در همین آغاز سخن بگویم که شیوانا وجود خارجی ندارد! انسان خردمند و دانایی به اسم شیوانا با این بیان شیوا و پر نغزی که در مجله*ی موفقیت می*خوانیم هیچ وقت در این دنیا نبوده است. به زبان خیلی ساده شیوانا یک شخصیت تخیلی است و دهکده*ی شیوانا با همه*ی ساکنانش نیز در عالم واقعیت جایی ندارند.
شیوانا مخفف و کوته نوشته*ی عبارت “شیوا سخن دانا” است. کلمه*ی “شیوا” با دو حرف آخر کلمه*ی “دانا” کنار هم قرار داده شدند و نام شیوانا را ساختند.
شیوانا در مجله*ی موفقیت متولد شد. لحن صریح و بی پرده*ی او ، وی را دوست داشتنی کرد و صداقت و پاکی افکارش همه را مجذوب خود ساخت.
دیری نپایید که یک نفر روی اینترنت ادعا کرد شیوانا را پیدا کرده است. آن هم در هند! فرد دیگری با مطالعه*ی دقیق بر روی فضای داستان*ها مدعی شد که محل دهکده*ی شیوانا را روی نقشه*ی جغرافیا یافته است. دهکده*ای در ژاپن که بین دو رودخانه قرار دارد و مردمش مشغول کاشتن برنج هستند و مدرسه*ای هم در حاشیه*ی دهکده وجود دارد. از همه جالب*تر اینکه خیلی*ها ادعا کردند خود شیوانا هستند و برای خودشان روی اینترنت سایت زدند!
اما برای اینکه خیال همه را راحت کنم همین جا صریح می*گویم که شیوانا وجود خارجی ندارد و اگر من خالق آن هستم از دید من شیوانا شخصیتی کاملا ایرانی و هماهنگ با فرهنگ اصیل اسلامی است که به خداوند یکتا و اخلاق انسانی اعتقاد دارد و از بدی و آلودگی و دروغ و فریب دوری می*کند. او عصاره*ی معلم*های دانایی است که در زندگی عادی با آنها برخورد می*کنیم .
باز هم دو داستان از داستان*های زیبا و آموزنده*ی شیوانا:
[LYRIC]۱- کمک به هم نوع[/LYRIC]
شیوانا از راهی می*گذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده*اند و با خوشحالی به او نگاه می*کنند ولی هیچ کمکی به او نمی*کنند. شیوانا خود را از لابلای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. با تعجب از مردم پرسید: «چرا به او کمک نمی*کنید و او را به طبیب نمی*رسانید؟»
یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت: «استاد! شما نمی*دانید این آدم چقدر پست و رذل است. او باج گیری است که به همه*ی مردم این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شر اذیت و آزارهای او در امان نبوده است. او چون دوست کدخدا و افسر امپراتور است هر کاری دلش می*خواهد انجام می*دهد و هیچ کس هم جرات اعتراض ندارد. الان هم از بس به اسب بیچاره شلاق زد اسب رم کرد و او را این چنین بر زمین کوبید. ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم او را با لگد بزند!»
شیوانا سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: «من اعمال این مرد را تایید نمی*کنم. او اگر سالم بود شاید، لایق مجازاتی بسیار بدتر می*بود. اما الان آنچه مقابل شماست انسانی است زخمی که عذاب می*کشد. اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونی خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشسته*اید و ارزش انسانی خود را زیر سوال برده*اید. اگر شما راست بگویید و او واقعا آدم نادرستی باشد بدانید در این لحظات با جمع کردن شما دور خودش و وادار سازی شما به کمک نکردنش باعث شده است که آخرین و گرانبهاترین داشته*های شما یعنی ارزش*های انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد. پیشنهاد می*کنم او را به درمانگاه برسانید و درمان کنید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بردنش بیایند. با این کار ، شما انسان باقی می*مانید و او تا آخر عمر شرمنده*ی این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود.»
تعدادی از مردم متوجه*ی اشتباه خود شدند. بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک شیوانا مرد زخمی را سوار تخت روانی کردند و نزد طبیب بردند. از قضا آن مرد توانست از زخم ، جان سالم به در ببرد و بعد از چند ماه مجددا سالم و سرحال سوار اسب شود.
می*گویند از آن به بعد جاده*های آن منطقه از راهزن خالی و امنیت کامل بر آن دیار حاکم شد. همه می*گفتند مرد درشت هیکل به طور شبانه روزی از آن جاده*ها نگهبانی می*کند تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد.
[LYRIC] ۲- چشم باز![/LYRIC]
شیوانا به همراه چند تن از شاگردانش از شهری عبور می*کرد. در حین عبور متوجه شدند با وجودی که در آن شهر افراد ثروتمند زیاد وجود دارد اما تعداد افراد فقیر و نیازمند نیز بسیار زیاد است. تمام کوچه*ها و محله*های شهر پر از آدم*های فقیری است که در شرایط بسیار سختی زندگی می*کنند. شیوانا به همراهانش گفت: «بیایید زودتر از این شهر برویم. بیماری و بلا به زودی این شهر را فرا خواهد گرفت!»
همه با شتاب از شهر بیرون رفتند و پس از گشت و گذاری طولانی چندین هفته*ی بعد به دهکده ی شیوانا برگشتند. بلافاصله خبر رسید که بیماری سختی تمام آن شهر فقیرنشین را فرا گرفته و بسیاری از افراد ثروتمندان نیز از این بیماری جان سالم به در نبرده*اند و آن شهر اکنون توسط سربازان در قرنطینه*ی کامل قرار دارد.
روز بعد یکی از شاگردان که در سفر همراه شیوانا بود از او پرسید: «آیا به خاطر بی عدالتی و بی اعتنایی ثروتمندان به اوضاع فقیران بود که این مصیبت و بلا بر مردم آن شهر نازل شد و شما برای همین به ما گفتید که زودتر از آنجا برویم!»
شیوانا آهی کشید و گفت: «آنچه من دیدم آلودگی و عدم رعایت بهداشت و نداشتن آب شرب سالم و پاکیزه و غذای مناسب برای اهالی شهر بود. هرجا این چیزها باشد بیماری بلافاصله به آنجا خواهد آمد. مهم نیست تعداد ثروتمندان آن منطقه چقدر است و آنها چقدر به فقیران کمک می*کنند. آلودگی بیماری می*آورد و بیماری فقیر و غنی نمی*شناسد. برای دیدن بسیاری از چیزها دیدگاه معرفتی لازم نیست. اگر چشم باز کنیم به راحتی می*توانیم دیدنی*ها را ببینیم.»
[TAVAJOH]سعی میکنیم در ادامه با داستان های بیشتری از شیوانا در خدمت شما باشیم[/TAVAJOH]
[MANBA-BALA-PAYIN-RED]gharibane.ir[/MANBA-BALA-PAYIN-RED]
شیوانا مخفف و کوته نوشته*ی عبارت “شیوا سخن دانا” است. کلمه*ی “شیوا” با دو حرف آخر کلمه*ی “دانا” کنار هم قرار داده شدند و نام شیوانا را ساختند.
شیوانا در مجله*ی موفقیت متولد شد. لحن صریح و بی پرده*ی او ، وی را دوست داشتنی کرد و صداقت و پاکی افکارش همه را مجذوب خود ساخت.
دیری نپایید که یک نفر روی اینترنت ادعا کرد شیوانا را پیدا کرده است. آن هم در هند! فرد دیگری با مطالعه*ی دقیق بر روی فضای داستان*ها مدعی شد که محل دهکده*ی شیوانا را روی نقشه*ی جغرافیا یافته است. دهکده*ای در ژاپن که بین دو رودخانه قرار دارد و مردمش مشغول کاشتن برنج هستند و مدرسه*ای هم در حاشیه*ی دهکده وجود دارد. از همه جالب*تر اینکه خیلی*ها ادعا کردند خود شیوانا هستند و برای خودشان روی اینترنت سایت زدند!
اما برای اینکه خیال همه را راحت کنم همین جا صریح می*گویم که شیوانا وجود خارجی ندارد و اگر من خالق آن هستم از دید من شیوانا شخصیتی کاملا ایرانی و هماهنگ با فرهنگ اصیل اسلامی است که به خداوند یکتا و اخلاق انسانی اعتقاد دارد و از بدی و آلودگی و دروغ و فریب دوری می*کند. او عصاره*ی معلم*های دانایی است که در زندگی عادی با آنها برخورد می*کنیم .
باز هم دو داستان از داستان*های زیبا و آموزنده*ی شیوانا:
[LYRIC]۱- کمک به هم نوع[/LYRIC]
شیوانا از راهی می*گذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده*اند و با خوشحالی به او نگاه می*کنند ولی هیچ کمکی به او نمی*کنند. شیوانا خود را از لابلای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. با تعجب از مردم پرسید: «چرا به او کمک نمی*کنید و او را به طبیب نمی*رسانید؟»
یکی از بین جمعیت با خوشحالی گفت: «استاد! شما نمی*دانید این آدم چقدر پست و رذل است. او باج گیری است که به همه*ی مردم این دیار ظلم روا داشته و هیچ کس از شر اذیت و آزارهای او در امان نبوده است. او چون دوست کدخدا و افسر امپراتور است هر کاری دلش می*خواهد انجام می*دهد و هیچ کس هم جرات اعتراض ندارد. الان هم از بس به اسب بیچاره شلاق زد اسب رم کرد و او را این چنین بر زمین کوبید. ما از این بابت بسیار خوشحالیم و امیدواریم که اسب برگردد و باز هم او را با لگد بزند!»
شیوانا سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: «من اعمال این مرد را تایید نمی*کنم. او اگر سالم بود شاید، لایق مجازاتی بسیار بدتر می*بود. اما الان آنچه مقابل شماست انسانی است زخمی که عذاب می*کشد. اگر به او کمک نکنید در مقابل وجدان و ندای درونی خودتان همیشه سرافکنده خواهید بود که چرا یک انسان را در حال ناتوانی و زجر کشیدن به تماشا نشسته*اید و ارزش انسانی خود را زیر سوال برده*اید. اگر شما راست بگویید و او واقعا آدم نادرستی باشد بدانید در این لحظات با جمع کردن شما دور خودش و وادار سازی شما به کمک نکردنش باعث شده است که آخرین و گرانبهاترین داشته*های شما یعنی ارزش*های انسانی و اخلاقی را هم از شما بگیرد و آخرین ضربه را به روح شما وارد سازد. پیشنهاد می*کنم او را به درمانگاه برسانید و درمان کنید و بعد به حامیانش خبر دهید که برای بردنش بیایند. با این کار ، شما انسان باقی می*مانید و او تا آخر عمر شرمنده*ی این اخلاق و انسانیت شما خواهد بود.»
تعدادی از مردم متوجه*ی اشتباه خود شدند. بلافاصله قدم پیش گذاشتند و با کمک شیوانا مرد زخمی را سوار تخت روانی کردند و نزد طبیب بردند. از قضا آن مرد توانست از زخم ، جان سالم به در ببرد و بعد از چند ماه مجددا سالم و سرحال سوار اسب شود.
می*گویند از آن به بعد جاده*های آن منطقه از راهزن خالی و امنیت کامل بر آن دیار حاکم شد. همه می*گفتند مرد درشت هیکل به طور شبانه روزی از آن جاده*ها نگهبانی می*کند تا آسیبی به مردم آن دیار نرسد.
[LYRIC] ۲- چشم باز![/LYRIC]
شیوانا به همراه چند تن از شاگردانش از شهری عبور می*کرد. در حین عبور متوجه شدند با وجودی که در آن شهر افراد ثروتمند زیاد وجود دارد اما تعداد افراد فقیر و نیازمند نیز بسیار زیاد است. تمام کوچه*ها و محله*های شهر پر از آدم*های فقیری است که در شرایط بسیار سختی زندگی می*کنند. شیوانا به همراهانش گفت: «بیایید زودتر از این شهر برویم. بیماری و بلا به زودی این شهر را فرا خواهد گرفت!»
همه با شتاب از شهر بیرون رفتند و پس از گشت و گذاری طولانی چندین هفته*ی بعد به دهکده ی شیوانا برگشتند. بلافاصله خبر رسید که بیماری سختی تمام آن شهر فقیرنشین را فرا گرفته و بسیاری از افراد ثروتمندان نیز از این بیماری جان سالم به در نبرده*اند و آن شهر اکنون توسط سربازان در قرنطینه*ی کامل قرار دارد.
روز بعد یکی از شاگردان که در سفر همراه شیوانا بود از او پرسید: «آیا به خاطر بی عدالتی و بی اعتنایی ثروتمندان به اوضاع فقیران بود که این مصیبت و بلا بر مردم آن شهر نازل شد و شما برای همین به ما گفتید که زودتر از آنجا برویم!»
شیوانا آهی کشید و گفت: «آنچه من دیدم آلودگی و عدم رعایت بهداشت و نداشتن آب شرب سالم و پاکیزه و غذای مناسب برای اهالی شهر بود. هرجا این چیزها باشد بیماری بلافاصله به آنجا خواهد آمد. مهم نیست تعداد ثروتمندان آن منطقه چقدر است و آنها چقدر به فقیران کمک می*کنند. آلودگی بیماری می*آورد و بیماری فقیر و غنی نمی*شناسد. برای دیدن بسیاری از چیزها دیدگاه معرفتی لازم نیست. اگر چشم باز کنیم به راحتی می*توانیم دیدنی*ها را ببینیم.»
[TAVAJOH]سعی میکنیم در ادامه با داستان های بیشتری از شیوانا در خدمت شما باشیم[/TAVAJOH]
[MANBA-BALA-PAYIN-RED]gharibane.ir[/MANBA-BALA-PAYIN-RED]