[h=2]منظومه غم{ ویژه نامه شهادت جانگذاز آقا امام جواد علیه السلام}[/h][h=2]
◆۩◆۩◆ منظومه غم◆۩◆۩◆
ویژه نامه شهادت جانگذاز آقا امام جواد علیه السلام[/h]
قال الامام محمد التقی الجوادعلیه السلام
اَرْبَعُ مَنْ کُنّ فیهِ اِستَکْمَلَ ایمانَه:
مَنْ اَعْطی للّه وَمَن مَنَع فِی اللّه وَاحَبّ لِلّه وَاَبْغَضَ فیه
امام جواد علیه السلام فرموده اند
چهار خصلت که در هر کس باشد، ایمانش کامل است؛
کسی که برای خدا ببخشد و در راه خدا منع نماید
و برای خدا دوست بدارد و برای او خشمگین شود.
(کشف الغمه، ج 2، ص 349)
«ألسَّلامُ عَلَيکَ يااَباجَعفَرٍمُحَمَّدَ بنَ عَليٍّ البَرَّالتَّقِیَّ»
شهادت مظلومانه نهمين کوکب هدايت
باب المراد عالمين٬ مظهرجود و کرم ،
حضرت امام محمّد تقي عليه السلام را به
محضر مقدّس و منوّر حضرت حجة بن الحسن
العسکري وتمامي شيعيان ومحبّان آن حضرت
تسليت و تعزيت عرض مي نمائيم
آجرک الله یا مولای یا صاحب الزمان(عج)
در محفل سوگ تو، اشکها زودتر از هر دعایی به سویِ آسمان میروند،
لحظه ها به انتظار دیدار جمالِ دل آرایت در بغضِ ثانیه ها می تپند،
گلهای سجّاده ات، محراب را بوسه میزنند،
جبرییل، چون شمع، بیقرارانه میسوزد
و صدایِ گریه های مداوم، در و دیوار را غرق در ماتم میکند.
پله پله تا خدا رفتنت را ستاره ها در گوش زمین نجوا کردند؛
آن گاه که عرش، تو را در هاله ای از نور، به سوی معراج دل باختگان بُرد.
جواد الائمه! بعد از تو، دنیا سرگردان است و شادمانی رنگ باخته،
شهادت به مقامِ والایت غبطه میخورد و دلهای سوگوار، جز اشک و آه، حرفی ندارند.
شانه های آسمان، از یاد آوری سیمای روحانی ات میلرزد
و بغضِ ناشناخته ای گلوی زمین را میفشارد و دوریِ تو،
چونان رعد، افلاک را به آتش میکشد.
مولا جان! بی تو، روح تشنه ی هستی، با کدامین زمزم سیراب شوند
و ضمیرهای مشتاق، با شمیمِ کدامین نسیم رحمت، آکنده از روحِ عبادت گردند؟
افسوس که از بارِ سنگین مظلومیتِ تو آینه ی زمان در هم شکست
و کشتیِ ایثار و گذشت، در دریایِ وجود تو به اشک نشست.
ای که دعایت در سحرگاهانِ نیایش موجب نزول برکات است
و عبادتت در دلِ شبهایِ اِستغاثه، مایه ی پراکندگی نفحات قدسی!
محراب خالی، اشکهای آسمان و بغض فرو خورده ی افلاکیان،
بهانه ی سوگوارای داغداران تو است.
«بشکن، ای بغض»
آه! چه سخت است زندگی با دشمن؛ دشمن خانگی!
دشمنی که گزنده ترین سایه بر دیوار است و زشتترین خار، بر سینه ی افکار.
کاش آفتاب نتابد! بر شهری که حق نمک، زهر است!
و حق مهربانی، ستم!
آه، ای وسعت اندوه در بغض نگاهم! چرا نمیشکنی؛
تا مژه هایم از فانوسِ اشک لبریز شوند و لحظه هایم
از عطر باران، سرشار! هوای مرثیه در سر دارم:
دلم دارد هوای گریه، امشب
صفا دارد صفای گریه، امشب
ببار ای اشکِ خونین قطره قطره
دو چشمم را به جای گریه، امشب
گویی «مدینه»، همیشه عهده دار اندوه «عراق» است، که گنجینه ی
غم غربت و فراق است! بارها، پیام رسانان سیه پوش، آسمان مدینه
را به سوگِ ستارگانش فراخواندهاند و مویهی مادران، تبسّم
از نگاه خورشید زدوده است.
اینک نوبت اندوهانِ مردی از تبار نور است؛
مولایی آراسته به خداییترین اندیشه و علم؛ که مدعیانِ فخر و
وقار، در حضورش، مثل یخ، آب میشدند و تشنگان بصیرت
و کمال، ازسایه سار حضورش، سیراب.
ملکوت وجودش به گواهیِ دوست و دشمن، آسمانی و صداقت
حضورش، آکنده از مهربانی بود.
امّا به اشراق نگاهش، ایمان نداشتند و به ارتفاعِ تواضعش رشک میبردند.
سلام به اشک! سلام بر غم!
سلام بر غروب عاشورا و بر تمام تنهایی ات
مظلوم، یا جواد الائمه علیهالسلام !
هر چند دست ما از آستان تو کوتاه است؛
امّا دل بر ضریح دیر آشنای توبسته ایم؛ تا با کرامت ازلیات، گره گشای
آرزومندی ما باشی.
مولا جان! به صداقت اشکها قسم، که نیازمندانِ آستان توایم؛
جرعهای از دریای معرفت ما را بنوشان!
سخاوت، آبرو از نگاه تو گرفته وَ جود، مدیون دستهای توست.
نفرین بر دشمنانِ نمک ناشناس تو باد؛
که بهار جوانیات را به خزان خیانت فروختند و
آتشِ اندوه و اشک و حسرت، در نگاه ملکوت افروختند.
میشود تکثیر با یادت تمامِ اشکها
بر تو باد، ای آسمانی دل، سلام اشکها
مثل بارانیترین فصلی که میگیرد دلم
یک جهان، اندوه دیدم، در پیام اشکها
«همراه با چشم انداز اشکهای ریخته»
نهمین ستاره ی روشن، قصد دیاری دور میکند و از همه سو
شهردر خاکسترِ عزا غوطه میخورد.
آسمان، مچاله میشود و بر خاک میافتد و ستاره ها تک تک
خاموشیِ خویش را تجربه میکنند.
تمام پنجره ها راه باز شدن را از یاد برده اند و گامهای
خسته، راهی راهی دور میشوند. سیاه پوشان عزادار بر سر میکوبند
و اشک میریزند و نفسها، بریده بریده از سینه سر بر میآورند.
کبوتران سربریده در خون میچرخند و بال میگیرند و هنوز
خاک بوی بهاره ای پرپر میدهد. گلدسته های بالا آمده از راستای
خاک، خورشید را به زمین میکشانند و حرم، در منشوری از رنگهای
آسمانی غرق میشود و صدای ضجه های پی در پی، خوابِ آرام شهر را میشکند.
دستی کجاست تا آسمان را بر سر بکوبد و زمین و زمان را در هم بریزد؟
دستی کجاست تا دهانِ باز دقایق را از خاک ندامت پر کند؟
دستی کجاست تا گیسوی پریشانِ باد را در مشت
بفشارد و چنگ بر چهرهی خاک بکشد؟
این پیکر ملکوتی کیست که در شهر تشییع میشود و همراه
با دردهای نهانی، از اعماق شب فریاد بر میآورد؟
این سرشانه های کیست که زیر بار اندوه، رنگین
کمانهای سوخته را تا آسمان عروج میدهد؟
شمع های سوخته، دعاهای مستجاب شده، چشم انداز اشکهای ریخته
و تنهایی ممتد، همه و همه سرآغاز یک شب تا
همیشه ماندگار و تاریک را نشان میدهد.
بهار در شاخه های خشک درختان جان میدهد و پاییز رو به رسیدن است.
برگریزان همیشه ی تاریخ همراه با یک شب طولانی آغاز میشود.
صدای ضجّهی شهر، گوش تاریخ را کر خواهد کرد و دستی نیست
تا این صفحه ی عزادار را ورق بزند؛
صفحه ای از تاریخ که در تاریکی شب ورق میخورد، صفحه ای که در آن
شکوفه های نشکفته در دستهای باد پرپر میشوند، صفحهای که در آن
ستاره ها یک به یک راهی دیاری دور میشوند؛
و این نهمین ستاره ی در حال عروج است.
◆۩◆۩◆ منظومه غم◆۩◆۩◆
ویژه نامه شهادت جانگذاز آقا امام جواد علیه السلام[/h]
قال الامام محمد التقی الجوادعلیه السلام
اَرْبَعُ مَنْ کُنّ فیهِ اِستَکْمَلَ ایمانَه:
مَنْ اَعْطی للّه وَمَن مَنَع فِی اللّه وَاحَبّ لِلّه وَاَبْغَضَ فیه
امام جواد علیه السلام فرموده اند
چهار خصلت که در هر کس باشد، ایمانش کامل است؛
کسی که برای خدا ببخشد و در راه خدا منع نماید
و برای خدا دوست بدارد و برای او خشمگین شود.
(کشف الغمه، ج 2، ص 349)
شهادت مظلومانه نهمين کوکب هدايت
باب المراد عالمين٬ مظهرجود و کرم ،
حضرت امام محمّد تقي عليه السلام را به
محضر مقدّس و منوّر حضرت حجة بن الحسن
العسکري وتمامي شيعيان ومحبّان آن حضرت
تسليت و تعزيت عرض مي نمائيم
در محفل سوگ تو، اشکها زودتر از هر دعایی به سویِ آسمان میروند،
لحظه ها به انتظار دیدار جمالِ دل آرایت در بغضِ ثانیه ها می تپند،
گلهای سجّاده ات، محراب را بوسه میزنند،
جبرییل، چون شمع، بیقرارانه میسوزد
و صدایِ گریه های مداوم، در و دیوار را غرق در ماتم میکند.
پله پله تا خدا رفتنت را ستاره ها در گوش زمین نجوا کردند؛
آن گاه که عرش، تو را در هاله ای از نور، به سوی معراج دل باختگان بُرد.
جواد الائمه! بعد از تو، دنیا سرگردان است و شادمانی رنگ باخته،
شهادت به مقامِ والایت غبطه میخورد و دلهای سوگوار، جز اشک و آه، حرفی ندارند.
شانه های آسمان، از یاد آوری سیمای روحانی ات میلرزد
و بغضِ ناشناخته ای گلوی زمین را میفشارد و دوریِ تو،
چونان رعد، افلاک را به آتش میکشد.
مولا جان! بی تو، روح تشنه ی هستی، با کدامین زمزم سیراب شوند
و ضمیرهای مشتاق، با شمیمِ کدامین نسیم رحمت، آکنده از روحِ عبادت گردند؟
افسوس که از بارِ سنگین مظلومیتِ تو آینه ی زمان در هم شکست
و کشتیِ ایثار و گذشت، در دریایِ وجود تو به اشک نشست.
ای که دعایت در سحرگاهانِ نیایش موجب نزول برکات است
و عبادتت در دلِ شبهایِ اِستغاثه، مایه ی پراکندگی نفحات قدسی!
محراب خالی، اشکهای آسمان و بغض فرو خورده ی افلاکیان،
بهانه ی سوگوارای داغداران تو است.
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
«بشکن، ای بغض»
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
آه! چه سخت است زندگی با دشمن؛ دشمن خانگی!
دشمنی که گزنده ترین سایه بر دیوار است و زشتترین خار، بر سینه ی افکار.
کاش آفتاب نتابد! بر شهری که حق نمک، زهر است!
و حق مهربانی، ستم!
آه، ای وسعت اندوه در بغض نگاهم! چرا نمیشکنی؛
تا مژه هایم از فانوسِ اشک لبریز شوند و لحظه هایم
از عطر باران، سرشار! هوای مرثیه در سر دارم:
دلم دارد هوای گریه، امشب
صفا دارد صفای گریه، امشب
ببار ای اشکِ خونین قطره قطره
دو چشمم را به جای گریه، امشب
گویی «مدینه»، همیشه عهده دار اندوه «عراق» است، که گنجینه ی
غم غربت و فراق است! بارها، پیام رسانان سیه پوش، آسمان مدینه
را به سوگِ ستارگانش فراخواندهاند و مویهی مادران، تبسّم
از نگاه خورشید زدوده است.
اینک نوبت اندوهانِ مردی از تبار نور است؛
مولایی آراسته به خداییترین اندیشه و علم؛ که مدعیانِ فخر و
وقار، در حضورش، مثل یخ، آب میشدند و تشنگان بصیرت
و کمال، ازسایه سار حضورش، سیراب.
ملکوت وجودش به گواهیِ دوست و دشمن، آسمانی و صداقت
حضورش، آکنده از مهربانی بود.
امّا به اشراق نگاهش، ایمان نداشتند و به ارتفاعِ تواضعش رشک میبردند.
سلام به اشک! سلام بر غم!
سلام بر غروب عاشورا و بر تمام تنهایی ات
مظلوم، یا جواد الائمه علیهالسلام !
هر چند دست ما از آستان تو کوتاه است؛
امّا دل بر ضریح دیر آشنای توبسته ایم؛ تا با کرامت ازلیات، گره گشای
آرزومندی ما باشی.
مولا جان! به صداقت اشکها قسم، که نیازمندانِ آستان توایم؛
جرعهای از دریای معرفت ما را بنوشان!
سخاوت، آبرو از نگاه تو گرفته وَ جود، مدیون دستهای توست.
نفرین بر دشمنانِ نمک ناشناس تو باد؛
که بهار جوانیات را به خزان خیانت فروختند و
آتشِ اندوه و اشک و حسرت، در نگاه ملکوت افروختند.
میشود تکثیر با یادت تمامِ اشکها
بر تو باد، ای آسمانی دل، سلام اشکها
مثل بارانیترین فصلی که میگیرد دلم
یک جهان، اندوه دیدم، در پیام اشکها
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
«همراه با چشم انداز اشکهای ریخته»
نهمین ستاره ی روشن، قصد دیاری دور میکند و از همه سو
شهردر خاکسترِ عزا غوطه میخورد.
آسمان، مچاله میشود و بر خاک میافتد و ستاره ها تک تک
خاموشیِ خویش را تجربه میکنند.
تمام پنجره ها راه باز شدن را از یاد برده اند و گامهای
خسته، راهی راهی دور میشوند. سیاه پوشان عزادار بر سر میکوبند
و اشک میریزند و نفسها، بریده بریده از سینه سر بر میآورند.
کبوتران سربریده در خون میچرخند و بال میگیرند و هنوز
خاک بوی بهاره ای پرپر میدهد. گلدسته های بالا آمده از راستای
خاک، خورشید را به زمین میکشانند و حرم، در منشوری از رنگهای
آسمانی غرق میشود و صدای ضجه های پی در پی، خوابِ آرام شهر را میشکند.
دستی کجاست تا آسمان را بر سر بکوبد و زمین و زمان را در هم بریزد؟
دستی کجاست تا دهانِ باز دقایق را از خاک ندامت پر کند؟
دستی کجاست تا گیسوی پریشانِ باد را در مشت
بفشارد و چنگ بر چهرهی خاک بکشد؟
این پیکر ملکوتی کیست که در شهر تشییع میشود و همراه
با دردهای نهانی، از اعماق شب فریاد بر میآورد؟
این سرشانه های کیست که زیر بار اندوه، رنگین
کمانهای سوخته را تا آسمان عروج میدهد؟
شمع های سوخته، دعاهای مستجاب شده، چشم انداز اشکهای ریخته
و تنهایی ممتد، همه و همه سرآغاز یک شب تا
همیشه ماندگار و تاریک را نشان میدهد.
بهار در شاخه های خشک درختان جان میدهد و پاییز رو به رسیدن است.
برگریزان همیشه ی تاریخ همراه با یک شب طولانی آغاز میشود.
صدای ضجّهی شهر، گوش تاریخ را کر خواهد کرد و دستی نیست
تا این صفحه ی عزادار را ورق بزند؛
صفحه ای از تاریخ که در تاریکی شب ورق میخورد، صفحه ای که در آن
شکوفه های نشکفته در دستهای باد پرپر میشوند، صفحهای که در آن
ستاره ها یک به یک راهی دیاری دور میشوند؛
و این نهمین ستاره ی در حال عروج است.