معرفی شاهان اساطیری ایران

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیومرث

در بین روایاتی که در ایران باستان پیرامون افسانه ی آفرینش،

نخستین بشر و اولین شاه نقل شده،روایت های مربوط به

کیومرث از اهمیت بسیاری برخوردار است.

در اوستا چندین بار از کیومرث یاد شده و از او به عنوان اولین

پادشاه در جهان و نیز نخستین بشر نام رفته است،چنانکه آخرین

فرد بشر و موعدپیروزگر مزدائی را سوشیانت دانسته اند:

"فروهر های مردان پاک را می ستائیم.فروهر های زنان پاک را

می ستائیم.همه ی فروهرهای نیک توانای مقدس پاکان را

می ستائیم،از فروهر کیومرث تا سوشیانت پیروزگر."

و در بند بعدی درباره ی کیومرث چنین آمده است:

"فروهر کیومرث پاک را می ستائیم.نخستین کسی که به گفتار و

آموزش اهورا مزدا گوش فرا داد. از او خانواده ی ممالک آریا(ایران)

و نژاد آریا بوجود آمد.

روایات حمزه ی اصفهانی،مسعودی و بیرونی بر پایه ی همان

آگاهی هائیست که در منابع پهلوی وجود دارد.داستان مشیه و

مشیانه(پسر و دختر دوقلوی کیومرث) و گاواوکدت(نخستین گاوی

که آفریده شد.)با اختلاف املا و تلفظ طبق همان روایات قدیم ضبط

شده است.بنابر روایات ابن بلخی،مدت پادشاهی کیومرث چهل

سال و طول عمرش هزار سال بوده است.طبری درباره ی کیومرث

داستانی دراز آورده و علت این طول و تفضیل آنست که در مورد کار

کیومرث اختلاف نظر فراوان وجود دارد.صاحب مجمع التواریخ والقصص

چنین آورده است:

"اول مردی که به زمین ظاهر شد،پارسیان اوراگل شاه گویند،زیرا که

پادشاهی اوالا بر گل نبود.پس پسری و دختری از او ماند،ایشان را

مشی و مشیانه می گفتند و از ایشان در 50 سال هیجده فرزند

آمد.

چون بمردند،جهان 94 سال بی پادشاه ماند،تا او شهنج (هوشنگ)،

و تا این وقت از عمر کیومرث دویست و نود و چهار سال و هشت

ماه گذشته بود."

و نویسنده ی کتاب مزبور با این گفته می خواهد نشان دهد که

کیومرث همان آدم نخستین بوده است. ابن اثیردرکتاب حبیب السیر

چنین می گوید:

"پیشدادیان با کیومرث ده نفر بودند و به مدت پادشاهی ایشان به

قول حمزه ی اصفهانی 2470 سال و به روایت بهرام شاه ابن مردان

شاه 2734 سال و به روایت حمدالله مستوفی 2450 سال بوده

است و نخستین کسی که از نوع انسان که متصدی ایالت جهانیان

گشت،کیومرث است. و کیومرث به لغت سریانی حی ناطق گفته

می شود.و در نسب کیومرث میان صاحبان اخبار اختلاف بسیار است

چه بعضی را عقیده بر آن است که او بزرگترین اولاد صلبی آدم بوده

و جمعی گفته اند که قینان بن انوش بن آدم را کیومرث می گفته اند

و عقاید زرتشتیان بر آن است که کیومرث عبارت از آدم ابوالبشر و

لقبش گل شاه بود،زیرا که در زمان سلطنت او در فضای جهان غیر از

آب و خاک چیزی نبوده است،و عده ای را عقیده بر آن است که

امیم بن لاودبن ارم بن سام بن نوح،کیومرث است.و در کتاب روضه

الصفا آمده است که:به گفته ی درست،کیومرث پسر سام بن نوح

است.در شاهنامه چنین آمده است:

نخستین خدیوی که کشور گشود

سر پادشاهان کیومرث بود

"کیومرث زین ولجام و سواری را اختراع کرد و پشم رشتن و بافتن

و جامه و گلیم بافتن را پدید آورد،و مدت سلطنتش به روایتی 30

سال و به روایتی چهل سال و مدت زندگیش هزار سال بود. اکثر

اوقات شاهیش به جنگ با دیوان گذشت و مردی خداپرست وبی آزار

بود.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Atash و Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
هوشنگ

بر طبق روایات شاهنامه،هوشنگ دومین شاه ایران زمین است.ولی

با مطالعه ی یشت هامیتوان از هوشنگ وکارهای اوشناخت بهتری

بدست آورد.بنابر یک روایت،هوشنگ پسر کیومرث و به روایتی دیگر ،

فرزند سیامک پسر بزرگ کیومرث است که در جنگ با دیوان کشته

شد.بنابر نوشته ی یشت پنجم،هوشنگ بر بلندی کوه هرا برای ایزد

بانو اردویسور آناهیتا قربانی کرده از خدا چنین می خواهد:

"کامیابی بمن ده ای نیک،ای تواناترین اردویسور ناهید،که من برهمه

ـ ی ممالک بزرگترین شهریار گردم".

در بند بیست و یکم یشت پنجم،هوشنگ با لقب پرذات معرفی شده

است،لقبی که اغلب با اسمش همراه است.به قول کریستن سن،

نام اصلی و نخستین اسم هوشنگ،پرذات بوده و هوشنگ بعدها به

عنوان نامی ثانوی بر او اطلاق شده است. در یشت پنجم ،هوشنگ

نخستین کسیست که از او یاد می شود و نام جمشید پس از وی

می آید.در یشت ها ی 5 ،9 ،15 ،17 و 19 از هوشنگ به عنوان شاه

سخن می رود،در ریگ ودا هوشنگ یکی از قهرمانان و پهلوانانیست

که پس از جایی هندیها و ایرانیها پدید می آیند.

هوشنگ به اتفاق پدر بزرگ خود کیومرث به خونخواهی سیامک بر

دیوان حمله می برد و قاتل پدر را از پای در می آورد و هم اوست

که می گوید:

که بر هفت کشور منم پادشا

بهر جای پیروز و فرمانروا

هوشنگ پدید آورنده ی آهن است و جنگ افزار و کارافزار در زمان او

ساخته شد.اوست که بر هدایت آب و استفاده از آن و کاریز کنی

آگاهی یافت و با رواج آن،موجد پیشرفت هائی در کشاورزی گردید.

مهمتر ازهمه آنکه پیدایش آتش در ایران باستان بدو منسوب است.

همچنین اهلی کردن بسیاری از جانوران،بکارگماشتگان آنها،استفاده

از پوست جانوران خوش پوست و درست کردن چرم بدست او انجام

پذیرفت.

ابوریحان بیرونی از آنگه که در منابع پهلوی آمده سخن نگفته است.

ابن بلخی و حمزه ی اصفهانی در مورد نسب هوشنگ با بیرونی

موافقند.مرکز فرمانروایی هوشنگ شهر استخر بوده و مردم وی و

برادرش ویکرت را پیامبر می دانسته اند.

صاحب مجمع التواریخ درباره ی هوشنگ چنین آورده است:

"اول نام پیشداد بر هوشنگ افتاد،از برای آنکه نخست او دادگری بین

مردم نمود و او شهنج نیز خوانندش،اوشهنج بن سیامک بن کیومرث

و بروایتی گویند پسر مهلائیل بود و نبیره ی آدم.پادشاهی هوشنگ

چهل سال و کارهایش کندن کاریزها وباب کردن خانه سازی وشهر ـ

سازی و آوردن علم نجوم است.بنای دامغان و استخربوی منسوب

است."

طبری مدت سلطنت وی را پانصد سال آورده است،ولی اکثر مورخان

سلطنت او را چهل سال و عمرش را پانصد سال می دانند.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
تهمورث

بنابروایت شاهنامه،تهمورث پسر هوشنگ،و مدت شهریاریش سی

سال بود.طبق معمول بین روایات اوستائی و پهلوی اختلاف زیادی

وجود دارد و همین اختلاف احوال موجب شده است که در روایات

اسلامی در مورد وی شاخ و برگ های ساختگی زیادی بوجود آید.

در اوستای موجود بیش از چند بار از تهمورث یاد نشده است.ماخذ

مزبور جز در یکی دو مورد آگاهی قابل توجهی بدست نمی دهد و

تنها در یشت های پانزدهم و نوزدهم وبیست وسوم نامی ازتهمورث

آمده است.در بند دوم آفرین زرتشت پیامبر نیز از تهمورث یاد شده

است.در آنجا که زرتشت برای کی گشتاسب آرزوی کامیابی میکند

چنین می گوید:

"چون تهمورث (ازین ونت) مسلح شوی.

از آنجا که تهمورث با اهریمنان و دیوان پیکار کرده و بسیاری از آنها را

کشته است،ویرا تهمورث دیوبند می نامند.

در فصل سی و سوم شاهنامه پادشاهی هوشنگ و تهمورث هفتاد

سال قید شده و این با روایات ملی که پادشاهی هوشنگ را چهل

سال و سلطنت تهمورث را سی سال ذکرکرده ند درست در میآید.

و بنابر این اشاره،میبایستی تهمورث بلافاصله پس از هوشنگ به

شهریاری رسیده باشد.

به موجب مآخذ پهلوی،خط و پیدایش آن به تهمورث نسبت داده شده

و این مطلب که طبق کتب اسلامی وی خط را از دیوانی که در بند

کرده بود آموخته،مبنی بر اشتباه است.

تهمورث علاوه بر داشتن مقام پهلوانی و شهریاری خداپرست نیز

بوده است.هم او بود که بت پرستی را ممنوع ساخت ،خداپرستی

را رواج داد و بر دین ادریس بود.تهمورث دستور داد که همه ی دیوان

و اهریمنان از میان مردم بیرون شوند،و آنها را به بیابانها و دریاها

فرستاد.به قول طبری مدت پادشاهیش چهار صد سال بود.

لقب تهمورث زیناوند یعنی تمام سلاح و دیوبند است.به گفته ی

صاحب متون الاخبار،تهمورث در هفت کشور رایت سلطنت برافراشت

او تابع اوامر الهی بود و بروایت اکثر مورخان،روزه داشتن در زمان وی

متداول و معمول گردید.سبب این امر آن بود که قحطی سختی در

میان مردم بروز کرد. تهمورث بملاحظه ی حال فقرا و یتیمان فرمان

داد اغنیا به غذای شام اکتفا کنندواز خوردن غذای روز چشم پوشی

کنند و آن را به طبقات مذکور بدهند.

اکثر مورخان بر این عقیده اند که مدت عمر تهمورث هشتصد سال و

دوران پادشاهیش سی سال بوده است و شهرهای قهندز،مرو،آمل،

طبرستان،سارویه و اصفهان را او بنا کرده است.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
جمشید

دوران شهریاری جمشید عصر طلائی تاریخ ایران است.نام جمشید

در گاتاها و یشت ها به چشم می خورد.در یشت های 5 ،9 ،13 ،15

و 17 و 19 از جمشید سخن می رود.مثلا"در یشت 15 چنین آمده

است:"در حالیکه برفرازنای البرز کوه بر تخت زرین نشسته وبربالش

زرنگار تکیه زده است،ایزد(ویو) هوا و باد را ستایش می کند و از او

چنین می خواهد:این کامیابی را به من ده تو ای زبردست،که من در

میان مردمان خورشیدسان باشم،که من در شهریاری خود چارپایان

و انسان را فناناپذیر کنم،آبها و گیاههارا خنک نشدنی سازم وانسانها

غذاهای زیان ناپذیر خورند.در یشت هفدهم نیز چنین آمده است:

"جمشید با همان ویژگی و صفت خاص در صدد است تا زندگی

مردمان را خوش و خرم و دور از گزند سازد.اینبار بالای کوه هرا(البرز)

به ستایش اشی و نگوهی (ایزد ثروت و دارائی)می پردازدو خواستار

می شود تا به او توانائی بخشیده شود تا جهت مردم گله های پروار

تهیه کند.تقاضا می کند طوری شود که مرگ از میان برخیزدوزندگی

جانداران با جاودانگی قرین گردد.ونیزآرزو داردکه گرسنگی وتشنگی

برافتد."

در کتاب سوم دینکرد نیز جمشید مورد ستایش قرار گرفته و با شاه

گشتاسب مقایسه شده است.درکتاب هفتم دینکردازاقدام اجتماعی

جمشید دایر بر تقسیم مردمان به چهار طبقه ی روحانیون،رزمیان،

پیشه وران و برزگران سخن رفته است.

در ادبیات سانسکریت جمشید یکی ازخدایان قوم هند واروپائی بوده

ولی پس از جدائی ایرانیان و هندیان،در اوستا و ودا عقاید دیگری

درباره ی وی آورده شده است.تاریخ نگاران نیز از متون پهلوی یا

ترجمه های آن متون تبعیت کرده اند که می توان طبری،بلعمی،

حمزه ی اصفهانی،مسعودی،ثعالبی و ابن بلخی رااز آن زمره دانست

در جلد اول تاریخ یعقوبی،دوران پادشاهی جمشید هفتصد سال قید

شده است.به موجب روایت مجمل التواریخ:"نام وی جم بود و چون

بسیار خوش صورت بود،اورا جم شید(جم=بسیاری هر چیز و شید=

خورشید) گفتند و او پسر تهمورث است،ولیکن برخی گویندکه

برادرش بوده است."

بزعم عده ای از مورخان،جمشید نخستین کسی است که به

پزشکی پی برده و در بهداشت مردم کوشیده است.از جمله آنکه

گرمابه را او به مردم سفارش کرده و یاد داده است. وی اولین فرد

است که جاده ها و شوارع را در کوه و صحرا پدید آورده و شراب

انگور در دوران او تهیه شده است.به قول طبری مدت سلطنت

جمشید 617 سال در راه خدا گام برداشت و سلطنت کرد و مدت

عمرش هزار سال بود.همه ی مورخان و نیز شاهنامه در مورد هزار

سال مدت عمر جمشید اتفاق نظر دارند.

محمدبن جریر طبری از شاهنامه نقل می کند که پس از فرار ضحاک

جمشید زمانی چند بطور ناشناخته در جهان سرگردان بود.وی در

نواحی سیستان سکونت گزید و دختری از مردم آنجارابه زنی گرفت

و از آن دختر پسری متولد شد و از آن پسر به ترتیب لهراسب و

گرشاسب و زال و رستم بوجود آمد.

برخی می گویند که چون جمشید از عدت و صولت لشکر ضحاک

آگاه شد و دانست که در برابر او تاب مقاومت ندارند،فرار اختیار کرد

و باقی عمر را دورازآدمیان در غاری بسرآورد.بقول طبری وبلعمی

ضحاک او را گرفته اره بر سرش نهاد و تا پا بدونیم کرد.واین به زمانی

بود که هفتصد سال از پادشاهیش می گذشت.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
ضحاک

پس از هزار سال زندگی جمشید،دوران هزار ساله ی حکومت آژی دهاک یا ضحاک فرا می رسد.دوران شهریاری جمشید دوران عظمت ،بزرگی،آسایش و سازندگی تاریخ ایرانست.اما در هزار سال عمر و شهریاری ضحاک اوضاع واژگونه می شود،واین بدانجهت است که آژی دهاک هزاره ی تباهی ،ویرانی،مرگ و تاریکی را بنیان می نهد.در سانسکریت و نیز در وداها،نشانه هایی از کردار های زشت آژی دهاک به چشم می خورد.نام آژی دهاک از دو جز آژی و دهاک ترکیب می شود و هر کدام از این دو جز،در اوستا بطور جداگانه آمده و مورد استعمال قرار گرفته است.آژی به معنی مار و اژدها ست.در اوستا به این معنی چنین اشاره شده است:"نخستین کشوری که من آفریدم،آریاویج بود که رود و نگوهی دائی تی از آن می گذرد.اما اهریمن در آنجا آژی(=مار) را بیافرید."دهاک نیز آفریده ای اهریمنی و زیانرسان است.و از ترکیب این دو واژه،در ادبیات دینی و اساطیری مخلوقی بسیار قوی پنجه،مهیب و گزند آور پدید آمده است.در اوستا و همچنین در روایات از دهاک یاد شده است.در فصل 9 یسنا ضمن داستان هوم،از آژی دهاک یاد می شود که بدست فریدون به هلاکت می رسد.
داستان به سلطنت رسیدن آژی دهاک از این قرار است:چون جمشید در اواخر زندگی و پادشاهی ادعای خدائی کرد و بتانی به صورت خویش تراشید و بنای ستم نهاد،مردم آشفته شده به مخالفت و دسته بندی پرداختند.در این هنگام شداد بن عاد برادرزاده ی خود ضحاک تازی را با سپاهی انبوه به جنگ جمشید فرستاد.
ضحاک اصلا"عرب بود،زیرا پدرش در رده ی ملوک عرب جای داشت.اعراب او را علوان می گفتند،و ایرانیان مرداس.بنا به گفته ی زرتشتیان،نسب ضحاک با شش واسطه به کیومرث می رسد.پارسیان(زرتشتیان)ضحاک را بیوراسب و دهاک می نامند.
باتفاق مورخان،ضحاک ساحر و فاجر بود و در تمام دوران حکومت خود بر مردم جور و ستم روا می داشت.
در ایام او این سخن عام بود
که ایام او شر ایام بود
طبری گوید:"او ملکی ستمکار بود و همه ی ملوک جهان را بکشت و خلق را به بت پرستی خواند و به روزگار هیچ ملکی چندان خون ریخته نشد.گویند دو گوشت پاره به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود که آنها را نشانه ی ساحری خود می دانست،و به توسط آنها مردم را به هراس می انداخت.چون هشتصد سال از پادشاهی او بگذشت،آن گوشت پاره ها ریش گشت،و درد گرفت،و بی قرار شد،ومرد شیطان صفتی به او گفت مغز سر مردم علاج آن است.و به دستور او هر روز دو جوان را می کشتند و مغز سر آنها را روی زخمها می گذاشتند.با اینحال همه ی مردم از او به ستوه آمدند.در این زمان در اصفهان مردی بود کاوه نام،که آهنگر بود،و در یک ده زندگی می کرد.این مرد روستائی دو پسر داشت که هر دو به شباب رسیده بودند.عامل ضحاک هر دوی آنها را در یک روز بگرفت و نزد ضحاک برد.ضحاک دستور به کشتن آن دو پسر داد.
چون کاوه از کشته شدن دو پسر خود آگاهی یافت،به شهر اندر آمد و بخروشید و کمک خواست و آن پوست که آهنگران بر پیش می بندند،بر سر چوبی کرد مانند بیرقی،و فریاد کرد.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند،گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.کاوه در اصفهان عامل ضحاک را بکشت و شهر را گرفت،و به پادشاهی نشست،و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید،و سلاح تهیه کرد.سپس به اهواز رفته،عامل آنجا را بکشت،و کسی جای او نشاند،و از هر شهری مردمی بسیار گرد او گرد آمدند،همه دل پر از کینه ی ضحاک.در انموقع ضحاک در دماوند بود و طبرستان.چون از اینکار آگاه شد.لشکر بسیاری به جنگ کاوه فرستاد،که آنها کشته یا فراری شدند.در انموقع فریدون از ترس ضحاک فراری بود.و ضحاک او را دنبال می کرد،تا به طبرستان رسید و در آنجا پنهان شد.وقتی شنید که کاوه به ری آمده،پنهانی خود را به وی رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشیدم و بر دین نوح.در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه نموده خود سپهسالار شد.چون لشکریان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد،هزیمت به لشکریان ضحاک افتاد.ضحاک گرفتار فریدون شد،واو را در کوه دماوند زندانی نموده،پس از مدتی بکشت،و ایرانیان از شر و بلای او آسوده شدند."
به گفته ی تمام مورخان و شاهنامه،مدت سلطنت ضحاک هزار سال بود.ابوریحان دوران شاهی ضحاک را هزار سال می داند.طبری و ابن اسیر نیز بر همین عقیده اند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
فریدون

فریدون که در زبان اوستا ثرائتئون خوانده می شود،در حماسه های ایرانی از اوج و ارزش بسیاری برخوردار است.فریدون پس از جمشید از بزرگترین شهریاران و ناموران باستانی بشمار می رود.پدرش اثوی(آبتین)یکی از نخستین راهبان یا سازندگان عصاره ی هوم بوده است.فریدون در کشور چهار گوشه که همان گیلان است،زاده شد.در اوستا چنین آمده است:"چهاردهمین کشور با نزهت که من ـ اهورامزدا ـ آفریدم،ورن چهار گوش است،که در آن فریدون،کشنده ی آژی دهاک،زاده شده است."
در یشت پنجم نیز به این مطلب اشاره رفته و فریدون از کشور ورن دانسته شده است.این موضوع در سایر یشت ها نیز تکرار می شود.ونیز در همه ی یشت ها پیروزی او بر ضحاک به چشم می خورد.
بنابر اشاره ی بند هش:چون هزاره ی نخستین پایان یافت،آژی دهاک به قدرت رسید. در دوران وی زشتی و بدی و دروغ چیره گشت،و این دوران هزار سال دوام یافت.در پایان این هزاره،فریدون بر او غالب گشت و او را در بند نهاد،در کوه دماوند.
بنا به گفته ی شاهنامه،چون روزگاری دراز از شهریاری غاصبانه و جفاکارانه ی ضحاک بگذشت،فریدون از مادر زاده شد.در این هنگام ضحاک در خواب دید که مردی فریدون نام بر او شوریده بخواری و ذلت به بندش خواهد کشید.بهمین جهت خورد و خواب بروی حرام شد،و در صدد یافتن فریدون بر آمد.
نشان فریدون بگرد جهان
همی باز جست آشکار و نهان
نه آرام بودش،نه خواب و نه خورد
شده روز روشن بد و لاجورد
پدر فریدون آبتین است و مادرش فرانک.ضحاک که به فریدون دست نیافته است،آهنگ پدرش آبتین می کند،و او متواری می شود.فریدون را از ترس ضحاک به مردی برمایه یا پرمایه نام می سپارند و او در تحت توجه آنشخص قرار می گیرد.بنا به گفته ی روضه الصفا،فریدون پسر صلبی جمشید و فریدون بن اتقیان معروف است.
چنانکه در شرح حال ضحاک گذشت،فریدون به دست کاوه ی آهنگر به پادشاهی رسید.وی ولایت اصفهان و نواحی آن را به کاوه سپرد و کاوه تا هنگام مرگ در آنجا حکم راند.فریدون در پنجاهمین سال سلطنت یکی از دختران ضحاک را به همسری برگزید.از این زن دو پسر به نام سرم یا سلم و تور،و از همسر دیگری که نامش ایراندخت و پارسی نژاد بود،پسری بنام ایرج آورد.
به گفته ی اکثر مورخان،فریدون پانصد سال عمر کرد که سیصد سال آن به شهریاری گذشت.بنا به قول طبری و بلعمی و ابن اثیر،فریدون پس ازمرگ کاوه دویست سال زیست.وی ممالک خویش را بین سرم،تور و ایرج تقسیم کرد.کشوری که به سرم رسید سرمان،مملکتی که نصیب تور گردید توران و حصه ای که به ایرج تعلق گرفت،ایران زمین (ائیرین ویج) نامیده شد.
ایرج در ملازمت پدر در ایران ماند.سلم و تور بر ایرج رشک برده به ایران لشکر کشیدند.ایرج از پدر اجازه خواست که به تنهائی به دیدار برادران خود برود،و همین کار را هم انجام داد.ولی آن دو ناجوانمردانه برادر را کشته سرش را نزد فریدون فرستادند.
چرم پاره ای که کاوه بر سر چوب کرد و بدانوسیله مردم را به یاری طلبید،درفش کاویان خوانده شد.این درفش تا زمان حمله ی اعراب به ایران،وجود داشت.در این زمان درفش مزبور به دست عمر بن خطاب افتاد.وی گوهرهای آن را جدا کردو درفش را در آتش افکند.
بنا به گفته ی مغان،فریدون آتش پرست و به موجب اظهار هندوان،بت پرست بوده است.اماهمه ی نویسندگان در این نکته همداستانند که وی دادگر بوده و دانشمندان و حکیمان را گرامی می داشته است.فریدون نخستین پادشاهی بود که به علم نجوم پی برد.وی همچنین از دانش پزشکی آگاهی داشت و تریاک را به دست آورد.اولین کسی بود که بر پیل نشست،و اصطرلاب از اکتشافات اوست.فریدون مدتی پس از مرگ ایرج،پادشاهی را به منوچهر سپرد و خود به عبادت پرداخت.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
منوچهر

در اوستا تنها یکبار از منوچهر نام رفته و آن در موردیست که یادی از ایرج (ائیری) به میان آمده است:"فروهر منوش چیترا از خاندان ائیری را می ستائیم."
در منابع پهلوی هر جا که به سلم و تور و ایرج و فریدون اشارات رفته از منوچهر نیز گفتگو شده است.اما مآخذ موجود پهلوی فاقد تفصیلی است که در شاهنامه در مورد منوچهر مشاهده می شود.
در فصل بیست و سوم بند هش سلسله نسب منوچهر تا فریدون چنین آمده است.منوش چهر پسر منوش کرنر پسر منوش کرنک پسر کمم ثرا پسر زوشا پسر فرگزگ پسر گزگ که دختر ارچ(ایرج) بود و ارچرا پسر فریتون.
به موجب فصل سی و چهارم بند هش،نسب زرتشت با چهارده واسطه به منوچهر می رسد.
فردوسی در شاهنامه در مورد کین خواهی و کشتن سلم و تور چیزی بر منبع مزبور نیفزوده و دوران پادشاهی منوچهر را یکصد و بیست سال قید کرده است.
در فصل سی و سوم بند هش به نبردهای ایران و افراسیاب در زمان
منوچهر چنین اشارت رفته که افراسیاب پس از جنگی منوچهر را به هزیمت واداشته و نوذر پسر دیگر منوچهر در نبرد کشته شده است.اما بعدا"میان انها سازش حاصل گردیده و منوچهر دیگر باره ایرانشهر را از افراسیاب باز پس گرفته است.اما شاهنامه از افراسیاب در دوران نوذر پسر منوچهر سخن به میان می آورد.همچنین بنا به گفته ی شاهنامه،نوذر در زمان پدر کشته نمی شود،بلکه پس از منوچهر هفت سال سلطنت می کند و سپس به قتل می رسد.
قلمرو پادشاهی منوچهر تا بابل(بغداد امروزی)،اهواز ـ کوه و بصره گسترش داشت و ملوک عرب از جمله شام و یمن به فرمان او بودند و بدین ترتیب سلطنت او تا شام و مغرب رسیده بود.اما فرعونان مصر از او اطاعت نکرده خود به استقلال فرمان می راندند.
منوچهر در آغاز پادشاهی به سرزمین های سلم و تور لشکر کشید و آندو را به هلاکت رساند.به گفته ی طبری و بلعمی و ابن اثیر،وی یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و بسیار دادگستر بود.
او نخستین کسی بود که دورادور شهر خندق کند و در هر شهری آلات جنگ گرد آورد و رعایا را مامور آبادانی شهرها و دهات کرد.حارث ابن ابی شداد پادشاه یمن که جنگها و فتوحات بسیار کرده،غنایم فراوان آورده و پادشاهی او تا هندوستان و انبار و موصل را در بر میگرفت و آذربادگان نیز از نواحی او بشمار می رفت،فرمانبردار منوچهر بود.مدت زندگانی منوچهر یکصد و شصت و دوران پادشاهیش صدو بیست سال بود.ولی شاهنامه عمر او را صدو بیست سال میداند:
چو سال منوچهر شد بر دو شصت
زگیتی همین پای رفتن ببست
پهلوانان و سرداران نامداری که در نبردها منوچهر را یاری میکردند،سام و زال بودند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
نوذر

بنابر مندرجات اوستا،نوذر در شمار پهلوانان نامدار بوده و برخی از بزرگان و نامداران به خاندان وی منسوبند که نوذریان نامیده می شوند.در آبان یشت آمده است که نوذر برای آناهیتا فدیه داده و درخواست کامیابی کرده است.از اشارات یشت پنجم چنین بر می آید که کی گشتاسب از خاندان نوذر است.استادپور داود در جلد دوم یشت ها درباره ی خاندان نوذریان اطهار نظری بدین مضمون دارد:بنابر مندرجات بند هش،کیقباد سر سلسله ی کیانیان پسر خوانده ی زاب پسر تهماسب بوده و چون زاب از خاندان نوذر پسر منوچهر است،کیانیان از خاندان نوذر بشمار رفته اند.در آبان یشت،فقره ی 91 ،گشتاسب از نوذریان شمرده شده است.در شاهنامه نام نوذر با ماجراهای پهلوانی بسیاری همراهست.از رویدادهای این زمان،جنگهای پیاپی ایرانیان و تورانیان ـ بسرکردگی افراسیاب ـ است که سرانجام با مرگ نوذر،پهلوانی از میدان بیرون می رود.دوران پهلوانی که در عصر منوچهر آغاز شده بود،در زمان نوذر به اوج رسید و گسترش یافت.چیزی نگذشت که نوذر از راه و رسم نیکوی پدر منحرف شده به گرد آوری مال پرداخت.بزرگان از گردش پراکنده شدند و وی از مردمی بیگانه شد.هنگامیکه سام پهلوان ازین ماجرا آگاهی یافت،دامن همت بر کمر بست و دگرباره نوذر را به راه و رسم گذشته و آئین نیکو بازآورد.پشنگ که در آن هنگام شهریار توران زمین بود.با آگاهی از مرگ منوچهر،طمع دیرین یعنی اندیشه ی تصرف ایران زمین در نهادش بیدار شد.پس دو پسر خود افراسیاب و اغریرث را با سپاهی گران به جنگ نوذر فرستاد.در این هنگام سه نبرد میان افراسیاب و نوذر رخ داد و سرانجام نوذر به دست افراسیاب کشته شد،زیرا که افراسیاب به سبب کشته شدن نیای خود تور به دست منوچهر،از وی و نوذر کینه ی دیرینه داشت.اوضاع ایران زمین به نابسامانی کشیده شد و افراسیاب برای دوازده سال تاج و تخت ایران را در اختیار گرفت.بالاخره ایرانیان بار دیگر تجدید نیرو کرده و زال پهلوان،تاج و تخت ایران را باز پس گرفت و "زو"را به سلطنت رساند.
در روایات مورخان اسلامی مستقلا"از نوذر سخن نرفته است.ابن بلخی ضمن ذکر نسبنامه ی دیگران،تنها دو بار از وی یاد میکند.ابوریحان نیز کاملا"همین روش را در پیش گرفته است.صاحب مجمل در دو مورد از نوذر گفتگو به میان آورده و می گوید که نوذر پسر منوچهر و پدر توس و گستهم است.تاریخ حمزه ی اصفهانی هیچ ذکری از نوذر ندارد و تنها پادشاهی او را پنج سال قید میکند.حمدالله مستوفی مدت شهریاری نوذر را هفت سال میداند.به گفته ی اکثر مورخان،نوذر پنجاه و سه سال عمر کرده است.ذکر این نکته را لازم میداند که بهنگام لشکر کشی افراسیاب و کشته شدن نوذر،سام نریمان به کشور دیگری عزیمت کرده بود و بنابراین در ایران حضور نداشت.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
زاب

زاب پسر تهماسب فرزند منوچهر است.در نامه های پهلوی نام وی هوزوب و در شاهنامه زویازاب قید شده است روایات متاخر زاب را از تخمه ی فریدون و پور تهماسب پسر منوچهر می دانند.در اوستا تنها یکبار در یشت سیزدهم از تهماسب و زاب نام رفته و آن در موضعی است که به گروه شهریاران و پارسیان درود فرستاده می شود."فروهرپاکدین اوزو (زاب)از خاندان توماسب(تهماسب)را می ستاییم."
زاب از شاهان درجه دوم پیشدادی بشمار میرود.بطوریکه قبلا"گفتیم نوذر بدست افراسیاب کشته شد و مدتی چند ایران در تصرف افراسیاب بود.سپس زاب با زو پسرتهماسب لشگری گرد کرده افراسیاب را هزیمت داد،خود رسما"شاه شد و به مدت پنج سال در ایران سلطنت کرد.
قول شاهنامه و بند هش در مورد پنج سال مدت شهریاری زاب یکیست.بنا به مندرجات شاهنامه،نسب زاب به فریدون میرسد و از وی به عنوان (زو تهماسب)یعنی پسر تهماسب یاد میشود.در فصل سی و چهارم بند ششم بند هش عنوان پهلوی (هوزوپ توهماسپان)یعنی (هوزوپ پسر تو هماسپ)در مورد وی بکار رفته است.
بنابر گفته ی شاهنامه چون نوذر کشته شد،افراسیاب به مدت دوازده سال غاصبانه در ایرانشهر بر تخت نشست.سرانجام پهلوانان ایرانزمین به کنکاش نشستند تا شهریاری بیابند و او را بر اریکه ی سلطنت استوار دارند و چون دو پسر نوذر یعنی توس و گستهم را برای احراز این مقام شایسته نمی دانستند،زو پسر تهماسب را به شاهی برگزیدند.زوبیاری پهلوانان ایران زمین با افراسیاب به نبرد پرداخت،در اثر جنگهای پی در پی،خشکسالی پدید آمد و به همین جهت دو طرف پس از پنج ماه دست از جنگ کشیده جیحون را مرز ایران و توران قرار دادند و افراسیاب به سرزمین خود یعنی توران بازگشت.
زو به مدت پنج سال در نهایت آرامش سلطنت کرد و در هشتادو شش سالگی چشم از جهان فرو بست.
روایات اسلامی در باب زاب یا زو اختلاف دارند.منابع مزبور اغلب زاب و گرشاسب را مشترکا"شهریار ایران زمین دانسته و مانند فردوسی در مورد گرشاسب کمتر سخن گفته اند.بیرونی سلسله نسب زاب را زاب بن تهماسب بن کمجهوربن زوبن هوشب بن دو سربن منوشچهر قید کرده و دوران سلطنتش را پنج سال می داند.ابن بلخی میگوید:پارسیان او را زو می خوانند و این در ستتر می نماید.اما در بعضی از تواریخ عرب نام وی زاب و مدت پادشاهیش سی سال ذکر شده که با آنچه دیگران گفته اند،اختلاف فاحش دارد.صاحب مجمل در این باره چیزی از خود نیاورده و با استناد به طبری چنین می نویسد:
"طبری می گوید که تهماسب با دختر نامون منجم افراسیاب ازدواج کرد و زاب متولد گشت.طبری پس از آن به کارهای زو می پردازد که لشکر بیاراست و افراسیاب را از ایران براند و به آبادانی پرداخت و روزیکه ایرانیان از بیداد افراسیاب رهائی یافتند،آبان روز بود از آبان ماه. پس آنروز را جشن گرفتند و این جشن تا امروز هم با شکوه مهرگان برپا می شود."
مستوفی و میرخوند نیز بر مبنای روایات بیرونی مطالبی نوشته و مدت عمر و دوران پادشاهی او را به ترتیب هشتاد و شش سال و پنج سال ذکر کرده اند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
گرشاسب

شاهنامه از دو گرشاسب گفتگو میکند:یکی گرشاسب پهلوان که در حماسه ی ملی در ضمن برشمردن نام نخستین پهلوانان شاهنامه که در سپاه منوچهر بودند،از او به عنوان گرشاسب جهان پهلوان سپاه منوچهر و فریدون یاد می شود:
سپهدار،چون قارون کاوگان
سپه کش،چو شیر وی،شیر ژیان
چو گرشاسب،گردنکش تیغ زن
چو سام نریمان،یل انجمن
قباد و چو کشواد زرین کلاه
بسی نامداران گیتی پناه
و گرشاسب دوم گنجور شاه است.اینکه گرشاسب پهلوان همان گرشاسب گنجور باشد مطلبی است که نمی توان آن را با قاطعیت پذیرفت.گرشاسب دوم(گنجور شاه)مندرج در شاهنامه،پسر زو یا زاب است که پس از پدر مدت نه سال پادشاهی کرد.در دوران وی تورانیان ـ که ایران را ضعیف یافتند ـ دگر باره دست به حمله زدند و مقارن همین احوال بود که گرشاسب شاه پسر زو در گذشت و بنابر این فرصتی برای اقدام متقابل بدست نیاورد.و این فرجام کار پیشدادیان بود،چه پس از سپری شدن یک دوران فترت،کارهای پهلوانی سام و زال و رستم آغاز میشود.رستم کیقباد را بر اریکه ی شهریاری می نشاند و با این عمل،دوران پر عظمت و آشوب کیانیان شروع می گردد.
اسدی طوسی در گرشاسبنامه ی خود گفته های اوستا و آثار ادبی قرون اول اسلام را بازگو کرده است.بموجب مندرجات کتاب بندهش،نسب گرشاسب چنین آمده است:"گرشاسب و اوروخش دو برادر بودند از پسران اثرط،پسر شم،پسر تورگ،پسر شیدسپ،پسر تور،پسر جمشید."با مقایسه ی متون دو کتاب یاد شده و سایر منابع،چنانچه از تغییرات جزئی که به مرور زمان پیش آمده است چشم بپوشیم،ملاحظه خواهیم کرد که در کلیات اختلافی وجود ندارد.همچنین در کتاب مقدس زرتشتیان در مورد جنگهای گرشاسب با دیوان و ددان روایاتی موجود است که اصول آنها با داستانهای گرشبنامه انطباق دارد.در کتابها ی مذهبی باستانی گرشاسب پهلوانیست مغلوب ناشدنی،زنده ی جاویدان و از یاران موعد زرتشتی،و به اعتبار همین روایتست که اسدی طوسی،گرشاسب را فرد کاملی معرفی میکند.در نبردهای سخت زبون و سر افکنده نمیشود،بر ببر و شیر و اژدها غلبه میکند و هنرها و دلیریهائی از خود نشان می دهد.
میر خوند در حبیب السیر می گوید:"به قول اکثر مورخین،به قول اکثر مورخین،گرشاسب دختر زاده ی بنیامین بن یعقوب و برادر زاده ی وی بود."به عقیده ی صاحب تاریخ معجم،"گرشاسب پس از در گذشت پدرش زاب،به مدت بیست سال بر تخت شاهی نشست."حمدالله مستوفی اظهار می دارد که"گرشاسب شش سال رایت شاهی را برافراشت"و از مفاتیج العلوم چنین بر می آید که"زاب و گرشاسب،به اتفاق یکدیگر به امر جهانداری قیام می نمودند."
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیانیان ـ کیقباد (کوی کوات)

نخستین شاهی که پس از انقراض سلسله ی پیشدادیان بر اورنگ شهریاری تکیه زد کیقباد بود.که این مقام را با یاری و کمک زال و رستم بدست آورد.در اوستا تنها دو بار از کیقباد به نام Kavata و لقب Kavi (به معنی شاه) یاد شده است.در زبان پهلوی نیز دگرگونی چندانی در این نام پدید نیامده و به شکل Kavat ضبط شده و از همین کلمه تلفظ پارسی و تازی قباد پدیدار گردیده است.نخستین یاد کیقباد در پشت سیزدهم به چشم میخورد.در این منبع پس از ذکر شاهان پیشدادی،نام وی در راس کیانیان قرار میگیرد و فروهرش ستایش میشود.دومین موضعی که به نام کیقباد بر میخوریم،پشت نوزدهم یا کیان یشت یا زامیاد یشت است که در آن از ستایش فراز کوی کوات سخن به میان می آید.
در نامه ها و تواریخ پهلوی نیز شرح مبسوط و مفصلی از این نخستین شاه کیانی به چشم نمیخورد تا بتوان از آن روایتی قانع کننده بوجود آورد،بویژه آنکه سلسله نسب وی هم نامعلوم و مبهم است.بنا به روایت بند هش،کوات کودکی بود که وی را در صندوقی نهاده در آب رها کرده بودند.اوزو(زاب ـ زو) او را یافت،به فرزند خواندگی پذیرفت و کواذ (Kavaz ) نام نهاد.
بموجب فصل سی و یکم بند هش،نسبنامه ی کیانیان چنین است:"کی کواذ پسری داشت به نام کی اپیوه.از کی اپیوه چهار فرزند بوجود آمد بترتیب بنامهای کی اوس(همان کیکاووس شاهنامه)،کی آرش،کی پی سین و کی بیرش.از کی اوس(کیکایوس یا کیکاووس) سیاووش بوجود آمد،واز سیاووش کیخسرو،اما دیگر شاهان و ناموران سلسله ی کیانی از پشت کی پی سین اند.
"از کی پی سین،منوش زاده شدو از منوش اوزان یا اوز و از اوز،کی لهراسب که مشهورترین پسرانش ویشتاسب (گشتاسب شاهنامه) و زریر بودند.از کی ویشتاسب دو پسر به نام سپند یاذ (یا اسفندیار شاهنامه) و پیش یوتن (یا پشوتن شاهنامه) بوجود آمدند که در تاریخ دینی بسیار مورد توجهند.اسفندیار نیز پسرانی چون وهمن(بهمن شاهنامه)،آذر ترسه و مهر ترسه بوجود آورد که چندان شهرتی ندارند."
پیش از آنکه از شاهنامه یاد شود،به تواریخ اسلامی و مورخان نظر می افکنیم.مسعودی،ابوالفدا،اب� �� � اثیر،حمزه ی اصفهانی،صاحب مجمل التواریخ و تاریخ طبری و آثار الباقیه و تاریخ نگاران دیگر اخباری آورده اند که صرفنظر از اختلافات جزئی،در مورد مساله ی موضوع بحث یکسان می نماید.بنابر اخبار مورد اشاره :"پس از زاب،در عجم پادشاهی بر تخت نشست که نام او کیقباد بود از نوادگان منوچهر،و او از زنی که از مهتران ترکستان گرفته بود،پنج پسر بنام کی افته،کی کاووس،کی آرش،کی پیشین و کی بیه آورد.کیقباد پادشاهی با عدل و داد بود،جهان را آبادان کرد و شهر بلخ را پایتخت خود قرار داد.در زمان او جیحون حد میان او و ترکان بود.صد سال سلطنت داشت و در دوران او یوشع بن نوح و کالب بن یوفنا پیامبری کردند."
بموجب حماسه ی ملی شاهنامه،کیقباد پنج سال سلطنت کرد و پس از او آخرین شاه پیشدادی یعنی گرشاسب به مدت نه سال بر اریکه ی پادشاهی نشست.پس از گرشاسب،از رستم سخن میرود که رخش را برای سواری به کمند میگیرد.در فصلی دیگر زال بسوی افراسیاب لشگر می کشد،اما تخت ایران بی سرنشین است و نامداران بدنبال شهریاری میگردند که شایسته ی این مقام باشد:
شهی باید اکنون زتخم کیان
به تخت شهی بر،کمر بر میان
نشانداد موبد مرا در زمان
یکی شاه با فرو برز کیان
زتخم فریدون یل کیقباد
که با فرو برز است و با رسم و داد
آنگاه زال رستم را مامور میکند که بی درنگ به البرز کوه ـ که نشستگاه کیقباد است ـ شنافته او را آگاه کند که به شهریاری ایران زمین برگزیده شده است.رستم پس از گذراندن ماجراهائی با بیابانگردان تورانی،در دامنه ی آن کوهستان جایگاهی با شکوه و پر طراوت می بیند که:
جوانی به کردار تابنده ماه
نشسته بر آن تخت در سایه گاه
رستم با جوان سخن آغاز کرده از جایگاه کیقباد نشان میخواهد.جوان لب به خنده گشوده میگوید کیقباد منم:
زگفتار رستم دلیر و جوان
بخندید و گفتش که ای پهلوان
زتخم فریدون منم کیقباد
پدر بر پدر نام دارم بیاد
چو بشنید رستم،فرو برد سر
بخدمت فرود آمد از تخت زر
کیقباد و رستم به ایران زمین میروند و آئین تاجگذاری آغاز میشود.
شاهنامه از کی اپیوه نامی نمی برد و حال آنکه در اوستا دو بار از وی سخن رفته و کیکاووس پسر کی اپیوه معرفی شده است.
پس از آنکه کیقبادرسما"بر تخت شاهی قرار میگیرد،پهلوانان او را به جنگ با تورانیان بر می انگیزند.طی نبرد سختی که در میگیرد،پهلوانان ایران روزگار را بر تورانیان سخت و تیره و تار میکنند.رستم در جنگی شدید،اسفندیار را به هزیمت وا میدارد،بطوریکه پشنگ پدر افراسیاب و سرکرده ی تورانیان از کیقباد درخواست صلح میکند و قول میدهد که به سوی خاک خود در آنطرف جیحون عقب نشینی نماید.کیقباد این تقاضا را می پذیرد،ولی رستم مصرانه درخواست میکند که جنگ تا پیروزی نهائی ادامه یابد و بیکباره شر تورانیان و افراسیاب از ایران زمین کم گردد.اما کیقباد با تشویق و اعطا ی هدایا،خشنودی رستم و دیگر پهلوانان را بدست آورده با افراسیاب آشتی میکند.پس از این حادثه،کیقباد به استخر پارس که نشستگاه اوست عزیمت میکند.درازای عمر کیقباد صد سال و مدت پادشاهیش هشتاد سال است.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیانیان ـ کیکاووس

این نام در اوستا به شکل کوی اوسذن نیز آمده و این صورت جز در یشت پنجم و چهاردهم،در سایر موارد ضبط شده است.کیکاووس دومین پادشاهی کیانی و نامی ترین فرد آن سلسله است.اوستا و تاریخهای پهلوی از او بیش از کیقباد یاد کرده اند.در نامه های پهلوی روایات زیادی درباره ی او وجود دارد و نام وی در شاهنامه و ماخذ اسلامی با افسانه های فراوان آمیخته است.
دراوستا،نخست در یشت پنجم به نام وی برمیخوریم که برای اردویسور آناهیتا قربانی میدهد و آرزو میکند که بر همه ی کشور ها چیره و بر جادوگران و امیران مخالف پیروز شود،و این خواست و آرزویش برآورده میگردد.در یشت سیزدهم نیز که از ستایش فروهر کیانیان سخن بمیان آمده،پس از کیقباد و کی اپیوه،برفروهر کوی سدن درود فرستاده شده است.در یشت چهاردهم،آنجا که از پیروزی و نیرومندی و قدرت سخن میرود،از کوی اوسذن یا کیکاووس یاد شده که خواهان چنین قدرتی برای کسب پیروزیست.واپسین یاد کرد کیکاووس در اوستا،بند دوم(آفرین پیامبر زرتشت)است که زرتشت آرزو میکند ویشتاسب (کی گشتاسب)چون کاووس قوی و زورمندشود.
بنابر روایت دینکرد،درسوتگرنسک یعنی قسمت اول اوستای ساسانی،درباره ی کی اوس به تفضیل گفتگو شده است.
بنابر همان ماخذ،کاووس یکی از چهار پسرکی اپیوه(پسر کیقباد)و بزرگترین آنهاست.کاووس دارای چنان اهمیت و مقامیست که دیگر کیانیان فاقد آنند.وی با قدرت بر هفت کشور سلطنت می راند،بر دیوان و جادوان و امیران گردنکش فائق می آید،فرمانش بیدرنگ و بی چون و چرا اجرا میشود و بر بلندی کوه البرز هفت کاخ بنا می نهد.بنا بنابر روایات بسیار،یکی از زر،دو کاخ از سیم،دو کاخ از پولاد و دو از بلور.کاووس دیوان مازندران را که سرکشی آغاز نهاده،آشوب بپا کرده و در کار ویرانی جهان بوده اند مغلوب ساخته در این کاخها به بند میکشد و انانرا به کار می گیرد.هرودوت نیز از این کاخهای هفتگانه سخن بمیان آورده می گوید:او به ساختن قلعه ای دست زد که از داخل،حصارهای متمرکزی گرد آن قرار داشت.این همان قلعه ایست که امروز اکباتان نامیده می شود.رویهمرفته هفت حصار موجود است و کاخ و خزائن شاهی در درون اخرین حصار قرار دارد.طولانی ترین این حصارها با حصار آتن برابر است. رنگ حصارهای مزبور به ترتیب سفید،سیاه،ارغوانی،آبی،سرخ ،نارنجی،نقره ای و طلائی است.بعضی از مورخان معتقدندکه این حصارها به وسیله ی دیوکس پادشاه ماد بنا شده،ولی اکثرا"عقیده دارند که دیوکس آنها را تعمیر کرده است.در فصل سی و سوم پندهش نیز از کاخ کی اوس سخن رفته و به شکل چندین خانه ی تو در تو توصیف شده است.نخستین زرین،که محل اقامت او بود،دو دیگر بلورین که به اسبان خاصه تعلق داشت و دو خانه ی پولادین که گله ها و رمه ها در آن جای می گرفتند.به طوریکه از نامه های پهلوی بر می آید،کیکاووس مانند جمشید جاودانه بود،ولی به سبب کشتن گاو مقدس مرزیاب و خطاهای دیگر،جاودانگی از او سلب گردید.
مورخان اسلامی به موجب روایات خود،کاووس و نمرود را یکی دانسته اما خود معترفند که در این گفته بخطا رفته اند.شاید انگیزه ی یکی دانستن این دو صرفا"ازآن جهت باشد که نمرود نیز بر خدا شوریده بود وآرزو داشت به آسمان و قلمرو خدا سفر کند.این مساله شگفت انگیز است که در ریگ و دا(یکی از چهار کتاب ودا)به نام اوسنس کاویا از شاهان پیشدادی(که چند نفرشان نیز در ریگ ودا ذکر شده اند)بر می خوریم که یادآور تلفظ اوستائی کاووس است.ناگفته نماند که بعضی از مورخان مانندهرتل و هرتسفلد عقیده دارندکه کیانیان همان هخامنشیانند. ولی بطوریکه در بخش مربوط به گشتاسب خواهیم دید،ثابت میشود که کیانیان و هخامنشیان یکی نیستند،درباره ی کاووس،میان مطالب بندهش و شاهنامه موازنه و قرابتی برقرار است.به موجب این دو ماخذ:دوران شهریاری وی یکصدوپنجاه سال بوده است.چون بر سریر شاهی قرارگرفت،یکی از رود سازان چرب زبان مازندرانی بدر گاهش آمده سرود دلنوازی از آن سرزمین ساز کرد.به طوریکه کاووس را هوس جنگ با شاه مازندران در سر افتاد.پهلوانان و بزرگان ایران زمین که می دانستند در مازندران قدرت و نیروی فراوانی وجود دارد،با این نبرد موافق نبودند.آنها بر همین اساس به کاووس یادآوری می کنند که جنگ مازندران چیزی جز تباهی و شکست ببار نخواهد آورد.ولی کاووس رای و سخن آنها را به چیزی نمی گیرد و کس به طلب زال می فرستد.زال بیدرنگ به درگاه کاووس میرود و پس از آگاهی از نیت او،همچون دیگر بزرگان وی را از این کار بر حذر داشته می گوید که شاهانی چون جم و فریدون و منوچهر و کیقباد،حتی اندیشه ی این کار را بخاطر راه ندادند.کاووس در پاسخ چنین اظهار میدارد:
ولیکن مرا از فریدون و جم
فزونست مردی و فرو درم
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
سپاه و دل و گنجم افزونتر است
جهان زیر شمشیر تیزانداز است
به موجب روایت شاهنامه،این خود سری و غرور بیجای کیکاووس برای وی و پهلوانان فرجامی ناخوشایند دارد.کاووس با لشکریان خود به مازندران می تازد که جایگاه دیوان است.در مازندران سپاه ایران دست به قتل و غارت می زند.هنگامیکه ارژنگ،شاه مازندران،ازین رویداد آگاهی می یابد،شحنه را که از بزرگان ملک است برای طلب یاری نزد دیو سپید می فرستد.دیو سپید یکی از امرای بزرگ قبیله ی آریاهای مازندران و دارای سپاهی چندان گران و پر هیبت است که چون چشم کاووس بر پیشگامان آن سپاه می افتد،پایان کار برایش روشن میشود و افسوس می خورد:
دریغا که پند جهانگیر زال
نپذرفتم و آمدم بدسگال
اما دیگر حسرت و دریغ سودی ندارد.دیو سپید به نیروی جادو کیکاووس و سپاهش را نابینا ساخته آنها را به اسارت در می آورد و به ارژنگ شاه مازندران می سپارد.رستم از این رویداد آگاهی یافته،پس از هفت خوان،پیروزمندانه بر ارژنگ شاه دست می یابد و او را به هلاکت میرساند. سپس دیو سپید را نیز به چنگ آورده میکشد.آنگاه با استفاده از دل دیو سپید،جادو را خنثی ساخته کاووس و لشکریانش را رهائی می بخشد و آنان را به ایران باز میگرداند.
کاووس پس از این واقعه به جنگ های دیگری دست میزند و بعضی از شهریاران به فرمان او گردن می نهند.ولی پادشاهان بربر،مصروها ماوران دست به یکی کرده با او به نبرد بر می خیزند.اما هر سه شکست یافته رو به هزیمت می نهند.کیکاووس سودابه دختر شاه ماوران را به زنی میگیرد.پادشاه ماوران به جبران شکست های خود،برای دستگیری کاووس و پهلوانان ایرانی و بازگرداندن دختر خویش دست به توطئه میزند و پس از پیش بینی های لازم،کاووس و پهلوانان را به کاخ خویش دعوت میکند.سودابه کاووس را از رفتن باز می دارد،ولی کاووس عزیمت را صواب می انگارد و با پای خود بدام می افتد.او و همه ی پهلوانان دستگیر و به بند کشیده میشوند.چون این خبر منتشر میشود،ترکان و تازیان بر ایران می تازند.نخست تازیان از دشت نیزه وران(عربستان)بر ایران هجوم برده به حکومت می پردازند.اما افراسیاب تورانی با آگاهی از این رویداد،به سوی ایران شتافته پس از سه ماه نبرد،تازیان را از این کشور بیرون می راند و از آن پس با بیدادگری بر ایران حکمرانی میکند.دوباره شاه هاماوران با شهریاران بربرستان و مصر همدست شده با رستم و سپاه ایران به نبرد بر می خیزند.اما سرانجام ایرانیان بر دشمنان مزبور پیره آمده کاووس و سودابه و پهلوانان و دلیران را نجات می بخشند و آنان را به ایران باز می گردانند.علاوه بر این،افراسیاب نیز که با قهر و بیداد بر ایران حکومت میرانده است،از ایرانیان شکست یافته به سوی توران فرار میکند.
غالب مورخان اسلامی مطالب بالا را با آب و تاب و با اختلافات جزئی به رشته تحریر در آورده اند.بنا به گفته ی زیادی از مورخان،پایتخت کیکاووس بلخ،عمرش یکصدوهفتادوپنج سال و مدت پادشاهیش صدو پنجاه سال بوده است.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیانیان ـ سیاووش

سیاوش پسر کیکاووس است که به پهلوی سیاووخش(دارنده ی اسب سیاه گشن "نر")یا سیاووش خوانده میشود.در شاهنامه و روایات ملی،شرح حال سیاووش داستانی پر حادثه و دلکش است که با غم مرگش پایان می پذیرد.طبق معمول،اوستا جز نام و اشاراتی ناچیز،آگاهی دیگری از او بدست نمیدهد.و نیز هر چند در نامه های پهلوی سخن بیشتری از وی به میان می آید،ولی با اینحال مطالب ماخذ مزبور درباره ی شخص وی نیست،بلکه بیشتر به کنگ دژ(در اوستا)یا شهری مربوط میشود که به توسط او ساخته شده است.در اوستا نخستین موضعی که در آن نامی از سیاووش برده شده می شود،یشت سیزدهم است.دراین منبع از هشت کوی(شاه) که سلسله ی کیانیان را تشکیل می دهند یاد و به فروهرشان درود فرستاده شده است.سیاووش هفتمین شاه کیانی است،بدین معنی که پس از وی نام کیخسرو آمده است.در یشت نهم و هفدهم به کشته شدن وی اشاره رفته و این مطلب در چند جای این دو یشت تکرار شده است.در نامه های پهلوی تنها در بند هش است که می توان خلاصه و فشرده ی داستان سیاووش را مطالعه کرد.چنانچه این داستان را با روایت مفصل فردوسی در حماسه های ملی مقایسه کنیم،در می یابیم که فردوسی داستان سیاووش را از یک منبع مدون و منظم نقل کرده است که متاسفانه از نام و نشان آن آگاهی نداریم.بزرگترین و نمایانترین کاری که به سیاووش نسبت داده شده،ساختن کنگ دژ است که پیش از این بدان اشاره کردیم.به موجب اوستا و نامه های پهلوی،سیاووش یکی از پادشاهان هشتگانه ی کیانی بوده است که پس از کیکاووس و پیش ازکیخسرو بر نواحی شرقی ایران سلطنت کرده و در جنگ با اقوام مهاجم تورانی کشته شده است.ولی فردوسی او را در زمره ی پادشاهان بشمار نمی آورد.
به موجب روایت شاهنامه،داستان زادن سیاووش بدینگونه است که:روزی توس و گودرز و گیو ـ پهلوانان ایرانی ـ در شکارگاهی در نزدیکی توران به دختری زیبا بر می خورند و چون هر یک از آنها داعیه ی تصاحب دختر را دارد،قرار می گذارند به تختگاه بروند و از کیکاووس داوری بخواهند.شاه با دیدن دختر بدو دل می بندد،او را به همسری خود در می آورد و:
چون نه ماه بگذشت از آن خوبچهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری
جهان گشت از آن خرد پر گفتگوی
کز آنگونه نشنید کس روی و موی
سیاووش را به رستم می سپارند تا بزرگش کرده رسم پهلوانی و فنون رزم آوری بیاموزد.رستم وی را به سیستان و زابلستان می برد و در تربیتش کوشش فراوان بکار می برد:
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در سیستان
هنرها بیاموختش سربسر
بسی رنج برداشت که آمد ببر
سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند
سیاووش پس از دریافت آموزشهای لازم از رستم می خواهد تا او را به پایتخت نزد پدر و مادرش باز گرداند.رستم وی را به تخت گاه می برد،جائیکه مورد نوازش فراوان کیکاووس قرار می گیرد. در این هنگام مادر سیاووش چشم از جهان فرو بسته و چنانکه در داستان کیکاووس آمد،کاووس سودابه دختر شاه هاماوران را به همسری خویش در آورده بود.
سودابه با دیدن سیاووش بدو دل می بازد و سودای عشقبازی با وی را در سر می پروراند.روزی پیامی برای سیاووش می فرستد،ولی وی پیک را با ترشروئی باز پس می فرستد.سودابه برای رسیدن به منظور و کشاندن سیاووش به اندرون حرم،نیرنگبازی آغاز میکند.به کاووس می گوید که شایسته است سیاووش هر چند گاهی به اندرون آید و از خواهران و نامادری خویش دیدار کند.شهزاده با توجه به زمینه ی قبلی و آگاه بودن از منظور سودابه،فکر میکند شاید پدر در صدد است تا او را مورد آزمایش قرار دهد.بنابر این به پدر می گوید که برای وی میدان کارزار و پهنه ی اجتماع لازمست تا در آنها چیزی بیاموزد،و در حرم کاری از دست او ساخته نیست.با اینهمه،فرمان پدر را گردن می نهد و به اندرون میرود.سودابه بدیدن او بنای محبت می گذارد و بوسه بارانش میکند.اما سیاووش که از هدف سودابه با خبر است،از شنیدن سخنانش سرباز می زند و در دیدار بعدی ویرا تهدید به قتل کرده از حرم بیرون می آید.ولی سودابه ی سودا زده دست به نیرنگی تازه می زند:ناله و زاری سر می دهد،ندیمه ها را می طلبد و به آنها می گوید که سیاووش با نیت بد به او حمله کرده است.خبر به کیکاووس می رسد.وی ماجرا را از زبان سودابه می شنود.ولی از یکسو به پاکی پسرش اطمینان دارد و از طرف دیگر وضع حال سودابه گواه آنست که وی دروغ می گوید.اما این رویداد،شایعات مردم شهر را بدنبال دارد و این امر به اضافه ی دسیسه های سودابه دگر باره سایه ی بدگمانی بر دل شاه می افکند.سیاووش برای اثبات پاکی خود پیشنهاد می کند تا آزمایش آتش یا گذر از آتش ورنگه و به پهلوی (وار)درباره اش اجرا شود.آتش انبوه بر پا میشود.سیاووش جامه ی سپید پوشیده بر اسبی سیاه می نشیندو نزد پدر می آید.کاووس را شرم و ناراحتی فرا می گیرد.سیاووش به آتش درون میشود و بی گزند از آن بیرون می آید.شادمانی و سرور مردم از اندازه بیرون است.جشنی بر پا میشود.کیکاووس از بزرگان نظر خواهی میکند و همه رای به مرگ سودابه می دهند. ولی سیاووش از پدر میخواهد تا از کشتن سودابه در گذرد.اما بعدها سودابه بسزای خیانت خود می رسد. و کشته میشود.
پس از چندی تورانیان در مرزهای ایران دست به تدارک جنگ می زنند کیکاووس،سیاووش را مامور نبرد میکند و رستم را نیز به همراهش گسیل میدارد.در آنهنگام که دو سپاه روبروی یکدیگر آماده ی نبردند،افراسیاب شبی در خواب می بیند که ایرانیان بر وی غلبه یافته او را دست بسته نزد کیکاووس برده و می خواهند به دو نیمش کنند.ستاره شناسان و خوابگزاران ویرا از دست زدن به جنگ منع می کنند و صلاح کار را در صلح و سازش می بینند.سیاووش پس از رایزنی،به آشتی تن در می دهد.رستم مامور می شود نزد کیکاووس رفته قرار داد صلح را بنظر وی برساند.کاووس پس از آگاهی بر رویدادها،به رستم پرخاش می کند و از او می خواهد که باز گردد،همه ی گروگانها ی تورانی را بکشد،هدایایشان را به آتش افکند و با تورانیان به جنگ بر خیزد.اما رستم به شاه تذکر می دهد که پیمان شکنی وی و سیاووش کاری ناشایست است.کاووس خشم آلوده رستم را به سیستان می فرستد و به سیاووش نامه نوشته از او میخواهد تا با افراسیاب بجنگد.سیاووش اجرای دستور پدر را نابخردانه می بیند و سپردن سپاه به توس نیز غیر عاقلانه می یابد.پس با دو پهلوان از هواداران و یاران خود به مشورت می نشیند و پس از جلب موافقت آنان،آهنگ آن میکند که به افراسیاب پناهنده شود.یکی از آندو پهلوان که زنگنه نام دارد،به سفارت نزد افراسیاب میرود و برای او شرح میدهد که بهای آشتی با وی برای سیاووش بس گزاف بوده است و اکنون از او میخواهد که رخصت دهد تا به توران برود و در خدمت وی باشد.افراسیاب درخواست شهزاده ی دل آزرده را می پذیرد و موافقت خود را طی نامه ای بوی اعلام می دارد.سیاووش را به بهرام می سپارد و همراه افراسیاب به توران میرود.پس از مدتی پیران ویسه سردار افراسیاب،دختر خود جریره را به همسری سیاووش در می آورد.افراسیاب نیز دختر خویش فرنگیس را بزنی بوی میدهد.افراسیاب همچنین ایالات خوارزم را به داماد خود می سپارد تا وی در آنسامان حکمرانی کند،و ساختن کنگدژ(شهری بود با برج و باروئی محکم و بدست سیاووش در تورانزمین ساخته شد.)پس از این ازدواجها صورت می گیرد.سیاووش علاوه بر آن شهری بنیاد می نهد که سیاووشگرد یعنی شهر سیاوش نامیده میشود.از جریره دختر پیران ویسه پسری زاده میشود که او را فرود نام مینهند.فرنگیس نیز از سیاووش باردار میشود.در همین اوان گرسیوز برادر افراسیاب بر سیاوش رشک برده نزد برادر از او بدگوئی میکند و چنین جلوه میدهد که سیاووش آهنگ هلاک افراسیاب را دارد.میان افراسیاب و سیاووش جنگی در میگیرد.سیاووش دستگیر و کشته میشود.فرنگیس را نیز به بند می کشند.رسیدن خبر مرگ سیاووش به ایران سلسله جنبان جنگهای درازیست که آغازگر آن کین خواهی سیاووش است.رستم سودابه را به هلاکت می رساند و تورانزمین را ویران می سازد.
و اما درباره ی روایات مورخان.مورخان اسلامی مطلب تازه ای درباره ی سیاووش بدست نمی دهند.النهایه در ذکر نامها و شرح وقایع به عمد یا از روی ناآگاهی و یا به منظور رنگین کردن داستان،مطالب نادرستی آورده اند که از نظر تحقیقی فاقد ارزش است.صاحب مجمل التواریخ موضوع را تقریبا"مانند شاهنامه،منتها بطور مختصر و فشرده شرح داده است.از میان همه ی مورخان،کار طبری ـ که به احتمال قوی از (خوتای نامک) یا شاهنامه ی پهلوی استفاده کرده جالب توجه است.با اینهمه،در خلال کار ایندسته از مورخان و در کتبی چون مروج الذهب جلد سوم،صورت الارض ابن حوقل،فارسنامه ی ابن بلخی و معجم البدان یاقوت حموی گاهگاه مطالب قابل ملاحظه ای به چشم میخورد.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیانیان ـ کیخسرو

یشت پنجم می گوید که کیخسرو پهلوان بی همال ایرانی و متحد کننده ی شهرهای شاهنشاهی ایران زمین،در نزدیکی دریاچه ی چئچست برای اردویسور آناهیتا قربانی میکند و از او میخواهد که فرش دهد،کامیابش کند و بر جاودان و امیران ستمکار پیروزش بخشد.در یشت نهم نیز از کیخسرو یاد شده و این یاد کرد حاوی آگاهی های ارزنده ایست که در شاهنامه نیز به چشم میخورد.در یشت سیزدهم و پانزدهم بر بخشی از کارهای پهلوانی کیخسرو آگاه میشویم.بنابر روایات ماخذ مزبور،ائوروسار که یکی از امیران مخالف و رقیب کیخسرو در جنگل سپید است،درابتدا و وسط و انتهای جنگل مزبور ایزد ویو را می ستاید و خواستار آن میشود که کیخسرو،آن استوار کننده ی شاهنشاهی ایران،بر وی ظفر نیابد و او توان آن را داشته باشد که از دست آن پادشاه بگریزد.بموجب نامه های پهلوی،کیخسرو پسر سیاووش،نتیجه ی ازدواج او با ویسپان فری "فرنگیس"دختر افراسیاب بوده و در تورانزمین بزرگ شده است.اما کیخسرو مانند کیکاووس "پادشاه هفت کشور"نیست،بلکه فقط شهریار کشور خونی رس معرفی شده است.بموجب منابع پهلوی،کیخسرو علاوه بر دارا بودن خصائل فراوان و جاودانگی و جنبه ی پیامبری،یا پارسائی و تقدیس،دو کار مهم نیز انجام داده است:1 ـ ویران ساختن بتکده های مشرکان در کنار دریاچه چئچست.2 ـ کشتن افراسیاب،آن بزهکار تورانی و دشمن بی امان ایرانیان.
شاهنامه شرح گشودن دژ بهمن را،که همان بتکده ی منابع پهلویست،بطور مبسوط و کامل بدست میدهد.برابر روایات بندهش،نام این بتکده یا بتخانه اوزدس چار بوده است.بنابر گفتار فردوسی،یکی از امرای دشمن در دژ بهمن دارای تجهیزاتی بوده و همواره موجبات دغدغه ی خاطر ایرانیان را فراهم می آورده است.در اینجا ذکر این نکته را لازم میداند که صحنه ی فعالیت و قلمرو سلطنت کیانیان شرق ایران بوده است،و حال آنکه اعمال قابل توجه کیخسرو و بویژه دو کار مهم مورد اشاره در غرب این کشور صورت گرفته است.




خونی رس یا خونیرث=یکی از هفت کشور است.خونی رس شهرهای مرکزی ایران را در بر می گرفت،از شش کشور دیگر حاصلخیزتر و آبادتر بود و مردمش تیز هوشتر از سایر اقوام بودند.ذکر هفت کشور در اوستا،سانسکریت،یونانی و ریگ ودا نیز امده و نام آنها با جزئی اختلافی در کتابهای اساطیر مندرج است.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
کیخسرو و کوروش

پژوهشگرانی که دودمان کیانی و هخامنشی را یکی می دانند،بر آنند که کیخسرو همان کوروش هخامنشی است.این توهم از آنجا سرچشمه می گیرد که داستان زندگی آن دو نفر،اگر نه بطور مطلق،ولی لااقل تا حدودی با یکدیگر همانند است:
1 ـ مادر هر دو نفر متعلق به اقوام بیگانه اند،بدین معنی که مادر کیخسرو دختر افراسیاب تورانی بوده است و مادر کوروش فرزند پادشاه ماد.
2 ـ هر دو پادشاه دور از پدر بزرگ میشوند:کیخسرو در دربار تورانیان و کوروش در دربار مادها.
3 ـ کیخسرو پس از جنگهای پی در پی،تورانیان را از ایران می راند و دست آنها را بکلی از این مرزو بوم کوتاه میسازد.کوروش نیز پس از چندین سال نبرد با سکا ها،آنها را از ایران بیرون می افکند،مرز ایران را تا سیحون پیش می برد و در کنار رود مزبور شهری بنام شهر کوروش بنیاد می نهد.
4 ـ همانطور که کیفیت مرگ کیخسرو بر ما مجهولست،از چگونگی مرگ کوروش نیز آگاهی درستی نداریم.مورخان قدیم در این مورد اختلاف عقیده ی فراوان دارند.
5 ـ خرد و دانائی و دادگری کیخسرو با تدبیر و عدل و ضعیف پروری کوروش قابل مقایسه است.
نولد که صریحا"از فرضیه ی یکی بودن کیانیان و هخامنشیان پیروی نکرده آن را موردتایید قرار نمی دهد و شاید با مقایسه ی افراسیاب و آستیاک،کوروش و کیخسرو و هارپاگوس و پیران ویسه در حقیقت خواسته است فرضیه های هرتل و هرتسفلد را توجیه کند.اما تحقیقات کریستن سن و انتقادهای وی بر هرتل و هرتسفلد تا حدود قابل قبولی این فرضیه را رد می کند و کیانیان و هخامنشیان را کاملا"از یکدیگر جدا می داند.
و اما درباره ی روایت مدون شاهنامه،به همانگونه که فردوسی داستان سیاووش را از منبعی نقل کرده است که ما شناخت درستی نداریم،محتملا"سرگذشت کیخسرو نیز از همان ماخذ و یا منبع دیگری گرفته شده که طبق معمول به ما نرسیده است.در بند هش و شاهنامه مدت شهریاری کیخسرو شصت سال قید شده است.پس از مرگ سیاووش،افراسیاب دستور میدهد کیخسرو و مادرش فرنگیس را از میان جمع بیرون برند تا نسبتش گم شود:
مداریش اندر میان گروه
فرستید نزد شبانان به کوه
بدان تا نداند که من خود کیم
بدیشان سپرده ز بهر چیم
نیاموزد از کس خرد یا نژاد
ز کار گذشته نیایدش یاد
پیران،شبانان کوه قلو را بحضور میخواهد و پس از سپردن خسرو بدیشان،سفارشهای فراوان میکند.هنگامی که خسرو به ده سالگی می رسد،چنان دلیر و گستاخ میگردد که شبانان او را نزد پیران باز میگردانند.پیران نیز با مهربانی از خسرو نگاهداری میکند.افراسیاب خسرو را می بیند و مهرش را بدل می گیرد.پس دستور میدهد او و مادرش فرنگیس را در سیاووش گرد(شهری که سیاووش بنیاد نهاده بود)با آسایش نگاهداری کنند.
پیش از این گفتیم که رسیدن خبر مرگ سیاووش سلسله جنبان جنگهای درازمدتیست که با کین خواهی سیاووش آغاز میشود.هنگامی که خبر این واقعه به ایران می رسد و کیکاووس در می یابد که پسرش با چه وضع دردآوری بدست گروی کشته شده است،بیتابی میکند و ایرانیان بسوگ می نشینند.چون خبر به رستم می رسد،بزاری می پردازد و سیستان در سوک شهزاده ی جوان پر آشوب میشود.
همینکه یک هفته از مراسم سوگواری میگذرد،رستم با سپاهی گران برای خونخواهی سیاووش نزد کاووس شاه می رود،درشتی می کند و با خشمش همه را بی امان می سازد:
بیزدان که تا در جهان زنده ام
بکین سیاوش دل آکنده ام
همه جنگ با چشم گریان کنم
جهان چون دل خویش بریان کنم
نه توران بمانم نه افراسیاب
ز خون شهر توران کنم رود آب
مگر کین آن شهریار جوان
بخواهم از آن ترک تیره روان
آنگاه در پیش چشمان کاووس به شبستان(حرم)رفته سودابه را از تخت بزیر میکشد،با خنجر خونش را می ریزد و با سپاه گران خویش رهسپار تورانزمین میشود.از سوی دیگر فرامرز پسر رستم به جنگ می پردازد.سرخه فرزند افراسیاب به مقابله ی رستم آمده به هلاکت می رسد. و از دیگر سوی،فرامرز طی نبردهائیکه در می گیرد،بسیاری از پهلوانان را به خاک نیستی می افکند.بلاخره افراسیاب سپاهی گران گرد آورده خود به نبرد رستم می شتابد.در این جنگ پیلسم پهلوان نامی توران بدست رستم کشته میشود،سپاه افراسیاب منهزم و خود وی فراری میشود.آنگاه به پیران دستور میدهد تا کیخسرو را به هلاکت رساند.پیران به افراسیاب توصیه می کند که در کشتن کیخسرو شتاب نورزد و او را به ختن بفرستد تا کسی از وجودش آگاه نشود،رستم پیروزمندانه به تورانزمین وارد میشود،مدت هفت سال در آن دیار سلطنت می کند و پس از آن به ایرانزمین باز میگردد.کیخسرو با گمنام در ختن زندگی میکند و در ایران کسی نامی از او نمی برد.سرانجام گودرز وی را در خواب می بیند و پسر خود گیو را مامور یافتن او میکند.گیو هفت سال در تورانزمین بدنبال خسرو میگردد،ویرا می یابد و پس از گذراندن حوادثی فراوان به ایران می آورد و هر دو مورد احترام کاووس قرار می گیرند.بیگمان کیکاووس بر سر آن است که کیخسرو را به جانشینی خود برگزیند،ولی توس میل دارد فریبرز پسر کیکاووس بر جای پدر استوار گردد.پس قرار بر این میشود که هر یک از آن دو که دژ بهمن (بنابر روایت،قلعه ای طلسم شده بود که انسانهای معمولی به آن دسترسی نداشتند.) را بگشاید،جانشینی کاووس از آن وی باشد.با وجود طرفداری توس و دیگر پهلوانان از فریبرز،وی شکست خورده و نومید باز میگردد.ولی کیخسرو پای مردی در میان نهاده دژ را می گشاید.کاووس شاه او را بر سریر شاهی می نشاند و خود از شهریاری کناره می گیرد.
کیخسرو سوگند یاد میکند که کین سیاووش را از افراسیاب بازستاند و برای ادای این سوگند،سپاه گران به تورانزمین گسیل میدارد.مردی پارسا و جنگاور بنام هوم،افراسیاب را دستگیر کرده به کیخسرو تحویل میدهد.سرانجام کیخسرو به آرزوی خود میرسد و افراسیاب و گریسوز را به خاک هلاک می افکند.پس از آن تورانزمین را در قبضه ی تصرف در آورده همه ی پهلوانانش را می کشد و سپس لهراسب را به جانشینی بر می گزیند.آنگاه در یک روز برفی که طوفان شدیدی نیز همه جا را فرا گرفته است،در شرق ایران ناپدید میشود و دیگر هیچکس خبر و نشانی از او بدست نمی آورد.
مورخان اسلامی نظیر طبری و ثعالبی از فردوسی پیروی کرده و همانند او در این زمینه،منتها با نثر،قلمفرسائی کرده اند.صاحب مجمل التواریخ در اصل داستان بر راه شاهنامه و بند هش رفته و مدت شهریاری کیخسرو را شصت سال ذکر کرده است.ابن بلخی در روایت خود از طبری متاثر شده و مطلب تازه ای را عنوان نکرده است.مورخان متاخر ـ از سده ی هشتم هجری به بعد ـ اغلب از شاهنامه استفاده کرده اند.حمدالله مستوفی شاهنامه را مورد استفاده قرار داده و مدت سلطنت کیخسرو را شصت سال دانسته است.
فرود برادر کیخسرو که از جریره دختر پیران و یسه زاده شده بود،یکی از پهلوانان رشیدلشکر توران میشود و در اثنای جنگی که به گرفتاری و هلاک افراسیاب و گرسیوز می انجامد،وی و مادرش جریره نیز به هلاکت میرسند.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
لهراسب

کیانیان به دو دسته یا طبقه تقسیم میشوند:نخستین دسته کیقباد تا کیخسرو را در بر میگیرد و دسته ی دوم از لهراسب پدر گشتاسب آغاز میگردد.
از نظرگاه تاریخی میان کیخسرو و لهراسب خلا و فاصله ای وجود دارد که علیرغم کوشش پهلوی نویسان و تلاش شاهنامه سرایان در آوردن داستانهای الحاقی از منابع دیگر،هنوز هم این فاصله و خلا در کمال وضوح و روشنی به چشم میخورد.در یشت پنجم یکبار از لهراسب تحت عنوان کوی لهراسب یاد میشود.زرتشت ایزد آناهیتا را می ستاید و از او میخواهد ویرا (زرتشت را) توفیق دهد تا کوی ویشتاسب پسر دلاور ائورت اسپ را به دین بهی بگرواند،و در این کار کامیاب میشود.جز این مورد که بطور ساده از لهراسب یاد شده است،در اوستا نشان دیگری از وی به چشم نمی خورد.چنین بنظر میرسد که لهراسب در تاریخ قدیم فاقد عنوان پادشاهی بوده و داستانهائی که امروز درباره ی وی در نامه ها ی پهلوی و روایات مورخان اسلامی و شاهنامه باقی مانده است،از جمله صورتهای متاخری از سرگذشت وی باشد که برای پر شدن خلا میان کیخسرو و گشتاسب ابداع گردیده است.
در نامه های پهلوی نسب لهراسب را چنین آورده اند:لهراسب،پسر منوش،پسر کی پی سین،برادر کی اوس (کیکاووس) اما در دینکرد به نقل از بخشی از اوستا که مفقود گردیده است چنین آمده که لهراسب پیش از گشتاسب سلطنت داشته و مردی محتاط،نیکو کار و دیندار بوده است.طبری و بلعمی مطلبی که مستقیما"به لهراسب مربوط شود ارائه نکرده اند.به موجب روایات آن دو،چون لهراسب به شهریاری رسید و تاج بر سر نهاد،تختی زرین ساخت،گوهرها بر آن نشاند،شهر بلخ را بلخ الحسنا نام نهاد و او را لهراسب بن کی اوجی بن کی منوش بن کیفاشین می نامند.اما در شاهنامه با تفصیل بیشتری از وی سخن رفته است که در زیر خلاصه ای از آن را باز می گوئیم.
چون کیخسرو از کار جهان و جهانداری دست کشید و آهنگ عزلت کرد،لهراسب را احضار و او را به جانشینی خود انتخاب و معرفی نمود.بدینگونه لهراسب ناگهان وارد حماسه ی ملی میشود.به حکایت شاهنامه لهراسب از بزرگزادگانی بود که توجه کیخسرو را به خود جلب کرده بودند و کسی گمان نمی کرد که وی به شاهی ایرانزمین برگزیده شود.به همین جهت بزرگان کشور با شهریاری وی به مخالفت برخاستند.زال از نژاد و نام ونشان و هنر لهراسب با تردید سخن می گوید.ولی کیخسرو به زال اطمینان میدهد که لهراسب از نژاد کیان،از پشت کیقباد،نبیره ی هوشنگ و در هنرها و آئین کشورداری و جنگ از چیرگی کافی برخوردار است.هنگامیکه خبر ناپدید شدن کیخسرو منتشر میگردد،لهراسب رسما"برگاه شهریاری ایرانزمین تکیه می زند.آنگاه از هند و روم وچین هنرمندان و کارگران ماهر را به بلخ آورده صناعات و دانشها و فنون دیگرانرا در ایران گسترش می دهد.لهراسب دارای دو پسر است که هر کدام در تاریخ حماسی و دینی و ملی ارجی فراوان دارد:
دو فرزند بودش بسان دو ماه
سزاوار شاهی وتخت و کلاه
یکی نام گشتاسب،دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر
دو تن از نبیرگان کیکاووس در دربار لهراسب بسر می بردند و شاه با پرداختن بدان دو،از کار پسران خویش غافل می ماند.گشتاسب که از این بی توجهی دل آزرده شده است،به قهر و خشم از پدر روی بر می تابد،به شهر روم می رود و در انجا با کتایون دختر قیصر عروسی می کند.لهراسب پسر دل آزرده را فرا می خواند،تاج و تخت شاهی بدو می سپارد و خود به عبادت مشغول میشود.شاهنامه و اکثر تاریخ نگاران مدت پادشاهی لهراسب را یکصدو بیست سال دانسته اند.
اکنون سی سال از آغاز اعتکاف لهراسب در نور بهار بلخ و اشتغال وی به عبادت گذشته است.گشتاسب به مناسبتی از پایتخت دور میشود.ارجاسبب خداونگار خیونان این غیبت را مغتنم شمرده ناگهان با سپاهی گران به ایران می آید و جنگ را آغاز می کند.لهراسب که در جنگاوری و دلاوری شهره است،دست به کار میشود و با وجود پیری و کهولت پهنه گاه نبرد را برتورانیان تنگ می سازد.کهرم سپهسالار توران که در می یابد هیچیک از پهلوانان آن دیار به تنهائی در برابر لهراسب نیروی پایداری ندارد،دستور می دهد همه یکجا و بطور دستجمعی بر او حمله برند.جنگاوران توران با دریافت این دستور،لهراسب را در میان گرفته با تیر باران شدید و مداوم او را از پای در می آورند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
گشتاسب

در اوستا و به ویژه در گاتاها از گشتاسب یاد شده که پادشاه ناحیه ی خاوری ایران است،زرتشت در زمان وی به پیامبری مبعوث میشود،او و وزیر خردمندش جاماسب آئین زرتشت را می پذیرند.و در زمره ی هواخواهان پر شور وی درمی آیند ـ چنانکه خاندان گشتاسب،از قبیل پسرانش اسفندیار و پشتون وزیر،نیز از پیروان و هواخواهان پر حرارت زرتشت بودند.به همین جهت در اوستا،منابع پهلوی،شاهنامه و تواریخ اسلامی از وی بیش از دیگر شاهان این سلسله سخن رفته است.نام این پادشاه در زبان پهلوی به شکل کی وشتاسب و در فارسی به صورت کی گشتاسب در آمده است.
در نخستین بخش گاتاها می خوانیم که زرتشت از اهورا مزدا درخواست می کند که حاجت او (زرتشت)و ویشتاسپ ـ بدون داشتن عنوان کوی ـ برآورده شود.اما در موارد بعدی،زرتشت عنوان "کوی"را بر نام او می افزاید،و این نشانه ی آنست که ویشتاسب به آئین یکتا پرستی گرویده و یاری دهنده ی این آئین شده است.ویشتاسب با وجود دارا بودن مقام شهریاری،همچون توده ی مردم که به آئین خداپرستی گرویده اند،دین بهی را می پذیرد و چون این کار را مطابق با اصول تعالیم مزدائی از روی میل و رغبت انجام می دهد،همگام با زرتشت در اشاعه و گسترش آن می کوشد.دریسنا نیز چند جا از وی یاد شده که همه درباره ی ایمان اوست،و بنابر این منبع مزبور مطلب جدید و نکته تازه ای بدست نمیدهد.
ویشتاسب در جهت گسترش آئین تازه می کوشد،برای ایزد آناهیتا قربانی تقدیم می دارد و آرزو می کند بر دشمنان سرسختش تژیونت و پشن و ارجاسب چیره آید،و دراین زمینه کامیاب میشود.بنابر روایت یشت نهم،وی در برابر رود دائی تیا برای ایزد درواسپ قربانی کرده تقاضا دارد بر اشت ائورونت و در شی نیک که از دیویسنان و دروغپرستانندپیروز شود،دیویسنان دیگر چون سپین ج اوروشک و ارجت اسپ را در میدان نبرد براندازد،دو بانوی ایرانی را که اسیر خیونان شده اند رهائی بخشد،کشور خیونی ها را ویران سازد و هزار نفر از آنها را به هلاکت رساند،و ایزد درواسپ نیز کامیابش می گرداند.
و اما راجع به روایات پهلوی،بنابر تصریح دینکرد،یکی از قطعات گمشده ی اوستا که ویشتاسپ ـ ساست ـ نسک خوانده میشود،سرگذشت این شهریار و صفات و خصائل وی را در برداشته است.بی شبهه گرویدن گشتاسب به زرتشت برای مومنان و روحانیان بهدین موضوعی بسیار جالب توجه و غرور آفرین بوده است.
از سه آتشکده ی معروف ایران،دو آتشکده به ویشتاسب منسوبست.نخستین آنها،آتش شاهنشاهی یا آتورگشسب است که کیخسرو آن را برفراز کوه اسنوند بنیاد نهاده است.دو آتشکده ی دیگر عبارتند از آتور فربغ یا آتش موبدان و آتور برزین مهر که در زمان ساسانیان شهرت فراوان داشتند.دو آتشکده ی اخیر به وسیله ی ویشتاسب بنیاد نهاده شده است.بنابر روایات دو کتاب بند هش هندی و ایرانی،آتور فربغ را جمشیدبر بالای یکی از کوههای خوارزم بنا نهاد،اما در عهد ویشتاسب به فرمان او این آتشکده از نو در کوه رشن واقع در کابل ساخته و آتش آن بر افروخته شد،و این بنای مجدد هنوز در آن موضع باقیست.
در اوستا از پسران متعدد وی نام رفته است و دو تن از آنها بنام اسفندیار و پشوتن به ویژه مورد اعتنا و توجه بسیارند.همچنین در ماخذ مزبور نام دو دختر او هوما یا هما وارید کنا (در شاهنامه به آفرید)ذکر شده است.در شاهنامه نام همسرش را کتایون دختر قیصر روم،و در اوستا هوت اسا از خاندان نوذر قید کرده اند.
بنا به گفته ی شاهنامه،لهراسب دو فرزند بنام گشتاسب وزیر داشت،اما دو نفر از نوادگان خیون مورد توجه و علاقه ی وی بودند.از آنجا که شهزاده ی جوان گشتاسب می اندیشید که ممکنست لهراسب یکی از آن دو را به جانشینی خود برگزیند،از رفتار پدر بیمناک شده روزی در مجلس عمومی از وی خواست که او را (گشتاسب را)جانشین خویش اعلام کند.لهراسب از انجام این تقاضا سر باز زد،و او خشم آلوده با سیصد سوار زبده و وفادار خویش به هندوستان رفت.لهراسب زریر را فرستاد تا او را با وعده ی جانشینی بازگرداند.اما پس از بازگشت وی،لهراسب به وعده ای که داده بود عمل نکرد.گشتاسب دگر باره به عنوان اعتراض ایران را ترک می گوید،به روم می رود و کتایون دختر قیصر را به همسری برمی گزیند.بالاخره مدتی بعد زریر به روم می رود و او را آگاه می کند که به جانشینی پدر منسوب شده است.گشتاسب به ایران باز میگردد و بر تخت می نشیند.
گشتاسب شاهنامه از لحاظ خلق و خوی با گشتاسب اوستا تفاوت بسیار دارد:هرچه
اوستا از بزرگواری،دلیری و جوانمردی وی سخن می گوید،شاهنامه نقطه مقابل آن را باز می نماید،مثلا"وی درباره ی پسرش اسفندیار ستمها روا داشته و موجبات مرگ دردناک آن پسر را فراهم آورده است و...و...و...روایات مورخان اسلامی خلاصه و مجمل مطالبیست که در شاهنامه به چشم می خورد.چنانکه صاحب مجمل التواریخ و ابو منصور ثعالبی این روایت را نقل کرده اند و در جوامع الحکایات عوفی نیز از داستان عزیمت گشتاسب به روم سخن رفته است.
مورخانی چون ابن بلخی و حمدالله مستوفی و جوزف شهر بیضای فارس را به گشتاسب نسبت داده اند.بنابر گفته ی مورخان،طول دوران شهریاری گشتاسب صدو ده و به قول شاهنامه صد و بیست سال است.
برای روشن شدن تاریخ ایران،ذکر یک نکته را در اینجا لازم می داند،و آن این است که در سی سال سلطنت گشتاسب،زرتشت پیامبر ایرانی از آذربایجان به نزد وی می رود،دین خود را اعلام میدارد و اوستا را که بر پوست گاو نوشته شده است بر او عرضه می کند و پادشاه با موافقت وزیر خردمند خود جاماسب،پس از انجام آزمایشهائی دین تازه رامی پذیرد.به موجب نوشته ی مورخان معتبری که نام آنها را در زیر خواهیم آورد،زمان این رویداد6500 سال پیش از ولادت عیسی مسیح بوده است.

1 - گزان توس
قدیمی ترین نویسنده ی یونانی که از زرتشت نام برده،گزان توس است.وی زمان ظهور زرتشت را شش هزار سال پیش از لشکر کشی خشایار شا به یونان نوشته است.

2 ـ دیوژنس
این دانشمند به سال دویست و ده پیش از میلاد می زیسته است.وی نیز ظهور زرتشت را شش هزار سال پیش از لشگر کشی خشایارشا به یونان و پنج هزار سال قبل از جنگ ترویا قید کرده است.

3 ـ افلاطون
فیلسوف نامی یونان در سال 429 قبل از میلاد چشم به جهان گشوده به سال 347 پیش از میلاد در گذشته است.افلاطون کتابی به نام آلکی بیادس دارد.در ضمن زیرنویسها و یادداشتهائی که به وسیله ی شاگردانش ارسطاطالیس و هومودوروس بر کتاب مزبور نوشته شده،زمان ظهور زرتشت ششهزار سال پیش از مرگ افلاطون قید گردیده است.

4 ـ پلینوس
این دانشمند که به پلینوس بزرگ معروف است،در سال 23 میلادی زاده شده و به سال 79 در گذشته است.وی در کتاب بزرگی که تحت عنوان "تاریخ طبیعی"از خود به جای گذاشته،تاریخ ظهور زرتشت را شش هزار سال پیش از افلاطون دانسته است.بنا به گفته ی پلینوس،موسی چندین هزار سال پس از زرتشت مبعوث شده است.وی با استناد به قول هرمیپوس،ظهور زرتشت را پنج هزار سال پیش از جنگ ترویا ذکر می کند.

5 ـ پلوتارخوس
پلوتارخوس و تئوپومپوس نیز ظهور زرتشت را پنج هزار سال پیش از جنگ ترویا می دانند.

6 ـ اردشیر خبردار
این دانشمند پارسی زبان و بارون بون سن دانشمند آلمانی زمان پیدایش زرتشت را شش هزار و پانصد سال پیش از ولادت مسیح قید کرده اند.

7 ـ ولتر
این فیلسوف و نویسنده ی بزرگ فرانسوی درباره ی کارنامه ی ایران باستان مطالبی بسیار سودمند نوشته،زرتشت را به بزرگی یاد کرده و زمان پیدایش او را شش هزار سال پیش از کوروش کبیر دانسته است.

8 ـ سپن سر
وی از دانشمندان کنونی پارسیان هندوستان است.دانشمند مزبور در کتابی به نام "دوره های زندگی آریائیها"که آن را به زبان انگلیسی نوشته و به سال 1965 در بمبئی به چاپ رسانده است،بر اساس بررسی هائی که بر مبنای ستاره شناسی به عمل آورده،دوران زرتشت را 7129 سال پیش از مسیح میداند.با بهره گیری از نظرات بالا و برداشت این نکته که زرتشت پیامبر یکتاپرست ایرانی شش هزار و پانصد سال پیش از میلاد میزیسته است،به این نتیجه می رسیم که مدت زندگانی گشتاسب 145 سال و دوران شهریاریش 120 سال بوده است.



خیونان یا هی اون=گروهی از تورانیان بودند که در شمال شرقی ایران می زیستند.در زمان ویشتاسب ایرانیان با این گروه نبردهای فراوانی کردند که به جنگ های مذهبی معروف است.شاهنامه نیز واژه ی خیون را به کار برده است.در یشت ها ارجاسب،خی انی خوانده شده و مسلما"قبیله ی او هم خیونی نام داشته است.در یشت نوزدهم رساله های پهلوی همه ی پهلوانانی که در جنگ های مذهبی رقیب ویشتاسب و اسفندیار و زریر و سایر پهلوانان و با ایشان در نبرد بوده اند،خیونی خوانده شده اند،در روایات دوره ی ساسانی از برخی از قبایل زردپوست شمالی به عنوان خیون نام برده میشود.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika و Atash

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
اسفندیار

در اوستا بیش از دو بار از این دلاور نامدار سخن نرفته و هیچیک از دو مورد هم مطلبی دال بر اشاره به داستانهای بعدی بدست نمیدهد.با اینهمه،وی یکی از پهلوانان نامی ایران و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی است که برای انتشار دین بهی به وقوع پیوسته است.در ماخذ یاد شده (اوستا)به اسفندیار لقب تخم یعنی دلیر داده شده و هر چند در روایات دینی پهلوی سرگذشت مدون و منظمی ندارد،ولی شاهنامه این کمبود اوستائی و پهلوی را جبران کرده است.از قراین و اماراتی که مسعودی به دست می دهد چنین بر می آید که فردوسی برای شرح حال وی از منابعی جز خداینامه(=شاهنامه)سود برده است.
گر چه اسفندیار به سلطنت نرسیده و طبق معمول نمی بایستی سرگذشت وی در مبحث مربوط به شاهان کیانی مورد بحث و بررسی قرار گیرد،معهذا دلاوریها و جنگاوریهایی که برای پشتیبانی از دین زرتشت و بر انداختن دشمنان آن را از خود نشان داده است،این شایستگی را به وی می بخشد که در این موضع به تفصیل از او گفتگو کنیم.به هر حال یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم نسبت به اسفندیار دشمنی ورزیده نزد شاه از او بدگوئی می کند.بنا به روایت شاهنامه:
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گوی نامبدار فرسوده رزم
بدل کین همی داشت زاسفندیار
ندانم چه شان بود آغاز کار
شنیدم که گشتاسب را خویش بود
پس را همیشه بد اندیش بود
شاه بزودی تحت تاثیر بدگوئی گرزم قرار میگیرد و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد،بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی می فرستد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر است،به بارگاه می آورد.پدر در حضور جمع فرزند را به باد سرزنش می گیرد و دستور می دهد تا او را به زندان افکنند،و اسفندیار که از چند و چون کارها آگاهی ندارد،از این تصمیم حیرت می کند.این آغاز یک غمنامه ی بزرگ در داستانهای حماسی و تاریخ داستانی ایران و از سرگذشت دردزای سیاووش پر معنی تر است،زیرا در این مورد پدری مقدمات این پایان غم انگیز را برای پسر خویش،آنهم پسری چون اسفندیار فراهم می آورد.از سوی دیگر سیاووش بدست دشمن آب و خاک خویش ـ یک تورانی ـ کشته میشود،و حال آنکه در اینجا رستم این گرد نامدار و پهلوان بی بدیل حماسی ایران است که چنین نقش شومی را بر عهده می گیرد.
هنگامیکه اسفندیار در بند است و گشتاسب در خارج از پایتخت،ارجاسب به شرحی که گذشت موقع را مناسب دانسته با لشگری آراسته بر بلخ حمله می برد.در این حمله سپاه ایران منهزم،لهراسب پیر کشته و دو دختر گشتاسب اسیر و در روئین دژ زندانی میشوند.چون خبر به گشتاسب می رسد،آهنگ نبرد می کند.ولی در برابر ارجاسب تاب پایداری نیاورده لشکریان ایران منهزم و پراکنده میشوند.گشتاسب که به هنگام گشادگی آنچنان در حق پسر بیداد رانده بود،در این تنگنا به فکر وی افتاده آزادش می کند و او را برای سرکوبی ارجاسب گسیل می دارد.اسفندیار با دلاوریهای فراوان از هفت خوان می گذرد،به نیروی تدبیر و کیاست بر ارجاسب چیره می آید،خواهران خود را از بند رهائی می بخشد و آنها را به ایران باز می گرداند.اکنون که کار نبرد یکسره شده و خیونان هزیمت یافته اند و ارجاسب به هلاکت رسیده است،اسفندیار به نزد پدر بازگشته از او می خواهد تا طبق قراری که داشته اند،سلطنت را به وی واگذارد.اما گشتاسب که به این مقام دل بسته و حاضر نیست از سریر پادشاهی بزیر آید،به کاری ناجوانمردانه دست می یازد:رستم پیشنهاد پدر و پسر را درباره ی پذیرش دین زرتشت قبول نکرده و بر دین نخستین خویش باقی مانده است.گشتاسب به اسفندیار ماموریت می دهد که به زابل رفته او را دستگیر کند،بند بر دست و پایش نهد و وی را به بلخ بیاورد.اسفندیار به فراست درمی یابد که این ماموریت نیز نیرنگی دیگر است و پدر می خواهد بدین حیله فرزند را از سر راه بردارد.اما وی خود را به پیروی از فرمان شهریار ملزم می داند.پس به زابل می رود و حوادثی بسیار بر وی می گذرد.از یک سو رستم حاضر نیست تن به خواری دهد و بگذارد بر دست و پایش بند نهند.ولی از طرف دیگر اسفندیار پهلوانی بی همتا و روئین تن است که رستم از عهده ی برابریش برنمی آید و بنابر این مرگ را می بیند که برای بلعیدنش دهان گشوده و چشم براه ایستاده است.اما سیمرغ بیاری رستم شتافته او را از آسیب پذیری چشمان اسفندیار آگاه می کند.رستم تیری از چوب گز فراهم می آورد و بر دیدگان اسفندیار می زند و سپس ویرا مورد طعن وشماتت قرار می دهد:
چنین گفت رستم به اسفندیار
که آوردی آن تخم زفتی ببار
تو آنی که گفتی که روئین تنم
بلند آسمان بر زمین بر زنم
هم اکنون بخاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت

واین سخنان کینه جوئی رستم را به خوبی آشکار می سازد.اسفندیار در اثر تیر رستم به خاک هلاک می افتد و بدین ترتیب سرگذشت دردناک پهلوان راستکرداری که قربانی بدگوئی دشمن و بدگمانی پدر شده است،به پایان غم انگیز خود می رسد.
بنا بر روایت شاهنامه،اسفندیار به هنگام مرگ چهار پسر داشته که نام سه تن از آنان مورد تحریف و دستیازی قرار گرفته و با اسامی سه نفری که در بندهش آمده است،تطبیق می کند.نخستین نفر بهمن و نام او تحریف شده ی وهمن پهلوی و وهومنه ی اوستائی است.دومین پسر مهرنوش نامیده شده که محرف مهرتسه بوده و نام سومین فرزند باقی مانده یعنی نوش آذر نیز از تحریف آذر ترسه بدست آمده است.شاهنامه نام چهارمین پسر اسفندیار را آذر افروز توس قید و تنها یکبار بدون آوردن هر گونه توضیحی،بدین نام اشاره کرده است.در نبردی که بین اسفندیار و رستم درمی گیرد،دو پسر وی نوش آذر و مهرنوش نیز بترتیب بدست زواره برادر رستم و فرامرز پسر پهلوان موصف به هلاکت می رسند.
چنانکه اشاره رفت،اسفندیار در راه گسترش آئین زرتشت جد زیاد و جهد فراوان به کار برد و به جنگها و لشکرکشی های بسیار دست زد.بموجب یک نامه ی پهلوی،اسفندیار و زریر برای نشر و توسعه ی آیین بهی به هند و روم نیز لشگر کشیدند.طبق این روایت که بی گمان ریشه ای کهن دارد،اسفندیار به اعتبار کوشش های ارجمندش مورد توجه و عنایت زرتشت بوده،بوسیله ی آن پیامبر ایرانی روئین تن شده بود و به همین جهت هیچ سلاحی بر بدنش کارگر نمی افتاد.

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Melika

GULF 4 PERSIAN

سرپرست تالار
2014-03-13
701
653
0
34
سوزیانا-اندیمشک
همای چهرزاد و داراپ

هنگامیکه هما بر تخت نشست،برادرش ساسان به نیشابور رفت و دیگر هیچگاه به بلخ باز نگشت و نامی از خواهر نبرد.هما بنا را بر عدل و داد نهاد،شهر ها را آباد کرد،رعیت را نواخت و موجبات رفاه و آسودگی مردم را فراهم آورد.سپس پسری به دنیا آورد ولی از بیم آنکه بزرگان کشور تاج و تخت را از او بگیرند،شب هنگام فرزند را به همراه مقدار زیادی زر و یاقوت در صندوقی نهاد.آنگاه صندوق را قیر اندود کرده آن را به دجله افکند و چنین وانمود کرد چه جنینش سقط شده است ـ که مورد قبول مردم قرار گرفت.گازری صندوق را از آب برگرفت کودک را داراب نام نهاده بزرگ کرد و چون به سن رشد رسید،به تربیتش همت گماشت.
داراب از کودکی به سواری و تیر و کمان میل فراوان داشت و در جوانی به آن عشق می ورزید.
به گفته ی شاهنامه و طبری و بلعمی،روزی داراب نزد مادر خوانده ی خویش رفته از او می خواهد که پدر و مادرش را به او بازشناساند.همسر گازر که چاره ای جز افشای حقیقت نمی بیند،داستان صندوق و زر و یاقوت را برای او نقل می کند.داراب اسب و شمشیر و سپری فراهم آورده رهسپار بلخ می شود.رشنواد سردار ایرانی که به دستور هما عازم جنگ با رومیانست،جوان را دیده نوازش می کندو از اصل و تبارش جویا می شود.داراب داستان صندوق و زر و یاقوت را باز می گوید.رشنواد در خواب می بیند که داراب شهریار ایرانست.پس مرکوب و سلاح مناسبی برایش فراهم آورده او را با خود به جنگ می برد.داراب در نبرد با رومیان چنان رشادتی از خویش نشان می دهد که رشنواد و دیگر پهلوانان را خیره می سازد.آنها به ایران باز می گردندو رشنواد طی نامه ای داستان داراب و صندوق و زر را به آگاهی هما می رساند.هما داراب را با تشریفات ویژه ای به درگاه برده بارعام می دهد و مردم را اگاه می سازد که داراب پسر او و وارث تاج و تخت بهمن است.آنگاه تاج بر سر فرزند خود نهاده از سلطنت کناره گیری می کند.بنا به روایت شاهنامه و اکثر مورخان،مدت پادشاهی هما سی و دو سال بوده است.
هما که می ترسد روزی داراب بروی خشم گیرد و او را بهلاکت رساند،مصمم می شود که دور از فرزند زندگی کند.پس از داراب درخواست می کند که حکومت پارس را بوی واگذارد.داراب پارس را به مادر می سپارد.هما در آنجا با عدل و داد فرمان می راند و پس از سی سال حکومت،در هشتاد سالگی چشم از جهان فرو می بندد.در همین اوان شعیب پادشاه عرب با لشکری گران بر ایران حمله ور می شود.داراب طی نبردهای سخت ویرا متواری می سازد و بسیاری از لشکریان را به خاک هلاک می افکند.آنگاه به پارس میرود و آن دیار را پایتخت خود قرار می دهد و بر هر دو خطه ی (پارس و بلخ)فرمانروائی می کند.
بنا به روایت دیگری که ثعالبی و فردوسی آورده اند،داراب بزرگ با فیلفوس یا فیلقوس پادشاه یونان جنگیده او را خراجگزار خود ساخت.سپس دختر فیلقوس را به همسری خویش در می آورد و او را به هنگام آبستنی نزد پدرش( به یونان) فرستاد.در آنجا همسر داراب پسری به دنیا آورد که ویرا اسکندر نام نهادند و از این تاریخ باعتبار انتساب این نام به پسر داراب،اسکندر به صورت یکی از چهره های پهلوانی و شایسته ی احترام ایرانیان درآمد.برخلاف روایات اوستا،شهر دارابگرد بوسیله ی این پادشاه بنا شد که مدت دوازده سال پادشاهی کرده است.از داراب فرزندی بوجود آمد که او را بسیاق نام پدر دارا نام نهادند.بنا به روایت طبری و بلعمی اسکندر نه پسر داراب،بلکه پسر فیلقوس بود.هنگامیکه اسکندر(که همان ذوالقرنین است)به سن رشد رسید،پدر را از تسلیم خراج به داراب منع کرد ولی فیلقوس همچنان به کار خود ادامه داد.
داراب شهریاری نیرومند و توانا بود.اغلب شهرهای جهان بوی خراج می دادند.دوران پادشاهیش 12 سال و مدت زندگیش 50 سال بود.

 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر