مادر

zelzeleh

افتخاری
2013-10-22
446
738
0
تهران
مادر

وقتی که تو 1 ساله بودي ، اون (مادر) بهت غذا می داد و تو رو می شست و به اصطلاح ، تر و خشک می کرد. تو هم با گریه
کردن و اذیت کردن در تمام شب ، از اون تشکر می کردي.
وقتی که تو 2 ساله بودي ، اون بهت یاد داد تا چه جوري راه بري تو هم این طوري ازش تشکر می کردي که ، وقتی صدات می
زد ، محل نمی گذاشتی و فرار می کردي.
وقتی که 3 ساله بودي ، اون ، با عشق تمام غذایت را آماده می کرد تو هم با ریختن غذا ، کف اتاق ، ازش تشکر می کردي.
وقتی 4 ساله بودي ،اون برات مداد رنگی خرید توهم ،بارنگ کردن میزودیوار ازش تشکر می کردي تا نشون بدي چقدر هنرمندي!
وقتی که 5 ساله بودي ، اون لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بري تو هم ، با انداختن خودت تو گِل، ازش تشکر کردي.
ازش تشکر کردي. «! من نمی خوام برم » : وقتی که 6 ساله بودي ، اون ، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد تو هم ، با فریاد زدنِ
وقتی که 7 ساله بودي ، اون برات وسائل بازي خرید تو هم ، با پرت کردن توپ به پنجره همسایه کناري ، ازش تشکر کردي.
وقتی که 8 ساله بودي ،اون ، برات بستنی می خرید تو هم ، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر میکردي .
وقتی که 9 ساله بودي ، اون ، هزینه کلاس هاي اضافی تو رو پرداخت . تو هم ، بدون زحمت دادن به خودت براي یادگیري ازش
تشکر کردي و بجاش فقط فکر مسخره بازي بودي.
وقتی که 10 ساله بودي ، اون ، تمام روز رو معطل تو بود و رانندگی کرد تا تو را از تمرین فوتبال به کلاسی تقویتی و از اونجا به
جشن تولد دوستانت ببره. تو هم ، با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی ، ازش تشکر کردي.
وقتی که 11 ساله بودي ، اون ، تو و دوستت رو براي دیدن فیلم به سینما برد. تو هم ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه و
بگذاره که راحت باشین و اینجوري ازش تشکر کردي.
وقتی که 12 ساله بودي ، اون، تو رو از تماشاي بعضی برنامه هاي تلویزیون و ماهواره بر حذر داشت تو هم ، صبر کردي تا از خونه
بیرون بره و کار خودت را بکنی و اینجوري ازش تشکر کردي.
تو سلیقه نداري ، » : وقتی که 13 ساله بودي، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی تو هم ، اینجوري ازش تشکر کردي
«!؟ من هر جور راحتم زندگی می کنم ، قیافم مثل این بچه احمق ها باشه خوبه
وقتی که 14 ساله بودي ، اون هزینه اردو یک ماهه تابستانه تو را پرداخت کرد. تو هم ، ازش تشکر کردي ، با فراموش کردن زدن
یک تلفن یا نوشتن یک نامه ساده .
وقتی که 15 ساله بودي ، اون ، از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه. تو هم با قفل
کردن درب اتاقت! نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه و این جوري ازش تشکر کردي که خستگیش کاملاً در بره.
وقتی که 16 ساله بودي ، اون بهت یاد داد که چطوري ماشینش رو برونی و به تو رانندگی یاد داد. تو هم ، هر وقت که می
تونستی ماشین رو برمی داشتی و می رفتی و بعضی وقتها هم خوردش میکردي .
وقتی که 17 ساله بودي ، وقتی که اون منتظر یه تماس مهم بودتمام شب رو با تلفن صحبت کردي و اینطوري ازش تشکر کردي.
وقتی که 18 ساله بودي ، اون در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت ، از خوشحالی گریه می کرد. تو هم ، به خاطر این همه
زحمتی که برات کشیده بود ، تا تموم شدن جشن پیش مادرت نیومدي.
وقتی که 19 ساله بودي ، اون شهریه دانشگاهت رو پرداخت . همچنین تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد. تو هم
با گفتن یک خداحافظ خشک و خالی ، بیرون خوابگاه ازش جدا شدي ، به خاطر این که نمی خواستی بهت بگن بچه مامانی و
اون همون جا خشکش زد.
وقتی که 20 ساله بودي ،اون ازت پرسید که ، آیا شخص خاصی (به عنوان همسر ) مد نظرت هست ؟ تو هم ، ازش تشکر کردي
با گفتن:" به تو ربطی نداره!من خودم واسه زندگیم بلدم تصمیم بگیرم!"
وقتی که 21 ساله بودي ، اون بهت پیشنهاد یک خط مشی براي آینده ات داد. تو هم ، با گفتن این جمله ازش تشکر کردي:"من
نمی خوام مثل تو باشم، فکراي تو قدیمی است و دنیا عوض شده"
وقتی که 22 ساله بودي ، اون تو رو در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت .تو هم ازش پرسیدي:"هزینه سفر به
اروپا رو برام تهیه می کنی؟"
وقتی که 23 ساله بودي ،اون براي اولین آپارتمانت ، بجاي کادو یه عالمه اثاثیه داد تو هم پیش دوستات بهش گفتی:"اون اثاثیه ها
چقدر زشت هستن."
وقتی که 24 ساله بودي ، اون ، دارایی هاي تو رو دید و در مورد این که در آینده می خواي با اون ها چی کار کنی ، ازت سئوال کرد .
تو هم چون دیگه هیکلت بزرگتر از اون شده بود ، با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی:"مادرررر!لطفا با من کل کل
نکنید!اعصاب ندارم!"
وقتی که 25 ساله بودي ، اون کمکت کرد تا هزینه هاي عروسی رو پرداخت کنی ، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که
"دلم برات خیلی تنگ می شه..."تو هم بجاش ، یه جاي دور رو براي زندگیت انتخاب کردي که مادرت مزاحم نباشه .
وقتی که 30 ساله بودي ، اون از طریق شخص دیگه اي فهمید که تو بچه دار شدي و به تو زنگ زد. تو هم با گفتن این جمله ،
ازش تشکر کردي:"همه چیز دیگه تغییر کرده" و چون خانومت می خواست بره پارك فوري قطع کردي.
وقتی که 40 ساله بودي ، اون بهت زنگ زد تا سالگرد وفات پدرت رو یادآوري کنه . تو هم با گفتن "من الان خیلی گرفتارم"
ازش تشکر کردي و بهش تسلیت گفتی .وقتی که 50 ساله بودي ، اون دیگه خیلی پیر بود و مریض شد و به مراقبت و کمک تو
احتیاج داشت . تو هم با سخنرانی کردن در مورد این که والدین ، سربار فرزندانشون می شن ، ازش تشکر کردي.
و سپس ...
یک روز بهت میگن مادرت در تنهائی مرده و چند روز بعد جنازه بو گرفته اون رو همسایه ها پیدا کردن و تو....... و تو راحت
میشی ، اما تمام کارهایی که تو (در حق مادرت) انجام ندادي ، مثل تندر بر قلبت فرود میاد ، چون دیگه کسی نیست که فقط
بخاطر خودت ، نه بخاطر چیزهاي دیگه ، تو رو از صمیم قلب دوست داشته باشه!
اگه مادرت هنوز زنده ست ، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی...
و اگه زنده نیست ، محبت هاي بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر و از خدا بخواه که اون رو بیامرزه.
همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی ، چون در طول عمرت فقط یک مادر داري ولی
هزاران دوست ، هزاران فرصت تفریح ، هزاران ساعت وقت براي کارهاي دیگه و...
امروز وقتی مادرم رو دیدم روش رو می بوسم و بهش می گم: دوستت دارم...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Mohadlove

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر