shamee پژواک اندوه {ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام

Mohadlove

مدیر بخش آرایش و زیبایی
2014-02-16
1,290
1,063
0

[h=2]
qv0hr575dvpmujzlm58o1.gif
پژواک اندوه {ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام[/h]



81856705275868221098.gif


◆۩◆۩◆ پژواک اندوه ◆۩◆۩◆
ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام


19795367512237404559.gif
[h=2][/h]





یک جرعه معرفت :
قالَ الاْ مامُ ابوجَعْفَر محمّد بنِ عليّ باقرُ العلومِ صَلواتُ اللّه وَ سَلامُهُ عَلَيْه :
إ ذا اءرَدْتَ اءنْ تَعْلَمَ اءنَّ فى كَ خَيْراً، فَانْظُرْ إ لى قَلْبِكَ فَإ نْ كانَ يُحِبُّ اءهْلَ
طاعَةِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ اءهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفيكَ خَيْرٌ؛ وَاللّهُ يُحِبُّك ، وَ إ ذا كانَ يُبْغِضُ اءهْلَ
طاعَةِ اللّهِ وَ يُحِبّ اءهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ؛ وَ اللّهُ يُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اءحَبَّ.


اما باقر علیه السلام فرموده اند :

اگر خواستى بدانى كه در وجودت خير و خوشبختى هست
يا نه ، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از
اهل معصيت و گناه ناخوشايندى ، پس در وجودت خير و سعادت وجود دارد؛
و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشايند باشى و به اهل معصيت عشق
و علاقه ورزيدى ، پس خير و خوبى در تو نباشد؛ و خداوند تو را دشمن دارد.
و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.


اصول كافى : ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّيعة : ج 16، ص 183، ح 1.






پهنه تلخِ فراق، چشمانِ ناشکیبِ دنیا را پُر کرده است.
لب ها می لرزند تا مگر گوشه ای از کلمات سوزان درون را بیرون بریزند.

چشم ها می گریند؛ بلکه از دریای غم های سینه، کاسته شود.
... و حقیقتِ بهشت، چقدر به اشک های ما نزدیک شده است!


مدینه هم با بقیع هایی که از شعرهایِ ماه می تراود، هم ناله شده است.
تمامِ دو بیتی هایِ بر زبان نیامده، مهمانِ این فراقِ جانسوزند.

فرازهایِ غنیِ مفاتیح، داغدارِ این غیابِ جانْکاهند.
غروب، گویا سوگند یاد کرده که ما را تا همیشه به یادِ این هجرِ گلگون بیندازد.

و فرصت ها از بقیع می گویند و طلایی می شوند؛ مثل گنبدی که آنجا نیست.
خاک بقیع، همیشه در رنگِ مظلومیتِ خود مستور بوده است.

شگفتی های خلقت، متعجبند که سینه این خاک،
چگونه توانسته است، سینه شکافنده دانش را در بر بگیرد.


آری! گنبدی بزرگ تر از آسمان نیست که رویِ این خاک گذاشته شود.
آسمان، مستقیم از صفایِ این خاک توشه برمی دارد.

آسمانِ بقیع می بیند که تسلای خاطر ما،
دستانِ عادل خدا و چشمان آینده نگرِ اوست.


مصیبت زدگی اما تا آنجاست که افراشتگی پرچم های عزا
در قله هایِ رفیع بندگی،طبع شاعران را به خون نشانده است

و کور باد چشمِ فرومایگان
که این سیاه جامگی، روشن از پویایی و تعالی ست.


و زیر پوستِ این کلماتِ سیاه پوش،
نشانه های ارادت و شفاعت رفته است.



محمد کاظم بدرالدین








كسی كه بود شكافنده‌ی تمام علوم
هزار حیف كه از زهر كینه شد مسموم


سر تو باد سلامت یا رسول ‌الله
وصّی پنجم تو كشته شد، ولی مظلوم


گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند
گهی به خانه‌اش از كینه خصم برد هجوم

بسان مادر و آباء رنج دیده‌ی خویش
همیشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

به غربت علی و خاندان او سوگند
امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم


هماره قصه مظلومی‌اش به خاك بقیع
بود ز غربت قبرش برای ما معلوم


ز دردهای نهانی كه بود در دل او
كسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم

حیات او همه با درد و رنج و غصه گذشت
كه بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم


نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هایش
نه قدرت است قلم را كه تا كند مرقوم

بگو به امت اسلام، این سخن (میثم)
به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم


غلامرضا سازگار




[h=2][/h]









شهادت مظلومانه شاهد لحظه های تب آلود عاشورا

یادگار روزهای آمیخته با و عشق و اشک و عطش

تندیس خورشید، اسوه سجایای اخلاقی، مظهرکرامت

شکافنده ی دریای علوم ، پایه گذار انقلاب فرهنگی

پنجمين کوکب آسمان امامت وناخداي کشتي هدایت

حضرت محمـد بن علي ٬ امـام باقـر علیه السلام


بر شیعیان وسوگواران آن امام همام تسلیت باد!








«مظلومیت امام غریب»





صدای لا اله الا اللّه فرشتگان بلند می‏شود.
تابوتی روی شانه‏ها به سمت بقیع تشییع می‏شود.

باز هم بقیع، چه قدر این خاک قداست دارد!
چه قدر این نقطه از زمین، مطهّر است!
آرامگاه آسمانیان زمینی، مأمن افلاکیان خاک نشین.

وای اگر لب باز کند، چه عقده‏ ها که می‏گشاید، چه رازها که فاش
می‏کند و چه گنج‏های پنهانی که آشکار می‏سازد!

امروز چه قدر مدینه بوی غربت و بی ‏کسی می‏دهد!
انگار خاک بی‏ پدری بر سرش ریخته ‏اند.

از هر نقطه، صدای ناله می ‏آید. کوچه ‏ها، خانه ‏ها، دیوارها، پنجره‏ ها
همه و همه آرام آرام، مظلومیت کسی را می‏گریند.

لا اله الا اللّه، صدای فرشتگان است، صدای قدسیان که هم‏ ناله
با زمینیان، تابوت ـ خورشید پنجم ـ را به میعادگاه می‏برند.

در تابوت، آرام خفته‏ ای، و هیچ کس نمی‏داند که زهر با جگرت چه کرده است!
لب فرو بسته ‏ای و کسی از داغ جگر سوزت خبر ندارد.

چشم از زشتی ‏ها بستی و اینک می‏روی، در حالی که دل نگران قرآنی!
که دیگر تغییرهای دل انگیزت را نخواهد شنید!

می‏روی و هنوز دلواپس اسلامی که زنده ماندنش را مدیون
دلسوزی‏های معلّمی چون تو بوده است!
می‏روی و می‏دانی که شیعه، هنوز تشنه آموختن است!

ای کاشف قلمروهای نامکشوف معرفت!
شاگردانت، این نوآموزان مکتب آسمانی‏ات را به که می‏سپاری؟!
تنها سر انگشتان دانش تو، گره از اسرار حقیقت می‏گشاید!


ای شکافنده بی‏نظیر دانش‏ها!
بمان و درد نادانی بشر را، به کلمه‏ای از دانش الهی‏ات، شفا ده،
و طومار نافهمی انسان را مچاله کن که بی‏حضور تو، انسان
در تاریک زار جهل به عصیان می‏رسد.

صدای لا اله الا اللّه در سکوت تیغ می‏پیچد، و پیکری مطهر، سوخته از
نازیبایی‏ ها میهمان بهشت می‏شود، و هنوز بعد از گذشت سال‏ها، هم‏نوا
با عرفات، ضجه می‏زنیم مظلومیت امام غریب شیعه را.







خورشید نمی‏میرد
هوای گریه دارم؛
بگذار فرو شکنم، بگذار کاروان دل را در این غربتِ جانکاه
همراه سازم با اشک و نغمه‏ های سوزناکم را در گوشِ افلاکیان بخوانم.


به هر سو می‏ نگرم، آخرین روزشمار خاموشی شمع
است و پروانگان، در حالِ طوافند.

آقاجان! تازه چشم‏هایم تو را باور کرده بودند؛
چشم‏هایِ نابینایی که جز جمالِ دل‏آرای تو، هیچ نمی‏دید.

پیشوای پنجم! شمع‏ها را به یادِ تو هر غروب روشن می‏کردم
و گُل‏ها را سحر به عشق تو آب می‏دادم.

ای زیباترین واژه‏ ی من!
آمدی و پرده‏ ی نادانی را کنار زدی و اینک
با رفتنت، مرا در غم نشاندی.


بی تو، پرنده‏ ها نمی‏خوانند و نسترن‏ها به طراوت نمی‏نشینند.
بی‏ تو، دریاها توفانی‏ ترین لحظات را سپری می‏کنند
و موج‏ها بهانه ‏ای برای رقصیدن ندارند.

ای امام مظلوم وای پیشوایِ معصوم!
در این فضایِ تیره، روحِ پر اندوهم را، امیدوارانه راهی
حریم پاکت نموده ‏ام؛ تا شاید در این لحظات، پیوندِ دست‏های
متبرکت را با نور به نظاره بنشینم.

مرا لبریز از صفا کن، که صفای نورانی ‏ات، هرگز از خاطرم نمی‏رود.
تو امشب به خوابِ ابدی می ‏روی، شهادت را بوسه می‏زنی، در آغوش می‏فشاری؛

بگذار گریه کنم، بگذار بغضم را بشکنم و در دلتنگ‏ترین لحظه ‏ام بگریم!
پروانه‏ ی دلم را آورده ‏ام تا به دور شمعِ جمالت بسوزانم و گُل امیدم
را با تو زیباتر نمایم؛

ای فانوس شب‏های ظلمانی!
رفتنت چه دلگیر بود!
تو همواره زنده ‏ای؛

مگر می‏شود خورشید بمیرد!






بپوش جامه عزایت را مدینه!
بپوش! که باید سوگ نشین لحظه ‏هایی تلخ باشی،
لحظه‏ هایی انده بار.

باید به سوگ بنشینی تکرار تاریخ را؛
تکرار سوگواری پیامبر صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله ، در آن روز فراموش ناشدنی را!


باز هم مدینه به سوگ «محمّد» می‏ نشیند؛
«محمّد»ی از تبار «محمد» صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله .

بپوش جامه عزایت را مدینه، که غربت نشین داغی
غریبانه خواهی شد!


آغوش بگشا، ای حریم گهربار نبوت که اینک
«باقر علوم نبوی علیه‏السلام » میهمان توست.

آغوش بگشا، ای «بقیع» که سروِ عالم آرای دانش، هم‏جوارت
خواهد شد. آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که فرزند
مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» می‏ پیوندد.


آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظه‏ های ارغوانی عاشورا
را به دامان خواهی گرفت.

آه! ای بقیع!
ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!


تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آن‏گاه که
خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک می‏گذارد؟!

با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم
تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!


امان از این گریستنِ خاموش! امان از این سکوتِ بارانی!
آه، ای بقیع؛ ای آیینه عرش الهی!

بگذار قبیله نامرد، تجاهل کنند فروغ لا یزالیِ آستانِ
حضرت امام محمد باقر علیه‏السلام را؛


که آسمانیان التجا به بلندای آستانش می ‏آورند و زمینیان
توسّل به نام شریف و آسمانی‏اش!

مولا جان؛ یا محمد بن علی علیه‏السلام !
سوگند به غربت لحظه لحظه بقیع که روزگار چنین نخواهد ماند؛


شمشیر شب شکن فجر، پرده‏های سیاه جهالت را کنار خواهد زد
و آسمان غبار غربت را از آیینه نگاه بقیع خواهد زدود.

مولا جان! سوگند به نام زیبا و شکوهمندت که تو را تا ابد، خواهم گریست!
و تمام آرزوهای غربت کشیده ‏ام را به دست‏های توانمندت خواهم سپرد.

تو را خواهم گریست. هرگاه به یاد مدینه باشم، هرگاه به یاد بقیع.
تو را خواهم گریست، هرگاه به یاد کربلا باشم،
هرگاه به یاد مظلومیّتِ آل اللّه.

سید علی‏ اصغر موسوی




 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

نگار

همراه نمونه
2014-09-10
289
460
0
.......



خسته در بند غمم ، بال و پرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد

با دلم زهر چه كرده است خدا می داند
جگرم نه كه ز پا تا به سرم میسوزد

دست و پا می زنم و ذكر لبم یا زهراست
گوشه ی خانه همه برگ و برم میسوزد

زآن همه ظلم كه دشمن به سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم میسوزد

گر چه در آتشم و پا به زمین میكوبم
قصه ی كرببلا بیشترم میسوزد

هر كه این قصه شنیده است ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر