چگونه وجود خدا را براي يك كافر اثبات كنيم؟
فرد کافر از آنجا که به وجود امري ماوراي طبيعي بنام خدا اعتقادي ندارد از اين رو نمي توان با دلايل نقلي با او به گفتگو نشست.
لذا در گفتگو با او بايد از دلايل عقلي و نيز دلايلي مدد برد که در پرتو آن حجاب غفلت و بي توجهي از چهره عقل او به زدوده گردد و به امر غير مادي و ماوراي طبيعي اعتراف نمايد.
در کنار دلايل عقلي استفاده از دلايل تجربي نيز بسيار کارساز خواهد بود چراکه ، ذهن او با عالم مادي عجين گشته است
و چه بسا جدا سازي او از عالم مادي و معرفي عالم غير مادي بدون بهره گيري از موارد بديهي مادي کاري بسيار دشوار باشد.
از اين رو ، در کنار استفاده از دلايل عقلي طرح دلايل تجربي نيز ضروري مي نمايد.
وجود خداوند بيشتر شناختني است تا اثبات كردني، زيرا منظور از خداوند، متن هستي و حقيقت وجود است و ما در اصل هستي و حقيقت وجود شك نداريم
تا بخواهيم آن را اثبات كنيم. به يقين مي دانيم كه جهان هستي هست، ما هستيم و هستي هست.
با درك ذات هستي، به وجود خداوند اعتراف كرده ايم، ولي بايد ببينيم اين هستي داراي چه خصوصيات و ويژگي هايي است (اسما و صفات) و رابطه مخلوقات با ذات وجود چيست.
بنابراين شناخت خداوند مبتني بر تصور صحيح از او است. خداي متعال متن وجود و حيات و قدرت ساري و جاري در تمام هستي است.
هيچ ذره اي در جهان هستي نيست كه در باطن و ظاهر آن خداي متعال با وجود، حيات و قدرت و علم و ساير صفات خويش حضور و ظهور نداشته باشد.
تمامي پديده هاي جهان، ظهور صفات خداوندي هستند و شما مي توانيد از پس هر پديده و صفت كمالي كه در هستي مشاهده مي كنيد،
ذات وجود و خداي متعال را مشاهده نماييد، خداوند، يعني منبع وجود، حيات، علم، قدرت و ساير كمالاتي كه در طبيعت و تمام هستي ظهور و نمود دارد.
رسيدن به شناخت عميق و عرفاني خداوند مستلزم تلاش فراوان و گذر از مراحل و مراتب خداشناسي است كه درادامه بدان اشاره خواهيم نمود.
مشكل شناختى انسان نسبت به خداوند، يك مشكل تصديقى نيست، تا بحث شك كه از مباحث تصديقى است بر آن مطرح باشد.
مشكل انسان در اين زمينه بيشتر يك مشكل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است كه اگر خوب تصور شود، تصديق آن از بديهيات است و از نظر علمى شك در بديهيات بىمعنا است.
به نظر ما مشكل در اين رابطه، مشكل شك و يقين و مربوط به حوزه تصديقات نمىباشد. مشكل بيشتر يك مشكل تصورى و شناختى است و مربوط به حوزهى تصورات است.
در قرآن كريم بحث اثبات اصل وجود خدا به هيچ وجه دنبال نشده است و حتى يك دليل براى اثبات وجود خداوند در آن يافت نمىشود.
آنچه در قرآن كريم در اين زمينه وجود دارد مربوط به بحث توحيد خداوند و صفات وكمالات و افعال اوست و كار استدلال و اثباتى كه در تأليفات وجود دارد تماما مربوط به فلاسفه و متكلمين است.
قرآن كريم در مورد كسى كه نسبت به وجود خداوند شك دارد و يا خيال مىكند كه شك دارد مىفرمايد:
«أفى الله شك فاطر السموات و الارض؛ آيا در وجود خدا شك مىكنيد، كسى كه خالق آسمانها و زمين است»، (ابراهيم / 10).
اين آيه بدين معنى است كه با ديدن آسمانها و زمين، شك نمودن در خالق آنها شكى معقول نمىباشد.
اميرالمؤمنين على(ع) در اين زمينه كلام بسيار زيبائى دارد. ايشان فرموده است: تعجب مىكنم از كسى كه خلق خدا را مىبيند
ولى در وجود خالق آنها شك مىكند، (نهجالبلاغه، حكمت 121، ص 422).
شك در وجود خدا مانند آن است كه انسان ساختمانى را ببيند و در وجود بنّاى آن شك نمايد، كتابى را مطالعه كند؛
ولى نسبت به وجود نويسنده آن شك كند، شعرى را بخواند؛ ولى در وجود شاعر آن شاكّ باشد و يا به قول متكلمين، صنع را مشاهده نمايد؛
ولى در وجود صانع آن شك داشته باشد، به نظر فلاسفه، با معلول آشنا باشد، ولى در وجود علت آن شك نمايد و يا به بيان عرفا، مظهر را ببيند؛
ولى در وجو مُظهر آن تشكيك نمايد. آيا به نظر شما چنين شكهائى معقول است؟ تصور خدا
اكثر آدمها خيال مىكنند وجود خدا يك حقيقت عجيب و غريب و دور از دسترس فكر و انديشهى انسان است.
تصورى كه اكثر مردم از خدا دارند، تصور درستى نيست؛ تصور خدائى است كه ساختهى ذهن خود آنها است و يا تصورى كاملاً گنگ و مبهم است.
حتي مؤمنان از مردم نهايتا اعتراف مىكنند كه خدائى هست و اين عالم بالاخره خالقى دارد و به او ايمان نيز دارند؛
ولى مشكل آنها اين است كه نمىدانند او كيست و چيست و برخى حتى معتقدند كه اين موضوع اصلاً دانستنى نيست؛
در حالى كه اولياء الهى و علماء ربانى نه تنها شناخت او را ممكن مىشمارند و مدعى معرفت يقينى او هستند،
بلكه او را ديدنى نيز مىدانند و دم از رؤيت و شهود او مىزنند.
على(ع) در اين زمينه فرموده است: من قبل از اينكه چيزى را مشاهده نمايم و همراه با آن و پس از آن، خداى را مىبينم.
از نظر عارف، كل هستى عبارت است از ذات و صفات و افعال الهى و يا به تعبيرى مظاهر الهى،
ذاتى كه از طريق صفات جمالى و جلالى خود در مظاهر و پديدههاى مادى و مجرد جهان هستى ظهور نموده است و ما مظاهر همان ذات يگانهايم.
روى اين حساب كه تمام جهان هستى پر از ذات و صفات و افعال الهى است و ما هر چه مىبينيم، مىشنويم، حس مىكنيم
و يا تعقل و مشاهده مىنمائيم همه و همه منحصر به افعال، صفات و ذات الهى است و تصور «غير از خدا» به هيچ وجه مصداق خارجى ندارد،
حضرت سيدالشهداء(ع) در زيارت عرفه مىفرمايد: «الغيرك من الظهور ما ليس لك؛ آيا براى غير تو ظهورى هست كه آن ظهور، ظهور تو نباشد».
در چنين فضائى، خود شما قضاوت نمائيد كه اصولاً شك و اثبات وجود خدا، چه معنائى مىتواند داشته باشد.
بنابراين به طور اصولى موضوع وجود خدا يك موضوع ثبوتى است و نه اثباتى و قابل تشكيك نيز نمىباشد.
خداى را بايد با خود خداى شناخت و غير از اين هم چارهاى نيست؛ زيرا چيزى غير از او وجود ندارد تا ما بواسطه آن بخواهيم خدا را بشناسيم و اثبات نمائيم.
در دعاى ابو حمزه ثمالى مىخوانيم: «الهى بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت؛
بارپروردگارا من تو را به واسطه خود تو مىشناسم و تو خود راهنماى من به سوى خود هستى
و به سوى خود دعوتم نمودهاى و اگر تو نبودى من تو را نمىشناختم»، (خدا، هستى مطلق و مطلق هستى).
اهل معرفت در زمينه تصور و شناخت خداوند بسيار روشن، واقعى، زيبا و بىاشكال سخن گفتهاند. از نظر عارف، همانطور كه قبلاً اشاره شد،
تمام هستى عبارت است از وجود و مظاهر آن. منظور ايشان از وجود، ذات حق تعالى است. ذاتى كه داراى صفات كمال است
و از طريق صفات خود به صورت اشياء، انسان و ساير مظاهر خلقى، ظهور نموده است.
دريا، كوه، زمين، آسمان و من و تو وجود داريم؛ ولى وجود نيستيم. وجود و هستى منحصر به حق تعالى است و غير او هر چه هست، مظاهر آن وجود يگانه است.
انسان غير از وجود و وجود غير از انسان است. وجود، همان حق تعالى است و انسان ظهور آن ذات بىهمتا است.
ما وقتى مىگوئيم: من هستم، معنايش اين است كه هستى در تمام هيكل و اعضاء و جوارح من سريان و حضور دارد و اين بدين معنا است
كه خداى در تمام آنچه كه ما آن را من مىناميم، حضور و ظهور دارد و باز اين بدين معنا است كه من چيزى جز فعل وجود و ظهور حق تعالى نيستم.
روى اين حساب، ما پر از وجوديم و پر از خدائيم و هستى پر از خدا است و هيچ چيزى از خدا به ما نزديكتر نيست
«و هو اقرب اليك من حبل الوريد» (اشاره به «آيه 16 ، سوره ق» دارد) شك در وجود خدا، شك در وجود خودمان است،
شك در وجود هستى است، شك در وجود وجود است. آيا ممكن است كسى بتواند در وجود وجود، شك نمايد؟ آيا چنين شكى معقول است.
خدا، هستى مطلق و مطلق هستى است. ما اگر تمام وجودها را با هم جمع بزنيم و آن را بدون هرگونه تعيين، تقيد و ظهورى تصور نمائيم،
توانستهايم وجود مطلق ذات خداوندى را ادراك نمائيم و سريان و حضور او را در تمام هستى ببينيم.
انسان براي رسيدن به خداوند و وصول به لقاي پروردگار به دو نوع سير و سلوك نظري و سير و سلوك عملي نياز دارد.
سلوك نظري براي شناخت هر چه بهتر خداوند و قرب علمي به او است و سلوك عملي براي نزديك شدن و قرب عملي به خداي متعال مي باشد.
هر يك از سلوك نظري و عملي داراي مراحل و منازل و روش ها و شرايط فراواني است كه اشاره به آنها در يك پاسخ نامه نمي گنجد.
پس در حال حاضر و به ناچار تنها به روش كلي آن اشاره مي كنيم و منابعي نيز معرفي مي گردد.