[h=2]سوز دل {مجموعه اشعار شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها}[/h]
شکوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن وسالش غنچه می زد
ولی گل بود وقلبی مهربان داشت
میان هق هق ولالایی اشک
دوتا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار ویاوری نه همزبانی
نه هم بازی میان کودکان داشت
سر بازار شام وکوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقا شکل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشکی بر کف پاش
نشان کعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
کبودی روی برگ زعفران داشت
همین که لب ز لب برداشت دق کرد
زبس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد وشکسته مثل شیشه
که یک خط در میانش ارغوان داشت
بنفش وزرد ،نیلی ،ارغوانی
خرابه نیمه شب رنگین کمان داشت
زن غساله رویش آب می ریخت
وآیه آیه کوثر بر زبان داشت
شاعر: روح الله قناعتیا
زنده ماندن بدون بابا، نه
کوفه رفتن، بدون سقا، نه
من قسم خورده ام جدا نشوم
لحظه ای از کنار بابا، نه
ما اسیریم و هر کجا ببرید
می رویم، غیر شام، آنجا نه
زنده ماندن، نه، آب خوردن، نه
جملاتم همه شده با (نه)
قد خم، صورت کبود، آری
شدم انگار مثل زهرا، نه؟
پدرم تشنه بود وقت وداع
عمه سیراب شد پدر یا نه؟
حالت صورتت بهم خورده
شده بوده سر تو دعوا، نه؟
جرم بابای من فقط این بود:
گفته بوده به اهل دنیا: (نه)
درد دوریِ تو مرا کشته
درد سیلی و این کتک ها نه
حاجتش را گرفت از بس گفت:
زنده ماندن بدون بابا، نه ...
شاعر : حسین ایزدی
بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سر كن
بزرگي كن شبي را سر در اين بيت محقر كن
ستاره هر چه باشد مي فزايد جلوه ي مه را
بتاب اي ماه و دامان من امشب پر ز اختر كن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نيست
نظر اي باغبان بر غنچه ي نشكفته پرپر كن
اگر چه پاي تو بر ديده ي گل ها بود، اما
بيا ويرانه يي را هم به بوي خود معطر كن
زبان را نيست نيرويي كه گويم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تشكر جاي دختر كن
نه جاي تو، نه جاي عمه، نه جاي من است اينجا
مرا همره ببر زين جا و، همبازي اصغر كن
حاج علی انسانی
با سر انگشت كوچكش دارد
مي كشد خوار از كف پايش
يك ستاره نمي شود پيدا
در دل آسمان شبهايش
چه قَدر عاشقانه مي گِريد
به سر زخميِ عموهايش
زير لب آه مي كشد، يعني
سنگ خورده دوباره بابايش
سخت مي شد اَدا كند بابا
چه كند، زخمي است لبهايش
موي او را كشيد پيرِزني
اين چنين شد خراب رويايش
شاميان با كنايه مي كردند
سر بازارها تماشايش
باز هم پاي نيزه اي دارد
مي كشد خوار از كف پايش
رضا باقریان
هركس كه بود سهم خودش را به ضربه اي
در گيرودارِ خيمه به رويم نشاند و رفت
آن را كه عمه گفت يتيمي ز كوفه بود
اين ساق پاي نازك من را شكاند و رفت
زجري كه با شنيدن نامش گريستم
موي مرا گرفت و كشيد و كشاند و رفت
در بين راه با لگدي روي پهلويم
جان مرا به روي لبانم رساند و رفت
يك تكسوار بغض علي را بروز داد
در پشت ناقه طفل تو را مي دواند و رفت
يك نيزه بي هوا به سرم خورد اي پدر
در پيش عمه خون دلم را چكاند و رفت
از من مپرس بر سر بازارهاي شام
شامي مرا كه دختر شاهم چه خواند و رفت!؟
موي سرم كه تا كمرم مي رسيد، حيف
پيرِزني گرفت و كشيد و كشاند و رفت
رضا باقریان
نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
برای من عمه ز بس گریه کرد
نبودی ببینی که بیمار شد
بیا و مرا از خرابه ببر
خرابه هم از گریه بیزار شد
ز درد سر و درد بازو پدر
دوباره یتیم تو بیدار شد
همینکه من از اهلبیت توأم
برای همه باز انکار شد
من هر روز با روزه سر میکنم
وَ گریه برای من افطار شد
کجا بودی ای نور چشمان من
نبودی ببینی دلم زار شد
ویران سرایم امشب شد میهمان سرایم
این جا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم
هر شب صدات کردم امشب دعات کردم
یا در برم بمانی یا همرهت بیایم
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
من دختر حسینم هم سنگر حسینم
ماه صفر محرم، شام است کربلایم
خواهم در این خرابه دور سرت بگردم
دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم
دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم
امشب بگو اسیران گریند در عزایم
کی گفته در خرابه شب ها گرسنه خفتم
بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم
دانی چرا عدویم تا حد مرگ می زد
فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم
تا دور او بگردم تا دست او ببوسم
ای کاش همرهت بود عموی با وفایم
هر چند روسیاهم آلودة گناهم
مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم
شکوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن وسالش غنچه می زد
ولی گل بود وقلبی مهربان داشت
میان هق هق ولالایی اشک
دوتا چشم سیاه روضه خوان داشت
نه یار ویاوری نه همزبانی
نه هم بازی میان کودکان داشت
سر بازار شام وکوچه هایش
نه از سیلی نه از طعنه امان داشت
دقیقا شکل زهرا راه می رفت
سه سالش بود درد استخوان داشت
به جای زینت مو یا گل سر
فقط خون لخته ای بر گیسوان داشت
نشسته خار خشکی بر کف پاش
نشان کعب نی بر بازوان داشت
به لطف آن همه مهمان نوازی
کبودی روی برگ زعفران داشت
همین که لب ز لب برداشت دق کرد
زبس لب جای چوب خیزران داشت
تنی ترد وشکسته مثل شیشه
که یک خط در میانش ارغوان داشت
بنفش وزرد ،نیلی ،ارغوانی
خرابه نیمه شب رنگین کمان داشت
زن غساله رویش آب می ریخت
وآیه آیه کوثر بر زبان داشت
شاعر: روح الله قناعتیا
زنده ماندن بدون بابا، نه
کوفه رفتن، بدون سقا، نه
من قسم خورده ام جدا نشوم
لحظه ای از کنار بابا، نه
ما اسیریم و هر کجا ببرید
می رویم، غیر شام، آنجا نه
زنده ماندن، نه، آب خوردن، نه
جملاتم همه شده با (نه)
قد خم، صورت کبود، آری
شدم انگار مثل زهرا، نه؟
پدرم تشنه بود وقت وداع
عمه سیراب شد پدر یا نه؟
حالت صورتت بهم خورده
شده بوده سر تو دعوا، نه؟
جرم بابای من فقط این بود:
گفته بوده به اهل دنیا: (نه)
درد دوریِ تو مرا کشته
درد سیلی و این کتک ها نه
حاجتش را گرفت از بس گفت:
زنده ماندن بدون بابا، نه ...
شاعر : حسین ایزدی
بيا اي سر به ويران با من ويران نشين سر كن
بزرگي كن شبي را سر در اين بيت محقر كن
ستاره هر چه باشد مي فزايد جلوه ي مه را
بتاب اي ماه و دامان من امشب پر ز اختر كن
اگرغنچه بخندد، باز گردد، گل شود، غم نيست
نظر اي باغبان بر غنچه ي نشكفته پرپر كن
اگر چه پاي تو بر ديده ي گل ها بود، اما
بيا ويرانه يي را هم به بوي خود معطر كن
زبان را نيست نيرويي كه گويم، عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب، از او تشكر جاي دختر كن
نه جاي تو، نه جاي عمه، نه جاي من است اينجا
مرا همره ببر زين جا و، همبازي اصغر كن
حاج علی انسانی
با سر انگشت كوچكش دارد
مي كشد خوار از كف پايش
يك ستاره نمي شود پيدا
در دل آسمان شبهايش
چه قَدر عاشقانه مي گِريد
به سر زخميِ عموهايش
زير لب آه مي كشد، يعني
سنگ خورده دوباره بابايش
سخت مي شد اَدا كند بابا
چه كند، زخمي است لبهايش
موي او را كشيد پيرِزني
اين چنين شد خراب رويايش
شاميان با كنايه مي كردند
سر بازارها تماشايش
باز هم پاي نيزه اي دارد
مي كشد خوار از كف پايش
رضا باقریان
هركس كه بود سهم خودش را به ضربه اي
در گيرودارِ خيمه به رويم نشاند و رفت
آن را كه عمه گفت يتيمي ز كوفه بود
اين ساق پاي نازك من را شكاند و رفت
زجري كه با شنيدن نامش گريستم
موي مرا گرفت و كشيد و كشاند و رفت
در بين راه با لگدي روي پهلويم
جان مرا به روي لبانم رساند و رفت
يك تكسوار بغض علي را بروز داد
در پشت ناقه طفل تو را مي دواند و رفت
يك نيزه بي هوا به سرم خورد اي پدر
در پيش عمه خون دلم را چكاند و رفت
از من مپرس بر سر بازارهاي شام
شامي مرا كه دختر شاهم چه خواند و رفت!؟
موي سرم كه تا كمرم مي رسيد، حيف
پيرِزني گرفت و كشيد و كشاند و رفت
رضا باقریان
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
برای من عمه ز بس گریه کرد
نبودی ببینی که بیمار شد
بیا و مرا از خرابه ببر
خرابه هم از گریه بیزار شد
ز درد سر و درد بازو پدر
دوباره یتیم تو بیدار شد
همینکه من از اهلبیت توأم
برای همه باز انکار شد
من هر روز با روزه سر میکنم
وَ گریه برای من افطار شد
کجا بودی ای نور چشمان من
نبودی ببینی دلم زار شد
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
رضا باقریان
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
ویران سرایم امشب شد میهمان سرایم
این جا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم
هر شب صدات کردم امشب دعات کردم
یا در برم بمانی یا همرهت بیایم
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
من دختر حسینم هم سنگر حسینم
ماه صفر محرم، شام است کربلایم
خواهم در این خرابه دور سرت بگردم
دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم
دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم
امشب بگو اسیران گریند در عزایم
کی گفته در خرابه شب ها گرسنه خفتم
بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم
دانی چرا عدویم تا حد مرگ می زد
فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم
تا دور او بگردم تا دست او ببوسم
ای کاش همرهت بود عموی با وفایم
هر چند روسیاهم آلودة گناهم
مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
سازگار