من همان "هیچ" اَم ...

بچه کرد

مدیر تالار ورزشی
2013-10-22
1,156
1,206
0
من همان "هیچ" اَم ...

وقتی همه سر به زانو می‌گریند ، تو نیش‌ات باز است ، رقصان.
وقتی همه با هم‌اند ، در خفقان از تنهائی ، امّا تو تنهائی ، شادان.
وقتی همه می‌جویند ، پول ، کتاب ، فیلم ، فلسفه ، عشق ، دوست ، نام ، ... تو تنها در خمره‌‌ی ِ موبی‌دیک‌ نشسته ‌ای ، بی‌آرزو ، بی ‌نام ، بی ‌یقینی و بی غمی ...
تو دیوژنی...

687474702f6c69737476657273652e636f6d2f77702d636f6e74656e742f75706c6f6164732f323030372f31302f64696f67656e65732e6a7067.jpg



ديوژن و ديوژنيسم :
« دیوژن » فیلسوف شهیر یونانی پيرو فلسفه کلبي بود . و چون کلبي ها معتقد بودند که : « غايت وجود در فضيلت و فضيلت در ترک تمتعات جسماني و روحاني است.» به همين جهت ديوژن از دنيا و علايق دنيوي اعراض داشت و ثروت و رسوم و آداب اجتماعي را از آن جهت که تماماً اعتباري است به يک سو نهاده بود .
ديوژن با سر و پاي برهنه و موي ژوليده در انظار ظاهر ميشد و در رواق معبد مي خوابيد . غالب ساعات روز را دور از قيل و قال شهر و در زير آسمان کبود آفتاب ميگرفت و در آن سکوت و سکون به تفکر و تعمق مي پرداخت. لباسش يک ردا و مأوايش يک خمره (خم) بود . فقط يک کاسه چوبين براي آشاميدن آب داشت ، که چون يک روز طفلي را ديد که دو دستش را پر از آب کرده آنرا آشاميد ، در همان زمان کاسه چوبين را به دور انداخت و گفت: « اين هم زيادي است ، ميتوان مانند اين بچه آب خورد . »
بي اعتنايي او به مردم دنيا تا به حدي بود که در روز روشن فانوس به دست ميگرفت و به جستجوي انسان مي پرداخت . چنان که گويند : روزي بر بلندي ايستاده بود و به آواز مي گفت: اي مردمان!
خلقي انبوه بنابر اعتقاد درباره او جمع آمدند . گفت : « من مردمان را خواندم ، نه شما را! »

مولانا نیز در این چند بیت به او اشاره دارد :

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می ‏نشود گشته‏ایم ما گفت آنكه یافت می ‏نشود آنم آرزوست

و ژان ژاک روسو نیز در این زمینه می گوید :
هشت سال است که در میان مردمان در جستجوی یک انسان بوده ام . اکنون خسته ام و به دنبال هیچ چیز نمی گردم . و فانوسم خاموش شده است .

بي اعتنايي به مردم و بي ملاحظه سخن گفتن ، موجب شد که ديوژن را از شهر تبعيد کردند . از آن به بعد آغوش طبيعت را بر مصاحبت مردم ترجيح داد و خم نشين شد. در همين دوران تبعيدي بود که کسي به طعن و تمسخر گفت: «ديوژن ؛ ديدي همشهريان ترا از شهر بيرون کردند ؟ » جواب داد : « نه ، چنين است. من آنها را در شهر گذاشتم . »
ديوژن هميشه با زبان طعن و شماتت با مردم برخورد مي کرد ، « به قدري به مردم طعنه زده و گوشه و کنايه گفته که امروزه در اصطلاح فرنگيان ديوژنيسم به جاي نيشغولي زدن مصطلح است . »
ميرخواند از ديوژن چنين نقل مي کند: «چون اسکندر را فتح شهري که مولد ديوژن بود ميسر شد به زيارت او رفت. حکيم را حقير يافت ، پاي بر وي زد و گفت: « برخيز که شهر تو در دست من مفتوح شد . » جواب داد که : « فتح امصار عادت شهرياران است و لگد زدن کار خران . »
به روايت ديگر: زماني كه اسکندر ، کورینت (Corinte) زادگاه دیوژن را فتح کرد ، چون شهرت وارستگي ديوژن را شنيد ، با شکوه و دبدبه سلطنتي به ملاقاتش رفت.
ديوژن که در آن موقع دراز کشيده بود و در مقابل تابش اشعه خورشيد خود را گرم مي کرد ، اعتنايي به اسکندر ننموده از جايش تکان نخورده است. اسکندر برآشفت و گفت: « مگر مرا نشناختي که احترام لازم به جاي نياوري ؟ » ديوژن با خونسردي جواب داد : « شناختم ، ولي از آنجا که بنده اي از بندگان من هستي اداي احترام را ضرور ندانستم . »
اسکندر توضيح بيشتر خواست. ديوژن گفت : « تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستي ؛ در حالي که من اين خواهش هاي نفس را بنده و مطيع خود ساختم . »
به قولي ديگر در جواب اسکندر گفت: « تو هر که باشي مقام و منزلت مرا نداري ، مگر جز اين است که تو پادشاه و حاکم مطلق يونان و مقدونيه هستي؟ »
اسکندر تصديق کرد! ديوژن گفت : « بالاتر از مقام تو چيست؟ »
اسکندر جواب داد : "هيچ" . ديوژن بلافاصله گفت : « من همان هيچ هستم و بنابراين از تو بالاتر و والاترم! »

اسکندر سر به زير افکند و پس از لختي تفکر گفت : «ديوژن ، از من چيزي بخواه و بدان که هر چه بخواهي ميدهم . »
آن فيلسوف وارسته از جهان و جهانيان ، به اسکندر که در آن موقع بين او و آفتاب حايل شده بود ، گوشه چشمي انداخت و گفت: « سايه ات را از سرم کم کن . » به روايت ديگر گفت : « مي خواهم سايه خود را از سرم کم کني . »
اين جمله به قدري در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بي اختيار فرياد زد: « اگر اسکندر نبودم ، مي خواستم ديوژن باشم . »
باري ، عبارت بالا از آن تاريخ بصورت ضرب المثل درآمد ، با اين تفاوت که ديوژن ميخواست سايه مردم ، حتي اسکندر مقدوني از سرش کم شود ، ولي مردم روزگار ، علي الاکثر به اينگونه سايه ها محتاج اند و کمال مطلوبشان اين است که در زير سايه ارباب قدرت و ثروت به سر برند .
ديوژن مردي بود که در طول زندگاني دراز خود ، هرگز گوهر آزادي و سبکباري را به جهاني نفروخت و پيش هيچ قدرتي سر فرود نياورد . زر و زن و جاه در چشم او پست مي نمود .
ديوژن پس از هشتاد سال عمر همان گونه که آزاد به دنيا آمده بود ، آزاد و رها از قيد و بند و عاري از هرگونه تعلق با خوشرويي دنيا را بدرود گفت.
آنها كه بنده حرص و طمع نيستند ، آزاده‌ اند و نان از بازوي خود مي‌خورند . خشم و خواب را بر آنها حكومت نيست و در زندگي ساده‌ شان جز مهر و عشق به خانواده نمي‌يابيد . شايد «ديوژنيست» را بهتر باشد ، اينگونه ترجمه كنيم . و اينگونه روش را ديوژنيسم تعريف كنیم .
 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر