دفتراشعارحسین پناهی

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندكی سكوت...​


به آتش نگاهش
اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند،
به سرزمینی بی رنگ !
بی بو و ساکت
آری،
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو !
اگر خواستار جاودانگی عشقی

شعر ابله
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی

شاعری که اندره مالرو بود
آزاد، جسور، شاد
آن سان که کودکی یتیم در اولین روز مرگ پدرش
گل باران بوسه و سلام و دلداری می*شود!
در اولین دیدار
با کلام تو این خواب ها را تعبیر شده خواهم یافت!
با گرما و خیال
یا سرما و عشق
پیش کش آن که عطرش ملکه ی همه عطرهاست
یک لبخند
دو تار مو
وسه سلام
این چنین جهان در چشمان کهنه ام تازه می*شود
در نور باران گور ساده ام

پروانه
این همه نفی
درد جان فرسای دگردیسی جهان است
بر جان هنر،
تا از کرم کور بی دست و پا
پروانه ای بسازد
هزار رنگ!

می*آید ها
شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می*آید ها

لعنت
بر گردن عشق ساده ام
که انگشترش نخی ست،
گلوبند زمردین شعر مرا
باور نمی*کند کسی ...
لعنت به شعر و من!

فیلانه
وقتی ما آمدیم
اتفاق، اتفاق افتاده بود!
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی می*گوید
و در تاریکی گم می*شود.

بازی
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می*زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.

من و پروانه
پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که می*برد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب می*پری
و همچنان..​

شبنم
به شبنمی*می*ماند آدمی
و عمر چهل روایتش،
به لحظه رویت نور
بر سطح سبز برگی
می*لغزد و بر زمین می*چکد....
تا باری دیگر
و کی؟
و چگونه؟
و کجا؟

چنین می*اندیشم
ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اظطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می*شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!!!!!!
کدام بود؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم؟

باد ما را با خود برد
باد
پرده ها را آرام تکان میدهد
و ما
بچه های خوش باور
لب ریز از اضطراب و امید!
زوایای نیمه روشن را به هم نشان می*دهیم
 

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com


چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند

به هر کجا که نگاه کنی ،
خدا آنجاست ...





به صد مرگ سخت
به صد مرگ ِ سخت تر

در زندگی لحظاتی هست
که به صد مرگ ِ سخت تر می ارزند !

خاطره یی شاید ...
رویایی ...

اتفاقی ...





قرینه است ،
این درخت ُ آن درخت ،
بر آبی بی انتهای بالاتر !
تنها جای تو خالی ست ،
سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
که به حیاط ِ دلم برگشته است !
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود
زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
و از او دور می شوم . . .
و هر چه دورتر می شوم ،
شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
و باز سکوت !






من : بقچه ی مسافرت می بندی ؟
نازی : اَر خدا بخواد می خوام برم جنوب !
من : با تب ِ تُو مو وُ خون ریزی ؟
کی می خوای برگردی ؟
نازی : سه میلیون سال دیگه !
من : سه میلیون سال دیگه !!!
چه طوری پیدات کنم ؟
نازی : با قطار بیا جنوبُ
آن جا پیاده شو !
هر کجا بابونه دیدی ، بو کن !
من اون جام !






با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم
وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و
مجهول چشم ....
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من!
کاکل زرتشت!
سایه بان مسیح !
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان .....






سلام ! ای ماه کج تاب !
تابان،
بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

گل نرگس !
آیا هرگز
کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
من هیچ ندارم، آقا !
هیچ...
جز چند دانه سیگار،
همین صفحه و
این قلم دشتی افکار ابلهان...
تکیه بده !
به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
من نیز این چنین خواهم کرد...







معلوم دلی و

مجهول ِ چشم ...

ای همه ی من !






فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شب باشه ، یا روز !
زمستون باشه ، یا تابستون !
چای بخوری ، یا یه کوفت دیگه !
ضبط مسخره ات اینوره تلویزیون مسخره ات باشه ،
یا اون ورش !
یساری بخونه یا گروه پینگ فولاید !
پرده پنجره کشیده باشه یا نباشه !
سیگار بکشی ، یا نکشی !
دوستانت پیشت باشن ، یا نباشن !
خوش بوکننده ی هوا سرت رو به درد آورده باشه ، یا نیاورده باشه !
جواب سلام صاحب خونه رو با لبخند بدی ، یا بی لبخند !
اجلاسیه سازمان ملل
راه حلی برای آتش بس در افغانستان پیدا کرده باشه ،
یا نه !
افغانستان بدبخت باشه ، یا خوش بخت !
زنای افغانی زن باشن ، یا کابوس !
سیگارت زَر باشه ، یا مالبرو !
تو رسانه ها و مطبوعات دیگران رو بکوبی ، یا نکوبی !
هر چه زور بزنی یادت بیاد ، یا یادت نیاد !
تیغ رو صورتت باشه ، یا صورتت زیر تیغ . . .
آره !
فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
خواب باشی ، یا خواب نباشی !
شاعر باشی ، یا کـِـش !
هُنرمند باشی ، یا مُنرهند !
پولت از پارو بالا بره ، یا پاروت از پول !
عاشق باشی یا کیف قاپ !
آواز بخونی ، یا گریه کنی !
عمود ایستاده باشی ، یا افقی ُ وارفته !
تلفن یه زنگ بزنه ، یا پنج زنگ !
گوشی رو برداری ، یا برنداری !
شامت نون ُ پیازچه باشه ، یا پیازچه ُ نون !
اصلن زنده باشی ، یا مـُرده !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
همین حالا ! چند ساعت دیگه !
امروز ! فردا !
عوارض اتوبان !
زمستونای بی برف !
برفای بی کلاغ !
کلاغای بی چنار !
شاعرای بی شعر !
سکته ی دوم !
اضطراب !
وقتی که تو تلویزیون بعضی پروژه ها ،
مثل تخته آوازی یه کشتی شکسته تو بغل یه غریق می افته !
لیست اسامی مـُرده هایی که میشناختم و نمی شناختم !
حالا یا هرگز !
لیست قشون آغا محمد خان قاجار وقتی به تبریز حمله کرد !
لیست ِ وحشت های استالین !
لیست ِ خواب های سربازای عیال وار !
آره ! فرقی نمی کنه !
گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
.... خُب داره دیرم می شه !
باید برم !
در که بسته شد ،
دیگه فرقی نداره
فاصله ات با من صد متره ، یا صد قرن !
وقتی نمی بینمت ،
چشمام باشن ، یا نباشن !
وقتی نیستی دیگه ،
برام هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !
شعرم شعر باشه یا مـِـعر !
آره !
اینجوریه که اون جوری می شه !
نی نی !
مگه نه ؟!







دلمون هندونه

فکرمون هندونه
رنجمون هندونه

با یه دست سرنوشت...
یکی شو برداریم بسه...

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com



کیست ؟


کجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال های خسته ام
چقدر کوچک بودی تو !



قطعاروزی صدایم راخواهی شنید...
روزی که نه صدااهمیت دارد...نه روز...







چقدر شبیه مادرم شده ام
چرا نمی شناسی ام ؟!
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم که مرا نمی شنوی
و من اینرا از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و
به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
با توام بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !



پس این ها همه اسمش زندگی است....
دلتنگی ها ،
دلخوشی ها ،
ثانیه ها ،
دقیقه ها....
حتی اگر تعدادشان ،
به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد !


از چیزی امیدی می سازیم برای فردا
و کـِـش می آید
همه ی وجودمان در جاذبه ی فوق العاده اش !
سفری ، دیداری ، تغییری ُ چیزی از این دست ....
چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم !



صدای پای تو که می روی
صدای پای مرگ که می آید . . . .
دیگر چیزی را نمی شنوم !


عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !
صداها !
صداها !
گوش کن !
از زیر ِ پنجره تابوت می برند !
نه ؟




برای بیان ِ عشق
به نظر شما کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد !
برای نسل ِ ببرهایش که منقرض گشته اند !
برای خمره های عسلش که در رَف ها شکسته اند !
برای اسب هایش که آخته مـُرده اند !
برای کوه هایش که اکنون محو گشته
و به جایشان پای کرت های توت فرنگی ،
کود ِ شیمیایی می پاشند !
اکنون که در لوله های توپ های پـُر طمطراق ِ جنگی تاریخ ،
موش های بور ِ صحرایی جفت گیری می کنند !
به تو بگویم !
همیشه تصورم از تاریخ ،
گردباد ِ هول ناکی بود ،
معطر به بوی متعفن ِ پلنگ های مرده ،
سرداران و شمشیرهاشان برای ابد تفکیک ناپذیر گشته اند !
صداها !
صداها !
صداها گوش خراشند !
گوش کن !






مرا ببخش ...
ولی آخر چه گونه می شود عشق را نوشت ؟

می شود یک روز که باران می بارد ،
در قهوه خانه یی سبز چای سرخ نوشید
و به کسی اندیشید که با موهای پریشان
و چشم های سیاه ِ ریز ،
یا پیراهن ِ قهوه یی در کتاب ِ هنر آشپزی
به دنبال ِ ردِپایی از خرس ِ نیستی می گردد !
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می آید !
گوش کن !
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد !
اما به جای آن ،
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم !
گوش کن :
یکی بود ، یکی نبود !
زنی بود که به جای آبیاری گل های بنفشه ،
به جای خواندن ِ آواز ِ ماه خواهر من است ،
به جای علوفه دادن به مادیان های آبستن ،
به جای پختن کلوچه ی شیرین ،
ساده و اخمو ،
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند !
یا می توانم قصه ی نقاش ِ چاقی را برایت تعریف کنم ،
که سی ُ یک روز ِ تمام برای نقاشی از چهره ی طلایی ِ خورشید ،
چشم به آخرین نقطه
در انتهای آخرین انحناهای زمین می دوخت !
غروب ها به دنبال طلوع می گشت !
صدای شیون در اوج است !
می شنوی ؟






نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com


می دانی چیست ؟


به نظر می رسد زندگی مشکل نیست ،
بلکه مشکلات زندگی اند !
می بینی ؟
می بینی به چه روزی افتاده ام ؟
حق با تو بود !
می بایست می خوابیدم !
اما به سگ ها سوگند ،
که خواب کلکِ شیطان است ،
تا از شصت سال عمر ،
سی سالش را به نفع ِ مرگ ذخیره کند !
می شود به جای خواب به ریلها
و کفش ها
و چشم ها فکر کرد
و از نو نتیجه گرفت که با وفاترین جفت های عالم ،
کفش های آدمی اند !
می شود به زنبور هایی فکر کرد
که دنیای به آن بزرگی را گذاشته اند
و آمده اند زیر سقفِ خانه ی ما خانه ساخته اند !
می شود به تشبیهات خندید !
به زمین و مروارید !
به خورشید و آتشفشان !
به ستاره ها و فرزانه های عشق !
به هوای خاکستری و گیسوهای عروس ِ پیر !
به رعد و برق ِ آسمان و خشم ِ خداهای آهنی !
تصور کن !
هنوز هم زمین گرد است و منجمین پیر ِ کنجکاو ،
از پشت تلسکوپ های مسخره شان
ــ که به مرور به خرطوم فیل های تشنه شبیه می شوند ــ
به دنبال ِ ستاره ی ناشناخته ی تازه تری می گردند !
به من بگو ! فرزانه ی من !
خواب بهتر است یا بیداری ؟




من خیلی چیزها می دانم
که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !
می توانم ،
تعریف ِ جامعی از گوش ماهی ها
و تفسیر جامعی از زاد و ولد ِ خرس ها بدهم !
می توانم ثابت کنم که درختان گریه می کنند
و گنجشک ها
در ابتذال طاقت فرسای زمستان ِ زندگی کوچکشان ،
خود را از شاخه می آویزند !
می توانم ثابت کنم که زندگی در سطح ،
بر یک محور ثابت می چرخد !
می توانم زمستان را با صداقت لمس کنم ،
بدون اینکه دکمه های کتم را ببندم !
می توانم ثابت کنم که بهار ،
دام ِ رنگارنگ ِ سال است
تا با آن صید ِ سایر فصول را تور کند !
می توانم ،
سه ساعت تمام درباره ی صبر ِ لاک پشت ها ،
نازک دلی فیل ها ،
نجابت پنگوئن ها ،
اجبار گرگها ،
غریزه ی جنسی ملخها
و حتا کروکی های جنگی و نرم ِ زنبور های ملکه صحبت کنم ،
بدون اینکه هیچ کدام از دستهایم را
روی تریبون بکوبم
و با نگاه از شنونده هایم بخواهم ،
که هیجان خود را داد بزنند !
تا من در آن غفلت ،
نیم کوزه آب خورده باشم !
من خیلی چیزها می دانم
که می توانم برای دوستانم تعریف کنم !
می توانم رک و پوست کنده بگویم که چرا مضرات دخانیات را ،
به وراجی های پدرانه شان ،
در باب ِ سلامت ِ مزاج ترجیح می دهم !
سگ های ولگرد ،
موس موس کنان پـُـشت ِ در ِ اتاقم آمده اند ،
تا به من بفهمانند
که شب ِ سرد از نیمه هم گذشته است !
در حیاط بی حصار خانه ی من ،
سگ ها اینقدر آزادی دارند
که توله هایشان را بلیسند !







و اما تو !
ای مادر !
ای مادر
هوا ، همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی ،
صاف تر می شود!






به بهشت نمی روم
اگر
مادرم آنجا نباشد ....




پیامبر جوان
زمین به زمین ُ
آسمان به آسمان
می گردد تا به معجزه ی نگاه ،
جهان را با ریگی آشنا کند !
ریگی ساده
که در حاشیه ی هر رودخانه ی ساده تری یافت می شود !




میزی برای کار ،
کاری برای تخت ،
تختی برای خواب ،
خوابی برای جان ،
جانی برای مرگ ،
مرگی برای یاد ،
یادی برای سنگ ،

این بود زندگی ....




نیمکت کهنه ی باغ
خاطرات دورش را
در اولین باران ِ زمستانی
از ذهن پاک کرده است !
خاطره ی شعرهایی را که هرگز نسروده بودم !
خاطره ی آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی ....





به من بگویید !
فرزانگان رنگ و بوم و قلم !
چگونه خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟


 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com


و زنی را دیدم که در تاریکی ایستاده بود


و بوی علف های خشک شده یم داد
و چشم های غریبی داشت
و عشق را نمی فهمید
و لباس های زیبایش را ،
بر حسب عاریت از مادرش قرض گرفته بود
و وقتی نگاه نمی کرد پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد
و مشخص نبود که چه وقت گریه کرده است !
و مرد ،
ــ که زیر باران چتری در دست داشت ــ مقابل او ایستاد !
زن ُ شوهر همدیگر را ناباورانه نگاه کردند !
مرد ، وقتی نگاه نمی کرد
پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد !
او چشم های غریبی داشت !
آنها وحشت زده خیره به ماندند
و مدتها هیچ نگفتند ....
تا سرانجام هم صدا و هم زمان نجوا کردند :
عشق ُ رویاهایم .....
و برای اینکه پایان خود را ،
از این تجربه سنجیده باشند ،
دست ها را به طرف هم دراز کردند !
و لحظاتی بعد ،
آنها دست یکدیگر را گرفته و محتاطانه به راه افتادند !
آشفته از توهمی که آرام آرام ،
در قلب هاشان ته نشین می گشت !
آنها ، شادمانه به صورت هم لبخند زدند ،
بی آنکه این بار نجوا کنند !
نه ! عشق هیچگاه همسفر عقل نمی شود ...
دست ها را حلقه کردند و
زیر یک چتر به کوچه ی روشن و بزرگی پیچیدند !





من یاد گرفتم چه جوری شبا از رویاهام یه خدا بسازم
و دعاش کنم که : عظمتت ُ جلال !
امروز هم گذشت و هیشکی ما رُ نکشت !
بعدش هم چشما رُ می بندم و
دلُ می سپارم به صدای فلوت یدی کوره ،
که هفتاد سال ِ تمومه عاشق یه دختر چهارده ساله ی بوره !
من هم عشق ِ سیاهم سوت می زنم تا خوابم ببره ....



هیچ وقت ،
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد !
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه ی سیبی ،
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند ....




خُب ! آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارثِ بابامه !
واسه ی همینه هم که از بوق ِ سگ ، تا دین روز ،
این کله ی پوک ُ می گیرم بالا و از بی سیگاری می زنم زیر آواز
و این قدر می خونم تا این گلوی وامونده وابمونه ،
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش ، عقش ِ سیاه ِ خالی ِ منو ضرب گرفته !
شام که نیس ، خُب ! زحمت خوردنش هم ندارم !
در عوض چشم ِ من و پوتینای مچاله و پیری ِ که ،
رفیق پرسه های بابام بودن !
بعدش هم واسه اینکه قلبم نترکه ،
چشما رُ می بندم و کله رُ ول می کنم رو بالشی
که پُر از گریه های ننمه !




تماشا کن و نبین !
درک کن و نخند !
منتظر باش و اشک نریز !
این است ملودی زلال و باشکوه جیرجیرک ها ،
که هم راهِ پر کلاغ ها ،

از این سو به آن سو پیوسته در پرواز است !



نیستیم ....
به دنیا می آییم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،

عکس ِ دو نفره می گیریم !

پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم ...
و بعد
دوباره باز
نیستیم ...





شب در چشمان من است ،
به سیاهی چشم هایم نگاه کن !
روز در چشمان من است ،
به سفیدی چشم هایم نگاه کن !
شب و روز در چشمان من است ،
به چشم هایم نگاه کن !

پلک اگر فرو بندم
جهان در ظلمت فرو خواهد رفت !




....
به آتش نگاهش اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند !
به سرزمینی بی رنگ ،
بی بو ، ساکت !
آری !
بگریز و پشت ِ ابدیت ِ مرگ پنهان شو ،
اگر خواستار جاودانگی ِ عشقی !




 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

Mahsa

همراه
2013-05-11
279
210
0
just-loveeee.blogfa.com



بیایک روزبه قبرستان نیچه برویم
وروی مزارنیچه
دودسته گل بابونه بگذاریم
وبگوییم:
ماازدیارزرتشت می آییم
پیامبری که
خدایش هرگزنمی میرد....

++++++++++

ای طبیب زخمهای بی علاج
ای قرار بی قراری ها بیا
کس نمی فهمد زبانِ زخم را
ای دوای زخم کاری ها بیا !

کفش های اتشینت در بغل
باز می دانم که در خوابم هنوز
تاول دستم نشان دست توست
بی قرار وگیج و بی تابم هنوز !
من درختِ شعر نابت میشوم
سایه سارِ واژه وارسته ات
فال می گیرم خیالِ خویش را
در نگاهِ بیقرار و خسته ات !
قایق دریای ذهنت می شوم
تا کران بی کران هر نورد
گو به خشم آید همه امواج ها
جان سپر می سازم از بهر نبرد !


++++++++++

سنگ اندیشه به افلاک مزن, دیوانه
چون که انسانی و از تیره سرطاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوق رسی بی سر و بی سامانی​
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به توفان و خطر می رانی
مست از هندسه روشن خویشی, مستی
پشت در آیینه در آیینه سرگردانی
بس کن, ای دل, که در این بزم خرابات شعور
هرکس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ورنه از قافله مور و ملخ درمانی

++++++++++

پابرهنه باقافله به نامعلوم میروم...
باپاهای کودکانه ام...
عطربرکه ها...
محسورسایه کوه
که میبردباخودرنگ ونوررا...
آه سوزناک سگ...
پولک پای مرغ...
کفش نو
کیف نو
وجهان هراسناک وکهنه
سالهای سال است ه به دنبال تو...
میدوم پردانه زرد!
وتو
ازشاخه روز
به شاخه شب
میپری
وهمچنان...

++++++++++


شعر یادگار از کتاب سالهاست که مرده ام

آفتاب آمد دو چشمم باز شد
باز تکرار همان تکراره ها
چند و چون و کی کجا آغاز شد
پرسش صدباره ی صدباره ها

دیدگانم پر ولی دستم تهی
من نمی دانم كجایم كیستم
آتش حیرت به جانم ریختی
من خلیل آزمونت نیستم

مرگ شرط اولین شمع بود
از برم افسانه ی پروانه را
بر ملا شد راه می خانه دریغ
از چه می بندی در می خانه را
تا بسازم شیشه ی چشمان خود را آینه
خون دل را جیوه كردم سالها
حالیا از دشت رنگ گل درا

زلف خود را شانه زن در چشم ما

ما امین راز هایت بوده ایم
پای كوب ساز هایت بوده ایم
محو در جاه و جلالت دست در دست رطیل
جان خرید ناز ناز نازهایت بوده ایم

هیچ كس قادر به دیدارت نبود
گرچه ذات هر وجودی بوده ای
خوشه زاران یادبود زلف تو

قبله گاه هر سجودی بوده ای

ای یگانه این قلم تب دار تو
تا سحر می خواند و بیدار تو
گوشه ی چشمی ، نگاهی ، وعده ای
تشنه ی یک لخظه ی دیدار تو
شاه بیت شعر مرموز حیات
قصه ی صد داستان بی بدیل عشق بود
چشم انسان ، گیس بید و ناز گل
یك دلیل از صد دلیل عشق بود
هیچ كس در این جهان نامی نداشت
عاشقان بهر نشان نامیدشان
عشق این افسون جاوید ، این شگفت
كرد تا عمر كلام جاویدشان

بار ها از خویش می پرسم كه مقصودت چه بود
درك مرگ از مرگ كاری ساده نیست

رنج ما و آن امانت قتل و هابیل و بهشت

چاره ای كن ای معما چاره ای در چاره نیست

روز ها رفتند و رفتیم و گذشت
آه آری زندگی افسانه بود

خاطری از خاطراتی مانده جا

تار مویی در كنار شانه بود

یادگارم چند حرفی روی سنگ
باد و باران و زمان و هاله ای

سبزه میروید به روی خاک من

میچرد بابونه را بزغاله ای

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر