارشا که فرزند آتوسا ( آتُس سا ) بود، اتفاق افتاد. [/FONT]
[FONT=&quot]در بند هيجدهم از ستون چهارم کتيبه ي بزرگ بيستون، داريوش اسامي اشخاصي را که در کشتن بردياي دروغين ( گئومات يا گئوماتاي ) با او همدست بوده اند را چنين ذکر کرده:[/FONT]
[FONT=&quot]بند هيجدهم: داريوش شاه مي گويد: اينها هستند اشخاصي که پهلوي من بودند، وقتي که من گئوماتاي مغ را که خود را بَردِي مي ناميد کشتم. اينها دوستان من اند که به من کمک کرده اند: « وين دَفَرنَه » نام پسر « وَتسپار » پارسي، « اوتانَ » نام پسر « ثوخرَ » پارسي، « گَئوبَرووَ » نام پسر « مَردونيه » پارسي، « ويدَرنَ » نام پسر « بَغابيغ نَ » پارسي، « بَغَ بوخشَ » نام پسر « دادوهي ي » پارسي، « اَردومَنيش » نام پسر « وَهوکَ » پارسي. من در نوشتن اسامي همپيمانان داريوش در کشتن برديا از نوشته هاي هرودوت اقتباس کردم چون به نظر من در زبان امروزي راحت تر تلفظ مي شد. البته شايد من اشتباه بکنم.[/FONT]
[FONT=&quot]اي بارس، به گفته ي هرودت مهتر داريوش بود نه کبوجيه.[/FONT]
[FONT=&quot]به گفته ي بعضي منابع، شاه کبوجيه در راه بازگشت از مصر در آگباتان شام ( سوريه ) به طرزي مشکوک مرد. اما در داستان در مصر با حيله ي پاتي زي تس کشته شد. [/FONT]
[FONT=&quot]شخصيت اردشير برادر کورش کاملاً ساختگيست.[/FONT]
[FONT=&quot]رديمه به گفته ي هرودت، دختر اُتانس ( اوتانَ ) بود، نه آسپاتي نس ( اَردومَنيش ).[/FONT]
[FONT=&quot]بر اساس کتيبه بيستون، داريوش شاه گويد: در ماد قلعه اي هست که اسمش سي کَ ي هواتيش و در بلوک نيساي است. آنجا من او ( گئوماتاي مغ ) را کشتم. در داستان برديا در پارس کشته شد.[/FONT]
[FONT=&quot]من در هيچ يک از حجاري هاي باقيمانده از زمان هخامنشيان ( دوره ي پارسي اول ) فردي را در حال تعظيم يا زانو زدن در مقابل شاه نديده ام. بنابراين به درستي نمي دانم که آيا در زمان هخامنشيان فرودستان به بالا دستان تعظيم مي کرده اند يا در مقابل آنان زانو مي زده اند نه. زماني از يکي از تاريخ دانان شنيدم، به نشانه ي اداي احترام در آن دوره دست را برافراشته، انگشت سبابه را به نشانه ي احترام و اطاعت به طرف جلو دراز مي کردند و اينکه پارسيان سعي مي کردند در آن دوره با آستين خود دستانشان را بپوشانند. مطالب نوشته شده در مورد تعظيم و يا زانو زدن بنا به ضرورت داستانيست. ( تعظيم کردن و زانو زدن از ديد مردم عامي راحت تر پذيرفته مي شود تا بالا آوردن انگشت سبابه. ) بالا آوردن انگشت سبابه به نشانه ي احترام و اطاعت در نقش رستم زماني که اردشير بابکان که او هم يک پارسي بوده، علائم قدرت را از اهورمزد ( اهوره مزداه ) دريافت مي دارد هم ديده مي شود. [/FONT]
[FONT=&quot]ايرانيان تا مدت ها شمشير بلند را نمي شناختند. اين نوع شمشير توسط جنگجويان قبايل صحرانشين از شرق و يونانيان از غرب به ايران راه يافت. سلاح ايرانيان از نيزه، تير و کمان و شمشيرهاي کوتاه که بعضي از آن ها به قمه هاي امروزي شباهت داشت، تشکيل مي شد. ارابه هاي جنگي زمان هخامنشيان بسيار معروف است و در جنگ کاربرد فراواني داشت. يکي از روش هاي اصلي جنگ هاي کوروش حملات سريع بود. پارسيان در اجراي اين حملات آذوغه و تدارکات کمي با خود برده و از منابع محلي استفاده مي کردند. اين امر باعث سرعت عمل آن ها و غافلگيري دشمن مي شد. قرن ها بعد ناپلئون بناپارت با اين شيوه پيروزي هاي فراواني به دست آورد اما سرانجام با يافتن ضد آن توسط ديگر ارتش هاي اروپايي که البته بسيار کند ضد روش او را يافتند شکست خورد. در داستان ديگري از اينجانب با نام فرزندان شاهنشاه هرمزد به سواره نظام و چگونگي تشکيل سواره نظام آهنين در دوره ي هخامنشيان و تکامل آن تا دوران ساسانيان اشاره شده است که مطالعه ي آن خالي از فايده نيست.[/FONT]
[FONT=&quot]در بالا به تعدادي از تضادهاي بين اين داستان و تاريخ اشاره شد. با وجود اين من هميشه پيش خود فکر مي کردم ، گئوماتاي مغ، برديا پسر واقعي کورش بزرگ بوده که به علت توجه بيش از حد به اقوام تابعه و انجام اصلاحات در ساختار حکومتي توسط بزرگان پارسي از تخت به زير کشيده شده است. احتمالاً نام اين شخص برديا و گئومات لقب او بوده است. اين شخص که از نارضايتي مردم از حکومت برادرش مطلع بود، با استفاده از غيبت طولاني شاه کبوجيه مردم را بر عليه او شوراند و بر تخت سلطنت نشست. کبوجيه که در مصر بود، به سرعت به آسيا بازگشت اما در راه بازگشت به شکلي اسرار آميز کشته شد. ( به گفته ي بعضي از منابع در سوريه کنوني ) مورخين قديمي مي گويند او به دست خودش کشته شد. کوروش دوم ملقب به کوروش بزرگ تمامي وقت خود را به کشور گشايي گذراند. او زماني براي ايجاد تشکيلات حکومتي نداشت. نبودن تشکيلات حکومتي منظم در زمان کبوجيه مشکلات فراواني به وجود آورد و باعث شورش توده هاي مردم شد. برديا زماني که بر تخت نشست با راهنمايي مغي که مشاور و رايزنش بود، دست به اصلاحات گسترده اي زد. به طور مثال او در ابتداي به تخت نشستن تمامي اقوام تابعه را براي مدت سه سال از دادن ماليات معاف کرد. برديا و مغ قصد داشتند در طول اين مدت سيستم مالي کشور را اصلاح کنند. در حالي که بزرگان خواستار اختيارات نامحدود در قلمرو خود بودند. برديا عايدات بزرگان پارسي را قطع کرد و امتيازات آن ها را کم نمود. حتي اموال آنها را به نفع عموم مصادره کرد. در تاريخ مي خوانيم که داريوش گئومات را به علت خراب کردن معابد پارس نکوهش مي کند. بزرگان پارسي که منافع خود را در خطر مي ديدند، اين اصلاحات را بر نتافتند و با توطئه اي برديا و مغ را به قتل رساندند. آن ها که از شهرت و محبوبيت پدر برديا، کوروش بزرگ مطلع بودند، شايعه اي ساختند که برديا فرزند کوروش نيست تا با استفاده از آن حکومت براي آن ها راحت تر شود. البته ما در تاريخ مي خوانيم که بسياري از مردم اين شايعه را باور نداشتند و شورش هاي گسترده اي بر عليه حکومت داريوش بر پا شد که با بيرحمي سرکوب گرديد. حتي در پارس هم تعداي بر عليه داريوش قيام کردند. داريوش بر خلاف کوروش که رأفت او در تاريخ معروف است، بسياري از مخالفانش را کشت يا به سختي مجازات کرد. جالب اينکه خود داريوش پس از آرام شدن اوضاع خود را ناگزير از ادامه ي اصلاحات ديد. البته بر عکس برديا که بسيار تندروانه عمل کرده بود، داريوش شيوه اي ملايم تر را برگزيد و حتي بعضي از نکات آن را که باعث درگيري هاي شديد با بزرگان پارسي مي شد، حذف نمود تا باعث ايجاد تنش در جامعه نشود. داريوش فرد بسيار توانمندي بود. داراي اراده ي قوي و حزم. در انتخاب اشخاص براي انجام کارها نظري صائب داشت و به خطا نمي رفت. بزرگان نتوانستند بر درايت او فائق آيند و او را مثل برديا از تخت به زير کشند. بايد به اين نکته اشاره کرد که داريوش اقوام تابعه را از نو مطيع کرد. با ارده و کارداني او بود که اساسي محکم براي حکومت هخامنشيان به وجود آمد که تا قرن ها با اندکي تفاوت مورد استفاده ي بسياري از حکومت ها قرار مي گرفت. اگر پادشاهي مثل او در آن دوران پرالتهاب به تخت فرمانروايي ايران ننشسته بود، احتمالاً حکومت هخامنشيان هم مثل حکومت آشوري ها و مادها، بسيار زود بعد از اوج قدرت از ميان مي رفت.[/FONT]
[FONT=&quot]در پايان از روح شاه بزرگ داريوش و ديگر پارسيان به خاطر قصورات خود در اين تأليف عذر خواهي مي کنم.[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر