امشب از میکدۀ غیب رسیده است پیامی
به تو ای دخترِ ساقی! برسانیم سلامی
بسپاریم به شعری دل بیمار به دستت
و بخوانیم دوبیتی و بگیریم دو جامی
امشب آرام به یک گوشه مودب بنشینم
خجل از روی سیاهم چو مرکب بنشینم
بگذارم قلم از شوق تو بر صفحه برقصد
زینب آباد شوم، ـ مُهر تو بر لب ـ بنشینم
مست لایعقل در وصف عقیله چه بگوید؟
دل آلوده از اسماء جمیله چه بگوید؟
شاعر از آیهی در پرده کوثر چه بخواند؟
کودک از مردی بانوی قبیله چه بگوید؟
داده سرّ نی او نی قلم عشق به دستم
زینب الله پرستید که الله پرستم
قصهی چوبهی محمل خبر بیسندش هم
سندی بود که با آن سر بی یار شکستم
کوفه لرزید به زیر قدم و ضرب کلامش
ذوالفقاری دگر انگار درآمد ز نیامش
خواند در آخر این خطبه چنان فصل خطابی
که شد انگشت به لب شام هم از حسن ختامش
زینبی دیدن هر منظره عشق است جماعت!
عشق در قبضهی بانوی دمشق است جماعت!
بگذارید که تکرار شود قافیه، آخر
اول و آخر این قافله عشق است جماعت!
طبق فتوای تو در عشق نمازی است ندیده
سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده
هست سرها به رکوعی که اشارهست به سروی
که قدش یک شبه از دوری دلدار خمیده
چیدهام برگی از آن باغ بلاغت که تو داری
شدهام شیعه آن شور و شجاعت که تو داری
زدهام فالی و فریاد رسی صبح میآید
با نگاه علی و هر چه علامت که تو داری
اين فرشته كه در اين غالب تن جا شده است
تازه از راه رسيدست و معما شده است
اشك ميريزد و در خانه همه مي بينند
اشك او آينه ي حضرت زهرا شده است
روي قنداقه ي او چند نخ سبز دخيل
يا پر ِ چند فرشته است كه پيدا شده است
نام او از طرف ذات خدا تعيين شد
يعني از كودكيش زينت بابا شده است
... گريه اش قطع شده دور و بري ها ديدند
چشم در چشم ، هم آغوش مسيحا شده است
يك تبسم به حسين كرد كه صد معني داشت
بعد از اين ، غصه و اندوه چه زيبا شده است
كربلا در جلوي چشم كه آمد ؟ ديدند
چشم گريان پدر محو تماشا شده است
پرده ها رفت كنار و كسي از پا افتاد
پسر فاطمه را ديد كه تنها شده است
ديد ناموس خدا را به اسارت بردند
يعني اين بين چه با حضرت سقا شده است؟
اهل خانه همه گريان و كسي مي پرسد
اين همه تير براي كه مهيا شده است؟
... بگذاريد كمي خسته گيش در برود
تازه از راه رسيدست و پرش وا شده است