زمان ملاقات . . .

Nafas

افتخاری
2014-03-18
687
697
0
تهــــــــــــران
مرد توی اتاق ملاقات زندان منتظر همسر مهربون و وفادارش هست.
زن با چهره ای آویزون و ناراحت وارد اتاق ملاقات شده و پشت شیشه روی صندلی می شینه و گوشی رو بر میداره و با بغض میگه: سلام عزیزم.
همسرش که از شرم نمی تونه سرش رو بالا نگه داره سلام همسرش رو پاسخ می ده.


zaman-molagat.jpg



زن با ناراحتی میگه: الهی بمیرم؛ لابد توی زندان خیلی اذیت می شی؟
مرد با چهره ای بسیار شرمنده و پشیمان میگه: تو چقدر مهربونی؛ هر کی دیگه جای تو بود، ترکم کرده بود، ممنونم که بازم بهم وفادارای.
زن: دیگه نبینم از این حرفا بزنی ها. چطور می تونم تنهات بزارم؟ تو سایه بالا سرمی؛ اصلا از هر چی بگذریم تو پدر بچه منی؛ الاهی بمیرم مهشید همش بابا بابا میگه.
مرد: آخی دلم براش یه ذره شده؛ کاش می شد می تونستم و میومدم بیرون.
زن: واقعا ببخش. من نیومدم که ناراحتت کنم، ولی سکه ارزون شده ها؛ خوب مهریه منو بده بیا بیرون دیگه.
مرد: آخه ندارم بدم وگرنه از خدامه بیام کانون گرم خانواده سه نفره مون.
زن: خوب از بابات بگیر عزیزم.
مرد: خوب آخه خودت که می دونی، من از اون مرداش نیستم. کاش لااقل از نصف مهریه ات می گذشتی تا بتونم بدم.
زن: من همیشه عاشق همین لجبازیهات بودم و هستم ولی نه نمیشه گلم.
مرد: لااقل بزار بیام بیرون کار کنم بدم بهترینم.
زن: آخه عزیزم تو اگه تا آخر عمرم کار کنی نمی تونی که مهریه منو بدی، لااقل شاید فامیلات دلشون واست بسوزه بدن گلم. راستی عزیز دلم برات ساندویچ آوردم از اونایی که دوست داری ها. هیچ وقت تنهات نمیزارم و همیشه کنارت هستم.
مرد: به تو واقعا افتخار می کنم گلم.






 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر