معجزه باران

zelzeleh

افتخاری
2013-10-22
446
738
0
تهران
معجزه باران

آن روز ، یکی از گرم ترین روزهاي فصل خشکسالی بود و تقریباً چند ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم ، پرندگان یکی یکی از
پا در می آمدند و محصولات کشاورزي همه از بین رفته بودند ، گاوها دیگر شیر نمی داند، نهرها و جویبارها همه خشک شده
بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاري از کشاورزان شده بود.
هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می رساندند ، خوب البته این اواخر تانکر آبی خریداري
کرده بودیم و هر روزدر محل توزیع آب ، آن را از جیره مان پر می کردیم. اگر به زودي باران نمی بارید ، ممکن بود همه چیزمان
را از دست بدهیم و در همان روز بود که درس بزرگی از همیاري گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه اي بودم:
وقتی در آشپزخانه مشغول تهیه ي ناهار براي شوهر و برادر شوهرهایم بودم ، "بیلی" پسر 6 ساله ام را در حالی که به سمت
جنگل می رفت دیدم. او به آسوده خیالی یک کودك خردسال نبود. طوري قدم برمی داشت مثل این که هدف مهمی دارد . من
فقط پشت او را می دیدم اما کاملاً مشخص بود که با دقت بسیار راه می رود و سعی می کند تا جاي ممکن تکان نخورد.هنوز چند
دقیقه اي از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت...
من هم با این فکر که هر کاري که انجام می داده ، دیگر تمام شده؛ سرگرم درست کردن ساندویچ ها شدم .
لحظه اي بعد او دوباره با قدم هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید . با احتیاط به سمت
جنگل قدم برمی داشت و بعد با عجله به سمت خانه می دوید. بالاخره کاسه ي صبرم لبریز شد ، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او
را تعقیب کردم . خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخص بود کار مهمی انجام می دهد و نمی خواستم فکر کند او را
کنترل می کنم. دست هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود . خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش
قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از دو یا سه قاشق نبود! هنگامی که دوباره به جنگل رفت ، دزدکی به او نزدیک شدم ، تیغ
ها و شاخه هاي درختان با صورت او برخورد می کردند ، اما هدف او خیلی مهم تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی
که خم شدم تا ببینم او چه کار می کند ، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم ؛ چند آهوي بزرگ در مقابل او ظاهر
شدند ، سپس بیلی به سمت آن ها رفت.
دلم می خواست فریاد بکشم و او ر از آن جا فراري دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود ... بعد قوچی بزرگ را با شاخ هایی که
نشان از مهارت خالق مطلق داشت ، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، اما به او صدمه اي نزد. حتی هنگامی که
بیلی دو زانو روي زمین نشست . تکان هم نخورد. روي زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن ،
رنج می برد . بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند.
وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند. هنگامی
که به سوي خانه و به سمت شیر آب که آن را مسدود کرده بودم می رفت ، او را دنبال کردم... بیلی شیر آب را کمی باز کرد و
قطره ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا ، در حالی که آفتاب ، به پشت او شلاق می زد، دو زانو نشست و منتظر
ماند تا قطره هاي آبی که به آهستگی می چکیدند ، دست هاي او را پر کند...
حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب بازي با شلنگ آب در هفته ي گذشته و سخنرانی مفصلی که درباره اهمیت صرفه
جویی در مصرف آب از من شنیده ، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد ، وقتی که بلند
شد و می خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم.
در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت :من آب را هدر ندادم و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ
کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم . هنگامی که رسیدیم ، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به
تنهایی سیراب کند ، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می کرد. من ایستادم و مشغول تماشاي زیباترین صحنه زندگی ام
یعنی سعی و تلاش براي نجات جان دیگري شدم . وقتی قطره هاي اشک از صورتم به زمین می افتادند، ناگهان قطره ها ، بیشتر
و بیشتر شدند . به آسمان نگاه کردم ، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می گریست ...
بعضی ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران
ببارد . من نمی توانم با آنها بحث کنم ، سعی هم نمی کنم. تنها چیزي که می توانم بگویم این است که باران ، مزرعه ما را نجات
داد. درست مثل عمل پسر بچه ي کوچکم که باعث نجات جان یک آهو شد!
نتیجه:این شیوه ي خداوند است ! آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد براي کسی که دوستش دارید
، کاري نیک انجام دهید؟ این شیوه ي خداوند است! او با شما صحبت می کند و می خواهد شما با او حرف بزنید . آیا تا به حال
مستأصل و تنها شده اید ، طوري که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید؟ این شیوي خداوند است ! آیا تا به حال اتفاق افتاده که
به کسی فکر کنید که مدت هاست از او خبري ندارید سپس ، بعد از مدتی کوتاه او را ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته
باشید ؟ این شیوه ي خداوند است ! آیا تا به حال چیز خارق العاده اي را بدون این که آن را درخواست کرده باشید دریافت کرده
اید در حالی که توانایی پرداخت هزینه آن را نداشته اید؟ این شیوه ي خداوند است ! او از خواسته قلبی ما خبر دارد. آیا فکر می
کنید این متن را تصادفی خوانده اید؟ نه این طور نیست... و اکنون این خداوند است که در قلبتان حضور دارد. به خداوند
نگوییدکه چقدر توفان مشکلات شما بزرگ وسهمگین است ... به توفان بگویید که خداي شما چقدر بزرگ و توانا است .
 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر