دوستت دارم و هر بار بجای گفتنش؛ بو می کشم تمام عطرهای جهان را که از تن ات بارها جا گذاشته ای. تو را از وقــــــــــــتی که به قــــنوت نمازم پیوستی خالصانه دوستت دارم
از طلوع عشق تا غروب سرنوشت و از غوغاي زندگي تا سکوت مرگ دوستت دارم
دوست داشتنَت گنـــــــــــاه باشد یا اشتــــباه گناه...
دوباره خورشید طلوع کرده است...
باز اول مهر است؛ اول خورشید گرم مدرسه. من، با بویی
از بابونه ها که کنار پنجره ام روییده اند،
از خواب بیدار می شوم. ساعت قلبم تندتند می زند.
کتاب هایم را که از پشت طلوع خورشید چشمک می زنند
برمی دارم و در کیفی از شادی کودکانه می گذارم.
باز هم مادر برایم نان...