میخواستم بدانی ! من تاب نیاوردم!!
بچگانه با هم شرط بستیم
کدام یک از ما میتواند تاب بیاورد
نبودن دیگری !
ندیدن دیگری را !
و من برای اینکه کم نیاورم
صدای مردانه ی مغرورم را در گلو افکندم و گفتم :
من !!
من تاب می آورم !
سرش را پایین انداخت و بی هیچ حرفی رفت!!
هنوز چند قدم دور نشده بود که
احساس کردم
چیزی شبیه آتش !
فریاد میکشد
سوزنده از درونم !
گفتم آهااااااااااااااااااااااا ای
......................
برگشت ! با نگاهی
سرشار از غرور
گفتم بیا
و بنشین !
تاب و توان من
اندازه ی صدای قدمهای تو نبود!
یک تا چهار گام !
این بار هم دوباره
مثل همیشه
من باختم عزیز !!
تو خودت خوب میدانی
من عاشق باختنم !!
آن هم به سود
تووووووووووووووووو !!
بچگانه با هم شرط بستیم
کدام یک از ما میتواند تاب بیاورد
نبودن دیگری !
ندیدن دیگری را !
و من برای اینکه کم نیاورم
صدای مردانه ی مغرورم را در گلو افکندم و گفتم :
من !!
من تاب می آورم !
سرش را پایین انداخت و بی هیچ حرفی رفت!!
هنوز چند قدم دور نشده بود که
احساس کردم
چیزی شبیه آتش !
فریاد میکشد
سوزنده از درونم !
گفتم آهااااااااااااااااااااااا ای
......................
برگشت ! با نگاهی
سرشار از غرور
گفتم بیا
و بنشین !
تاب و توان من
اندازه ی صدای قدمهای تو نبود!
یک تا چهار گام !
این بار هم دوباره
مثل همیشه
من باختم عزیز !!
تو خودت خوب میدانی
من عاشق باختنم !!
آن هم به سود
تووووووووووووووووو !!