منظومه ی ناتمام !!!
منظومه ی ناسروده ی پریا و پارسه !!!
پریا الهه ی زیبایی و افسونگری ! که نه در افسانه های ایران باستان آمده است و نه در هیچ افسانه ی کهنی !
او افسانه ی من است ! زاده ی خیال من و تصویر مبهمی از آنچه عاشقانه ام نمود !!
آنگاه که جهان خلقت جوان بود و آسمان و زمین در ابتدای راه خویش ! تقدیر کج مدار بر این گشت تا جهان جوان را دردی عجیب سرتا به پای گرفت ! و از وجود مادگی اش دو همزاد زیبا به دنیا آمدند !
پریا و پارسه !!!! دیری نپایید که شیفتگی این دو چنان بر گیتی سنگین آمد که نزدیک بود شور عاشقیشان همه ی کائنات را به هم آمیزد !!
جهان پیر پر تدبیر را از عاقبت ایشان هولی هراسناک به جان افتاد ! پس اندیشه ای ظالمانه ذهن پلیدش را فراگرفت و از پی آن حیلتی کرد و پارسه را به آسمان هفت فرستاد! و پریا را به زمین تفت هبوط داد !!
پس آنچنان شد که اندیشید !
پریا زلف بر باد داده و خون به جگر در فراق یار خویش آنچنان اشک آه از گونه ی حسرت فرو غلطاند تا زمین را اشک شور و گرم او دریا گشت و خود آرام آرام غوطه ور در آن به قعر دریاهها رفت ! و برای همیشه پارسه در آسمان به سوختن خاکستر خورشید درآمد !!!
و کنون قرنهاست ناله های جانسوز این دو مانده در گوش زمان ! در دل عاشقان تا ابد شور و جنون و مستی می افشاند !!!
پریا !!
پریا الهه ی زیبایی و فسون ***** بنشسته مات و مغرور بر تخت نیلگون
گاهی به شور در دل عشاق می تپد **** گاهی به غمزه از رخ معشوق می چکد
گاهی میان همهمه ی باد در خروش *** گاهی به روی زمزمه ی چشمه ها به جوش
گاهی به رنگ گل ! گاهی به گل گلاب *** گاهی به بزم یاران جامی پر از شراب
گاهی به شکل خنده ی معشوقه ها عیان *** گاهی میان گریه ی دلدادگان نهان
....
پریا فسانه ساز زمانهای خفته است *** پریا چو گنج در دل دریا نهفته است !!!
منظومه ی ناسروده ی پریا و پارسه !!!
پریا الهه ی زیبایی و افسونگری ! که نه در افسانه های ایران باستان آمده است و نه در هیچ افسانه ی کهنی !
او افسانه ی من است ! زاده ی خیال من و تصویر مبهمی از آنچه عاشقانه ام نمود !!
آنگاه که جهان خلقت جوان بود و آسمان و زمین در ابتدای راه خویش ! تقدیر کج مدار بر این گشت تا جهان جوان را دردی عجیب سرتا به پای گرفت ! و از وجود مادگی اش دو همزاد زیبا به دنیا آمدند !
پریا و پارسه !!!! دیری نپایید که شیفتگی این دو چنان بر گیتی سنگین آمد که نزدیک بود شور عاشقیشان همه ی کائنات را به هم آمیزد !!
جهان پیر پر تدبیر را از عاقبت ایشان هولی هراسناک به جان افتاد ! پس اندیشه ای ظالمانه ذهن پلیدش را فراگرفت و از پی آن حیلتی کرد و پارسه را به آسمان هفت فرستاد! و پریا را به زمین تفت هبوط داد !!
پس آنچنان شد که اندیشید !
پریا زلف بر باد داده و خون به جگر در فراق یار خویش آنچنان اشک آه از گونه ی حسرت فرو غلطاند تا زمین را اشک شور و گرم او دریا گشت و خود آرام آرام غوطه ور در آن به قعر دریاهها رفت ! و برای همیشه پارسه در آسمان به سوختن خاکستر خورشید درآمد !!!
و کنون قرنهاست ناله های جانسوز این دو مانده در گوش زمان ! در دل عاشقان تا ابد شور و جنون و مستی می افشاند !!!
پریا !!
پریا الهه ی زیبایی و فسون ***** بنشسته مات و مغرور بر تخت نیلگون
گاهی به شور در دل عشاق می تپد **** گاهی به غمزه از رخ معشوق می چکد
گاهی میان همهمه ی باد در خروش *** گاهی به روی زمزمه ی چشمه ها به جوش
گاهی به رنگ گل ! گاهی به گل گلاب *** گاهی به بزم یاران جامی پر از شراب
گاهی به شکل خنده ی معشوقه ها عیان *** گاهی میان گریه ی دلدادگان نهان
....
پریا فسانه ساز زمانهای خفته است *** پریا چو گنج در دل دریا نهفته است !!!