دکتر فداکار
داستان دکتری است که خودش خواست که به یک نقطه دور افتاده برود تا به مردم محروم کمک کند بعد از اعتراض های شدید رئیس بیمارستان
بالاخره چمدانش را بست وبا ماشینش راهی سفر شد با زحمت زیاد توانست به مقصد خود برسد بلا فاصله به درمانگاه رفت و خودش را معرفی کرد
وهمچنین به دنبال مکانی برای زندگی و استراحت گشت وانرا پیدا کرد بعد از استراحت کامل فردای انروز کارش را شروع کرد
مدت مدیدی در انجا کار میکرد هوای افراد فقیر را داشت وهر زمانی به او احتیاج داشتند با دل و جان میرفت
و از هیچ کاری دریغ نمیکرد همه مردم ده اورا دوست داشتند او ربانرد عامو خاص شده بود تا اینکه موقع معاینه شخصی که بسیار بیماری بدی داشت
امپولی که به او تزریق کرد توی دستش رفت ولی او ان را جدی نگرفت تا زمانیکه جواب ازمایشات ان بیمار امد
و دکتر ما با مشاهده بیماری hiv متوجه شد که او نیر به این بیماری مبتلا شده بلافاصله یکسری ازمایش داد
بله او این بیماری را در بدنش داشت روز ها میگذشتند و حال دکتر ما هر روز بدتر میشد مردم از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدند
و همیشه به ملاقات او میرفتند شبی از شبهای محرم هم مردم روستا پس از عزاداری تصمیم گرفتند که در مسجدشان اعتکاف کرده
و برای دکتر بیمارشان دعا کنند نزدیک اذان صبخ یکی از مردم محله که شخص با ایمان و دلسوزی بود خوابش برد ناگهان در خواب دید
که شخصی به او میگوید نتیجه دعاهایتان را گرفتید به سراغ بیمارتان بروید او شفا یافته و او از خواب بیدار شد
و حوابش را برای مردمی که در مسجد بودند تعریف کرد بلافاصله مردم ده به سراغ خانه دکتر رفتند
و چه دیدند دکتر بسیار سرحال و خوشحال در رختخوابش نشسته بود و با دیدن مردم به انها گفت خواب اما حسین را دیدم که به من اب داد
و گفت بلند شو تو شفا یافتی این هم یک معجزه الهی که همیشه ودر همه زمانها با ما هست برای خدا کاری ندارد کسی را شفا بدهد
ولی بستگی به اعتقاد مردم و ایمان انها هم دارد والسلام