نیمه ماه رسید و قمری می آید خبر آمد که مبارک سحری می آید
ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون تا شنید از خود او ماه تری می آید
رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند: صبح خورشید ز سمت دگری می آید
حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد تا شنید از همه بخشنده تری می آید
ای کرم زاده، کرم پیشه، کریم بن کریم ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن
همه را با کرم ات مست گدایی کردی عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی
لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد کرم ات آبروی حاتم طایی را برد
آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است هر کجا اسم شما هست گدایی باب است
دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی
تو در اوجی و به پایین نظرها داری تو عزیزی و به مسکین نظرها داری به همه از کرم و لطف شما خیر رسید کرم ات، هم به محبان تو، هم غیر رسید
سفره انداختی و این همه مهمان داری تو خودت معجره ای، آیۀ قرآن داری یک جهان عبد و گداهای پریشان داری فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!
مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است نه نگفتی به کسی، دست عطایت جاری است چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟ چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟
چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟ هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز
به جهانی همه دم لطف و عطای تو رسید چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟
اسم تان آمد و گل های زمین وا شده اند پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند
ای که در طایفۀ جود، کریم ات خواندند مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند
پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید باز انعام رساندید و بفرما گفتید
سر این سفره به والله نشستن دارد روی ارباب خداییش که دیدن دارد پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد
ای کریم از تو ما هر چه بگویید رسید دل من از تو به سر منشاء توحید رسید
هيچ کس زيباتر از تو يوسف زهرا نديد
دلبر کنعان تو را بهر تماشا برگزيد
حاتم از احسان به شهرت آمد و يوسف ز حُسن
حُسن و احسان را کسي جز پيش تو يکجا نديد
خاک پايي از گدايان تو را حاتم گرفت
زين سبب احسان او را عالم و آدم شنيد
سايه اي از سايه ات افتاد بر آئينه اي
خطي از آن سايه نقش يوسف کنعان کشيد
چون گِل پاک تو را دست خدايي مي سرشت
ذرّه اي از خاک تو افتاد و حُسن آمد پديد
يوسف آل عبايي فاطمه سر مست تو
چهره اي زيباتر از رويت خدا کي آفريد
ميهمانان زليخا دست خود بُبريده اند
هر که رخسار تو را ديد از هر دو عالم دل بريد
تا برون آيي ز خانه پشت در صف بسته اند
يک مدينه بر خريدت با همه هستي رسيد
منهم از خيل خريداران تو هستم ولي
دست خالي آمدم بر درگهت با صد اُميد
تو همان وجه خدايي و کريم اهل بيت
قامت هستي براي سجده بر پايت خميد
جود و ايثار و سخاوت ريزه خواران توأند
عشق را ديدم که مستانه به سويت مي دويد
بحر رحمت را یکدانه گُهر پیدا شد نخل عصمت را پاکیزه ثمر پیدا شد
مژده یاران که شب نیمه ی ماه رمضان
قرص خورشید به هنگام سحر پیدا شد
عاشقان قدر بدانید که پیش از شب قدر
بیت قرآن را قرآن دگر پیدا شد
امشب از اهل سموات ندائی بر خاست
که در آغوش زمین قرص قمر پیدا شد
دامن ماه خدا، چشم محمّد روشن
علی و فاطمه را نور بصر پیدا شد
دامن فاطمه شد سبز به میلاد حسن
صلوات همه بر حُسن خداداد حَسن
رمضان! قدر بدان ماه تمامت آمد
رحمت واسعه در سفره ی عامت آمد
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
آن شب قدر که خورشید به بامت آمد
مه رحمت، مه توبه، مه غفران، مه نور
که زهرا اختر تابنده، سلامت آمد
بانگ تکبیر برآور که خدا چهره گشود
سرِ تسلیم فرود آر، امامت آمد
روزه دار! ار ندهی دل به تولاّی حسن
با خبر باش که این روزه حرامت آمد
خوش ترین ذکر در این ماه، ثنای حسن ست
مهر این روزه ی سی روزه ولای حسن ست
رمضان! شهر خدای احد ذوالمننی
رمضان! جان منی، عشق منی، قلب منی
شهرها شهر نکویان و تو شهر اللّهی
ماه ها جمله نجوم و تو مه انجمنی
یازده ماه تمامند همه چشم به راه
که تو از چهره ی خود پرده به یک سو فکنی
هفته و روز و مه و سال همه می دانند
که زمان چون بدنی هست و تو جان در بدنی
نه فقط ماه خدائی که خدا می داند
مه پیغمبر و زهرا و علیّ و حسنی
امشب از نور، به تن پیرهنت بخشیدند
قدمش باد مبارک حسنت بخشیدند
این حسن کیست که سر تا قدم، او حسن است
این چراغی است که در بزم دل انجمن است
این کریم بن کریمی است که با دشمن و دوست
همه جا کرم و لطف و عطایش سخن است
این عزیزی است که پیغمبر اکرم فرمود
پسر من، جگر من، ثمر قلب من است
این امامی است که با صبر خداوندی خود
چون علیّ ابن ابیطالب دشمن شکن است
چه به خُلق و چه به خوی و چه به روی و چه به مو
حسن است و حسن است و حسن است و حسن است
چون زآغاز در او حسن خدا را دیدند
از همان روز ولادت حسنش نامیدند
رمز عزّ و شرف ماه صیام است حسن
رهبر صلح و علمدار قیام است حسن
چه به صلح و چه به جنگ و چه به صبر و چه سکوت
در همه حال امام است امام است حسن
آنچه خواهی زخداوند همه در کف اوست
رحمت واسعه و فیض مدام است حسن
گر چه در فرش بود تربت او کعبه ی دل
به خدایی خدایی عرش مقام است حسن
خلقتش سفره ی عام و همگان مهمانش
میزبان بر سر این سفره ی عام است حسن
به خدای که ودود است و غفور است و رحیم
او کریم است کریم است کریم است کریم
دوست در کفّه ی جودش دو جهان را دیده
خصم در خلق خوشش باغ جنان را دیده
هر گنه کار که رو سوی بقیعش برده
در طواف حرمش خطّ امام را دیده
چشم او بوده خدائی که به یک چشم زدن
قلب آینده و اعماق زمان را دیده
دست نگشوده گشوده گره عالم را
روی ناکرده عیان سرّ نهان را دیده
پدر و مادر و جد، هر که لبش بوسیده
در شمیم نفسش خنده ی جان را دیده
اهل عالم بنشینید به پای سخنش
همه دم بوی محمّد شنوید از دهنش
صلح او نیست کم از نهضت ثاراللّهی
در نگاهش کف دستی است زمه تا ماهی
اثر صلح و شکوفایی صبرش نگذاشت
که بشر افتد در تیره گی و گمراهی
به خداییّ خداوند تعالی یک آن
نیست در عزم و ثبات قدمش کوتاهی
حسن از صلح و حسین ابن علی با جنگش
هر دو دادند به ما، درس عدالت خواهی
او حسین است حسین ابن علی اوست بلی
هر دو را داده خدا سلطنت و آگاهی
شیعه از خون حسینیِ و پیام حسنی
به سر دوش گرفته تبر بت شکنی
یا حسن بر تو و بر صلح و قیام تو سلام
به سکوت تو و بر صبر مدام تو سلام
تو پیام آور صلحیّ و امامِ صبری
به پیام آوری تو به پیام تو سلام
هر کلامت شده مُشتی به دهان دشمن
به دهان تو درود و به کلامِ تو سلام
عادت تو کَرم و مَشی و مرامت احسان
به عطا و کرم و مَشی و مرامِ تو سلام
مام تو فاطمه، باب تو علی، جد احمد
به تو و جدّ و به باب تو، به مام تو سلام
«میثم» از مِهر شما مُهر قبولی دارد
که زنخلش ثمر مدح شما می بارد
نیمه ی ماه خدا ماه خدا پیدا شد
کرم و جود و عطای ابدی معنا شد
باظهور پسر فاطمه ی بنت رسول
آسمان محو تماشای گل زهرا شد
حضرت حیدر کرار به وجد آمده بود
چونکه با لطف خداوند رحیم بابا شد
کوری چشم همه عایشه ها از اول
سید و سرور و سالار بنی الزهرا شد
سائل خوان کریمانه ی اقای کرم
با گدایی در خانه ی او اقا شد
آینه دار خداوند جلی آمده است
همه ی هستی زهرا و علی آمده است
دل من صبح و مسا بر لب بامش باشد
عامل مستی مان بردن نامش باشد
باگدایی درش حاتم طایی دیده
او کریم است و کرم مشی و مرامش باشد
"واذا زلزلت الارض..." پیامد های
نعره ی حیدری و ضربه ی گامش باشد
نوکری در او کار من و تو نبود
حضرت یوسف صدیق غلامش باشد
پیرو صلح و سکوتش همه ایمان داریم
کربلا شعبه ای از خط قیامش باشد
پاره های جگرش هم دم " لایوم..." گرفت
گریه بر کرببلا اوج پیامش باشد
عابد صومعه و دیر و کنشت آمده است
حسن آقای جوانان بهشت آمده است
سائلم سائل بیچاره ولی محترمش
سائلم سائل درمانده ی جود و کرمش
او مسیحای من است آمده ام جان بدهد
مرده را زنده کند هر دم و هر بازدمش
پسر شیر خدا شیر جمل میباشد
در عرب نیست کسی تاکه شود هم قدمش
هم ادیب است و حکیم است وعلیم است و فقیه
مجتهدان همگی تشنه ی جام قلمش
لعن الله علی آل سعود ، یک روزی
باطلا از سر نو شیعه بسازد حرمش
یوسف هاشمی آل بنی هاشم اوست
ایها الناس بدانید ا’باالقاسم اوست
بذر عشقش ز ازل در دل من روئیده
دست تقدیر مرا بهرگدایی چیده
پسر فاطمه بی مثل و نظیر است والله
چه کسی خوب تر از او به دو عالم دیده؟
بی سبب نیست دم حضرت آقا گرم است
حضرت احمد مختار لبش بوسیده
خاکساری در خانه اش عزت بخشید
به من بی سروپا خسته دل و شوریده
نفس سرد من و گفتن از او هرگز
جان به قربان موید ، شفق و ژولیده
خواهم از حق که در غصه به قلبم بندد
لطف کرده به کریم ابن کریم ام بخشد
غم ندارم که پس از این دگر آقایی هست
سید و سرور و سالاری و مولایی هست
بر سر سفره ی او عالم وآدم جمع اند
شکرلله سر این سفره مرا جایی هست
"بگذار آدمیان طعنه زنند بد گویند "
من سگ کوی همانم که تماشایی هست
حضرت ایزد منان به صراحت گفته
این دروغ است برای حسن همتایی هست
بهر اطعام یتیمان مدینه چو علی
روی دوشش همه شب کیسه ی خرمایی هست
یوسف است یوسف زهراست ولیکن آیا
در دل خانه ی او همچو زلیخایی هست ؟؟؟
نه فقط شاعر درباری اهل کرم ام
روضه خوان هستم و در روضه گریزی بزنم
به تب سوز و دعای سحرش گریه کنید
در حوالی دو چشمان ترش گریه کنید
سالها در غم بی مادری اش آب شده
دیگر حالا به تن مختصرش گریه کنید
مادری در بر اونیست غریب است به خدا
مثل زینب همه بالای سرش گریه کنید
دارد از شدت سم بال و پرش میسوزد
پس بیایید به زخم جگرش گریه کنید
ای کریم ابن کریم حال بکا میخواهم
هم بقیع هم نجف و کرببلا میخواهم
امشب که شب اوج مناجات دل ماست
این مسجد و محراب خرابات دل ماست
با یار شب وصل و ملاقات دل ماست
بر مقدم دلدار مباهات دل ماست
حیف است که دور از رخ جانانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
امشب که در میکده ی عشق تو باز است
دست همه عشّاق بسوی تو دراز است
یا رب سببی ساز شب ماه حجاز است
با حضرت معشوق شب راز و نیاز است
وقت است که بر مقدم جانانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
یکروزه شده دلبر ما عید بگیرید
از معرفتش هدیه ی جاوید بگیرید
از دست حسین باده ی توحید بگیرید
وز مادر او برگه ی تائید بگیرید
اینجاست که واجب شده رندانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
با ماه خدا زمزمه ی یار بگیریم
از کام حسن تا سحر افطار بگیریم
هنگام سحر می طلبد سجده ی خونین
آن روز که ما روزه علی وار بگیریم
مجنون شده و با دل دیوانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ما طاقت یک جلوه ی دلدار نداریم
حیف است که ما دیده ی دیدار نداریم
ظرفیّت هم صحبتی یار نداریم
با این همه با غیر حسن کار نداریم
ای کاش که در عشق کریمانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بد مستی ما را مکن ابراز نگارا
با مستی مستان بنما باز مدارا
تقصیر لب لعل نگار است خدا را
خجلت زده کن مثل همیشه تو گدا را
موسی صفت از جلوه ی پیمانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ای خوش سحری را که سر دار بمیرم
منصورم و چون میثم تمّار بمیرم
در حال ثنا خوانی دلدار بمیرم
سخت است که بیمار و گنهکار بمیرم
هر چند که یک گوشه غریبانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
آن بنده ی زشتم که خریدار ندارم
برده نفروشید که بازار ندارم
از خدمت ارباب کرم عار ندارم
در کوله به جز توشه ای از خار ندارم
خوب است که در کنج همین خانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بد تر ز من ای خالق بخشنده نداری
همچون من خود باخته شرمنده نداری
مأموریت حضرت موساست بهانه
در خلقت خود بد تر از این بنده نداری
بیمارم و در پای طبیبانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
عمریست که جان در غم جانانه بسوزد
دل در غم یک دختر دردانه بسوزد
آن شمع که در گوشه ی ویرانه بسوزد
از غربت او غربت پروانه بسوزد
با دختر سلطان به عزا خانه بمیرم
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ای عاشقان به حُسن حسن ابتدا کنید
بر خلق و خوی فاطمی اش اقتدا کنید
باید که ما شبیه حسن مادری شویم
پس اقتدا به سیرۀ خیر النسا کنید
آری حسن به جود و کرم مادری تر است
کافی است اینکه قصد توسّل بجا کنید
لطف کریم زودتر از عرض حاجت است
دست طلب اگر بسوی مجتبا کنید
یعنی کریم زادۀ آل الکریم هاست
دستی به سفرۀ علیِ مرتضا کنید
هیبت ز مصطفی بَرَد و سطوت از علی
خوبست هر دو را طلب از مصطفا کنید
یک سر به بیت وحی ز باب الحسن زنید
دل را به زادگاه حسن آشنا کنید
این خانواده روزه به او باز می کنند
افطارِ نیمه را به لب یار وا کنید
معراج مصطفی به روی دست فاطمه است
یعنی بهشت، خانۀ دربست فاطمه است
بیت علی است مرکز راز و نیاز عشق
محرابِ خانه است و دو رکعت نماز عشق
باید به بیت وحی عبادت کنیم و بس
بی حبّ اهل بیت مَجو رمز و راز عشق
باید رَهی به بندگی اش دست و پا کنیم
داده خدا به دست حسن این جواز عشق
هر عشق بی جوازِ حسین و حسن خطاست
ننگی است در درون فضای مَجاز عشق
ما دین خویش را ز حسن بر گرفته ایم
روزی که شد به کشور ما اهتزار عشق
ما را حسن ز جور سلاطین نجات داد
روزی که شد سپاه علی سر فراز عشق
پرچم بدستِ ناموَرِ بوتراب بود
وقتی که آمدیم همه پیشواز عشق
هر کس که مدّعیِ فتوحاتِ مُلک ماست
اینجاست مُلک در مُلک حسن، یکّه تاز عشق
ما را خود از ازل وطنی آفریده اند
مُلک حسین را حسنی آفریده اند
شکرِ خدا که کرده حسن ذرّه پروری
دل را به یُمن مقدم خود کرده دلبری
ما را ز شیعیانِ خودش خوانده در دعا
زیبا و عاشقانه کند بنده پروری
با قرص مَه به نیمه، خدا هم نشان دهد
این مَه شده به روی حَسن حُسن محوری
چون صحبت از مکارم اخلاق می کند
ما را دهد نشانه ز خلق پیمبری
هنگام بذل ثروت خود مصطفایی است
هنگام جنگ شیرِ نرِ رزم حیدری
یک آن جدا ز حضرت زهرا نمی شود
بسکه سرشت و آب و گِل اوست مادری
صلحش برای شیعه هدایت به کربلاست
الحق کند برای برادر، برادری
مظلوم را سفارشِ یاری کند به خلق
ستور او مقابل ظالم دلاوری
با افتخار نام تو را می برم حسن
با اقتدار عشق تو را می خرم حسن
آقای ما که خسته ز عدوان نمی شود
تسلیم جز برابر سبحان نمی شود
سالار ما غریب میان سپاه خویش
جز از موالیان و محبان نمی شود
وای از دلش که جورِ جفاکار دیده است
هر مدّعی که بندۀ سلطان نمی شود
سجاده را ز پای امامت که می کشد؟
اینقدر امام بی سر و سامان نمی شود!
نامش غریب و درد غریب و غمش غریب
تنها، چو او به عالم امکان نمی شود
با این همه زمین و زمان تحت امر اوست
خورشید پشت ابر که کتمان نمی شود
دریا شود مُرکّب و اَشجار هم قلم
یک سطر از فضایل جانان نمی شود
در مدح او تمام دَواوین شاعران
یک آیه از ستارۀ قرآن نمی شود
قبل از حسین اوست که بنیانگذار عشق
یعنی حسن ستارۀ دنباله دار عشق
ای یاد توست ذکر خدا یا امام حسن
وی دوّمین امامِ هُدی یا امام حسن
ای یاری اَت مقّدمِ حاجات عمر ما
ما را مکن ز خویش جدا یا امام حسن
کی گفته هیچ یار نداری در این جهان ؟!
عالم شود برات فدا یا امام حسن
در اوج غربتند در عالم موالی اَت
امّا کنند یاد خدا یا امام حسن
بیداریِ جهانِ بشر یاریِ شماست
این است انقلاب شما یا امام حسن
خواهند انبیاء غلامیِ درگهت
یارند اولیاء تو را یا امام حسن
بی شک تمام نصرت امّت بدست توست
تا می کنی دعا و ثنا یا امام حسن
وقتی کسی گدای حریم تو می شود
سلطان عالم است گدا یا امام حسن
عشق حسین از تو رسیده به شیعیان
امضای توست کرب و بلا یا امام حسن
ملك زُمُرّد ميريزه به بام خونهي علي
به زير لب داره فلك ذكر خداوند جلي
عطا شده به فاطمه شه پسري مثل نبي
برده قرار فاطمه صبر و قرارِ امشبي
خبر بديد پيمبر و فرشتهها با زمزمه
تا با نگاهِ اولش بگه شبيه خودمه
از سينه تا فرقِ سرش هم حسن هم احمده
لعاب صافِ دهنش شهدِ لبِ محمده
نيمهي ماه رمضون ماه شبِ بدر اومده
چشمِ دل و باز بكنيد سرّ شبِ قدر اومده
چشاش حسن نگاش حسن خندهي رو لباش حسن
چش تو چشه مادرشه نورِ دو گونههاش حسن
جود و سخا هر چي باشه پيش وجودِ اون كمه
آهاي گرفتارا بيايد اين انتهاي كرمه
اگر كه پاي مژههاش يه قطرههايي شبنمه
تفسيرِ آيندهي اون، حكايتِ درد و غمه
تو زندگيش اگر چه اون شاهِ ولي بي ياوره
خودش غريب و بي پناست ولي پناهِ مادره
آن شاخ گل که سبز بود در خزان یکی است
افشانده غنچه گل سرخ از دهان یکی است
آن گوهری کز آتش الماس ریزه شد
یاقوت خون زلعل لب او روان یکی است
آن لعل درفشان که زمرد نگار شد
داد از وفا به سوده الماس، جان، یکی است
آن نخل طور کز اثر زهر جانگداز
از فرق تا قدم شده آتش فشان یکی است
آن شاهباز اوج حقیقت که تیر خصم
نگذاشته ز بال و پر او نشان یکی است
آن خضر رهنما که شد از آب آتشین
فرمانروای مملکت جاودان یکی است
آن نقطه بسیط محیط رضا که بود
حکمش مدار دائره کن فکان یکی است
آن جوهر کرم که چه سودا به سوده کرد
هرگز نداشت چشم به سود و زیان یکی است چشم فلک ندیده بجز مجتبی کسی
شایان این معامله، آری همان یکی است
طوبی مثال گلشن آلعبا بود
ریحانه رسول خدا مجتبی بود
امشب مدينه شد شد از بوى عطرش معطر
خوابيده خورشيد زهرا رو دستاى حيدر
ارادت ما به حسن کمتر از اويس قرن نيست
تو قلب کسى به غير مجتبى مسلمأ نيست
بگيد به هرکى که ميخواد توبه کنه ماه رمضونو
هيچ راهى غير ذکر يا محسن به حق حسن نيست
حرمت توى مدينه يا که تو عرش برينه
زائر هر شب و روزت پسر ام بنينه
رو لبمه سيد الکريم-يا حسن جان
تو آقايى و ما نوکريم-يا حسن جان
چى بهتر از اينه که به همين زودى آقا
صحنت ميشه افتتاح روزى با دست زهرا
به غير تو کى براى على زهرا نور عين بود
کلام نافذت رساله ى ابالفضل و حسين بود
جاى تو خاليه فقط تو کربلا شباى جمعه
کاش يه حرم داشتى اونم درست تو بين الحرمين بود
کم ما و کرم تو رو چشه ما قدم تو
بگو کى وا ميشه پامون يه سحر تو حرم تو
رو لبمه سيد الکريم-يا حسن جان
تو آقايى و ما نوکريم-يا حسن جان
قلب منو مادرت فاطمه کرده وصلت
خير شکن ميشه هر کى که باشه ز نسلت
همينکه قاسمت لباس رزم حيدرى به تن کرد
يه چرخى زد تو معرکه يه عالمه سر بى بدن کرد
کى گفته اصلا که امام حسن تو کربلا نبوده
تا گفت انا ابن مجتبى کربلا رو پر از حسن کرد
با دعاى دائم تو شدم آقا محرم تو
قرار ما هييتي ها دم باب القاسم تو
رو لبمه سيد الکريم-يا حسن جان
تو آقايى و ما نوکريم-يا حسن جان
دگر ز نخل رسالت ، پديد شد ثمري
پديد شد ثمري ، از نکو ترين شجري
به مرتضي پسري دادبي نظير ، خداي
خوشا چنين پدري ، خرّما چنين پسري
از آن زمان که پديدار گشت باغ وجود
چو او نديد زمانه ، نهال باروري
زبطن فاطمه و صلب ابن عمّ رسول
پديد شد به جهان ، وه چه نازنين گهري
نمود مظهر ذات و صفات حق رخسار
خدا نهاد ز خود در زمانه خوش اثري
دميد صبح سعادت نماند اثر از شام
مسلّم است که هر شام را بود سحري
امير هر دو جهان را عيان شد اورنگي
براي تاج ولايت شد آشکار سري
به بوستان ولايت گرفت سروي جاي
به پيش شمس نبوّت پديد شد قمري
به ذيل دوستيش چنگ زن که در اين دور
ز تيغ حادثه بايد ز مهر او سپري
نگشت راز الوهيّتش عيان آري
در اين جهان که ندارد اساس معتبري
به روز حشر شود کبريائيش ظاهر
شود به نور خدائيش خيره هر بصري
به خوان فضل و کمالش ، چو دسترس نبود
نهاده ام به بر اهل شوق ، ماحضري
عبّاس فرات