چند شعر از اکتاویو پاز

باد و آب و سنگ
آب سنگ را سُنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.
آب و باد و سنگ.
*
باد پیکر سنگ را بسود
سنگ فنجانی لبالب از آب است
آب ِ رونده به باد میماند.
باد و سنگ و آب.
*
باد آوازخوانان میگذرد از پیچ و خمهای خویش
آب نجواکنان میرود به پیش
سنگ گران آرام نشسته به جای خویش.
باد و آب و سنگ.
*
یکی دیگری است و دیگری نیست.
از درون نامهای پوچ خود میگذرند
ناپدید میشوند از چشم و روفته از یاد
آب و سنگ و باد.
این سو
نوری هست که ما
نه میبینیمش نه لمسش میکنیم.
در روشنیهای پوچ خویش میآرامد
آنچه ما میبینیم و لمس میکنیم.
من با سر انگشتانم مینگرم
آنچه را که چشمانم لمس میکند:
سایهها را
جهان را.
با سایهها جهان را طرح میریزم
و جهان را با سایهها میانبارم
و تپش نور را
در آن سوی دیگر
میشنوم.
سپیده دم
دستان و لب های باد
دل آب
یک اوکالیپتوس
خیمه ابرها
زندگی که هر روز می زاید
مرگ که از هر زندگی متولد می شود
چشمانم را می مالم:
آسمان گام بر زمین می گذارد.

همسایه دور
درخت افرایی دیشب
آمد چیزی بگوید
نتوانست.
نوشتن
من این حروف می نویسم
چون روز که تصویر هایش را می نویسد
و می وزد و از رویشان رد می شود
و دیگر باز نمی گردد.
اکتاویو پاز: پاز شاعر مکزیکی 11سال پیش در سن 84 سالگی مرد. در تاریخ ادبیات معاصر کمتر چهرهای را می شود یافت که چنین تنوعی در خلاقیت ادبی و هنری داشته باشد. او شاعر، نویسنده، منتقد، تئوری پرداز، نمایشنامه نویس و مقاله نویس در زمینه های سیاسی بود. جایزه نوبل 1990 به پاس بیش از نیم قرن