تنهاترین امام که مانده ز کربلا*اشعاری در سوگ شهادت امام محمد باقر علیه السلام *

Mohadlove

مدیر بخش آرایش و زیبایی
2014-02-16
1,290
1,063
0
[h=2]تنهاترین امام که مانده ز کربلا*اشعاری در سوگ شهادت امام محمد باقر علیه السلام *[/h]





باید گریست با همه ی ناله دارها
بر کربلا و قافله ی یادگارها

تنهاترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه ی روزگارها

می گفت با هزار گِرِه از گلوی زخم
با هر بهانه ای سخن از بی قرارها

می گفت با کنایه که من دیده ام به چشم
آتش به خیمه ها و شروع فرارها

من دیده ام که راه، به اطفال بسته بود
سر بود و سنگ و سیلی سخت سوارها

دیدم به چشم خویش که دستان اجنبی
معجر کشید از سر عصمت مدارها


دیدم که رحم، در دل بی رحمشان نبود
مزدورهای در طمع گوشواره ها

دیدم شرارِ دامن آتش گرفته را
آن شب که شد ستاره هم آغوش خارها

با شعر و طنز و طعنه به ما لطمه ها زدند
چون تیر کینه بود، تمام شعارها

با این که زخم نیزه جگرهای ما درید
آه از هجوم زخم زبان و نثارها

هوراکشان رسیدن ما را صلا زدند
با پایکوبی و به صدای هَوارها

ما را چنین خرابه نشینی روا نبود
با جامه های پاره و تحقیرِ بارها

هفتاد و دو شهید، متاع قلیل ماست
آن کشته های بانی این اقتدارها

ما ارث غم ز فاطمه داریم یادگار
این ارث ها بماند و این یادگارها

زهر جفا به پیکر من مرهم است و بس
زخم جگر دوای تمامی کارها

خاک بقیع مدفن زهراییِ من است
کرب و بلای ماست به گوشه کنارها

تا روز انتقام خدایم گواه من
یاری کنند اشک مرا خیل یارها

چشمان انتظار، عجب آبدیده شد
آخر به انتها برسد انتظارها


شاعر : محمود ژولیده






مردی از خانواده ی خورشید
امتداد غم امام شهید

انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب مناست

مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها

مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر

هم سفر با ستاره ی غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست

هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان


راه طی کرده? بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها

یاد خون طپنده ی گودال
خنده های زننده ی گودال


زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها

غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها


کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها

برگ سبزی است با نشانه ی سرخ
کودک زیر تازیانه ی سرخ

طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته

آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست


آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست

او که آیینه ی محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود

از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم

همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند


علی اکبر لطیفیان







نگاه چشم ترم کل صحنه هارا دید
در این میان فقط از دست زجر می ترسید

اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید


چه گویمت که کجا رفتم و چه ها دیدم
دراوج کودکیم قامتم ز غصه خمید

چه گویمت که در آنجاچه ظلم ها کردند
چه لاله ها چقدر غنچه ها که دشمن چید


چه گویمت من از آن لحظه که عمو می رفت
کنارآب رسید و نمی از آن نچشید

چه گویمت من از آن لحظه که علم افتاد
حرم نه کل جهان بود که زهم پاشید


چه گویمت که امامی زصدر زین افتاد
ونیزه ها که تن پادشاه رابوسید

مقابل من و عمه ....رقیه سیلی خورد
هزارمرتبه ازدرد هی به خود پیچید


میان قافله اورا نشانه می کردند
چه لحظه ها که مغیلان به پای اونرسید

چه بوسه هاکه نزد عمه جان به صورتمان
به جای زخم کبودی به جای دست پلید

درآن دقیقه که از تل نگاه می کردم
تمام موی سرم شد شبیه عمه سفید

اگرچه زهر جفا قاتلی به قلبم شد
ولی قدم فقط از داغ کربلا خم شد






من باقر علم اله ‏العالمينم
من زيب دامان حسين و عابدينم

با نهضت علمى كه من ايجاد كردم
دين را ز معلومات خود آباد كردم

با اينكه آثار بزرگى مانده از من
با اينكه در اعجاز علمم مانده دشمن

اما تمام عمر ياد كربلايم
با صبر و ايثار و شهادت آشنايم


من از طفوليت ميان جبهه بودم
از كودكى همدرد اهل خيمه بودم

من در سه ساله رنج صد ساله كشيدم
من داغ هفتادو دو آلاله چشيدم


من با نواى سوز سينه انس دارم
با روضه حتى در مدينه انس دارم

من ديده ‏ام در يك سفر هول قيامت
اعجاز حق ديدم ز يمن استقامت

كى ديده دستان سه ساله بسته باشد
مويش سپيد و قامتش بشكسته باشد

من ديده ‏ام آتش به دامان رقيه
بشنيده ‏ام صوت پريشان رقيه

آن دم كه من شاهد بحال عمه بودم
دست قضا هم سن و سال عمه بودم

با اينكه من دائم كنار عمه بودم
در محمل و در خيمه يار عمه بودم

آن دم شهودم اشك همچون ژاله‏ ام بود
دستم به دست عمّه نُه ساله‏ ام بود

آنگاه ديدم نيزه در دست مهاجم
از دور سوى خيمه ما بود عازم


او حمله ور شد معجر زنها بگيرد
مى‏خواست خلخال از همه پاها بگيرد

همبازى خود را دگر گم كرده بودم
تن را كمين بوسه سُم كرده بودم

چون ديده بودم اسبها در قتلگاهى
دهها سواره حمله مى‏كردند گاهى

ناگاه ديدم نيزه‏ها مى‏رفت بالا
سرها نمايان شد به نوكّ نيزه حالا

از دور ديدم ابروى جدم شكسته
آنسو نماز عمه را ديدم نشسته

در علقمه ديدم دو دستى كه قلم بود
روى زمين غرقابِ خون، مشك و علم بود


ديدم پس از آن، عصر روز يازده را
اشك ستاره در كنار مِهر و مَه را

زان پس به كوفه با دو صد آلام رفتم
همراه هجده سر، سفر تا شام رفتم







اى زمین و آسمان سوگوار غربتت
آفتاب صبحدم، سنگ مزار غربتت

بر جبین فصل‏ها هر یك نشان داغ توست
اى گریبان خزان، چاك از بهار غربتت


یك بقیع اندوه و ماتم یك مدینه اشك و خون
سینه‏‎هامان یك به یك آیینه دار غربتت

پاك شد آیینه از زنگ، اى تماشایى‏‎ترین
شستشو دادیم دل را، با غبار غربتت

شب سیه پوش از غم و اندوه بى‎پایان توست
شرمگین خورشید، از شب‎هاى تار غربتت

اى بقیعت عاشقان را كعبه عشق و امید
سینه چاكیم از غم تو، بى قرار غربتت

شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدینه زیر بار غربتت

مى‎‏تپد دل‎هاى عاشق در هواى نام تو
با غمى خو كرده هر یك در كنار غربتت


كاش مى‎‏شد روشناى تربت پاك تو بود
چلچراغ اشك ما در شام تار غربتت

دایره در دایره پژواكى از اندوه توست
هیچ داغى نیست بیرون از مدار غربتت

دامن اشكى فراهم داشتم یك سینه آه
ریختم در پاى تو كردم نثار غربتت

آشناى زخم دل‎ها، غربت معصوم توست
من دلى دارم پریشان، از تبار غربتت





 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر