در آغوش خودم هستم
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار
* * * * * * *
همیشه درد از دیگران است
گاهی از نبودنشان
گاه از بودنشان
* * * * * * *
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی ، تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی
* * * * * * *
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند
* * * * * * *
این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست
آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه تو هستند
* * * * * * *
درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند ، نه هم قد تصورات تو
* * * * * * *
من ، تو : ما
یادت هست ؟
ولی تمام شد
حالا چی ؟ تو ، او : شما
من هم به سلامت
* * * * * * *
فکر می کردم تو همدردی ، اما نه ! تو هم دردی
* * * * * * *
خدایا
در انجماد نگاه های سرد این مردم ، دلم برای جهنمت تنگ شده است
من در پی تو هستم و مردم پی بهشت
ایمان شهر کفر مرا در می اورد…
* * * * * * *
فـکرش را بـکن..!
یـک روز می آیـی و میـبـینـی
نه مـن هستـم
نـه ایـن کـلمات . . .
* * * * * * *
دراز مــیکــشم،
خـــیــره مـــیشـوم بــه ســــقــف.
اشــکهـایم مــیچکــند
ســر مــــیخـورند هـــمان جـــــایی کـــه همـــیشه مــیبــــوسیــدی
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار
* * * * * * *
همیشه درد از دیگران است
گاهی از نبودنشان
گاه از بودنشان
* * * * * * *
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی ، تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی
* * * * * * *
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند
* * * * * * *
این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست
آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه تو هستند
* * * * * * *
درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند ، نه هم قد تصورات تو
* * * * * * *
من ، تو : ما
یادت هست ؟
ولی تمام شد
حالا چی ؟ تو ، او : شما
من هم به سلامت
* * * * * * *
فکر می کردم تو همدردی ، اما نه ! تو هم دردی
* * * * * * *
خدایا
در انجماد نگاه های سرد این مردم ، دلم برای جهنمت تنگ شده است
من در پی تو هستم و مردم پی بهشت
ایمان شهر کفر مرا در می اورد…
* * * * * * *
فـکرش را بـکن..!
یـک روز می آیـی و میـبـینـی
نه مـن هستـم
نـه ایـن کـلمات . . .
* * * * * * *
دراز مــیکــشم،
خـــیــره مـــیشـوم بــه ســــقــف.
اشــکهـایم مــیچکــند
ســر مــــیخـورند هـــمان جـــــایی کـــه همـــیشه مــیبــــوسیــدی