درفش هخامنشیان در دورهٔ کوروش
تسخیر شرق ایران و غرب آسیای میانه و عیلام
توالی تاریخی جنگهای کوروش، پس از فتح آسیای صغیر مبهم باقیماندهاست. کوروش مسئولیت فتح شهرهای آئونیان را در ساحل دریای اژه و بقیهٔ آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و به اکباتان برگشت تا مقدمات تسیخر بابل، باختر، سرزمین سکاها و بالأخره مصر را فراهم نماید.
اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، میتواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بیموقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او میبایست به امور شرقی رسیدگی میکرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگهای کوروش در قسمتهای شرقی ایران سکوت کردهاند و به جز هرودوت که آن هم بهطور مختصر به این جنگها اشاره میکند، دیگران مطلبی ننوشتهاند. داریوش نام ایالتهای تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگنبشتههای بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر میکند که نام سرزمینهای شرقی ایران نیز در میان آنان است.
در بند ششم سنگنبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره میکند که امپراتوری او را تشکیل میدهند و چون در زمان نوشتن این سنگنبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش میگذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورشها شده بود، میبایست این سرزمینها در دورههای قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بیگمان این سرزمینها را که در سنگنبشتهٔ بیستون از آنها بهعنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمینهایی بدانیم که در ابتدا بهدست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند. این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» است.
پارسها احتمالاً پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹-۵۴۸ پیش از میلاد بودند را اشغال کردند. به گفتهٔ گزنفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همانطور که برای عیلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که عیلام توسط پارسها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه عیلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تاسیس کرد». این شاه عیلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شدهاست. عیلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد.
شهر مهاجرنشین مستحکمشدهٔ سایرسچتا (یعنی شهر کوروش) یا همان سایروپولیس در سغد، گواهی فعالیت کوروش در آن ناحیهاست. پلینی گزارش میدهد که کوروش، شهر کپیسا در شمال افغانستان را ویران کرد و آریان حملهٔ او به سرزمینهای هند (ظاهراً گندهارا) و فرمانبرداری مردم آریاسپائی در امتداد مرز جنوبی درانگیانا را گزارش داد. به استناد گزارش هرودوت و بروسوس حملهٔ او به سرزمینهای آسیای میانه بعد از شکستدادن لیدیه در ۵۴۷ پیش از میلاد و پس از فتح بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد رخ دادهاست.
تندیس کوروش بزرگ در پارک المپیک سیدنی
فتح بابل
در بابل دهها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آنها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی میکردند. کشمکشهای اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود. شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح میداد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود.
کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل میدادند، نسبت به فعالیتهای نبونعید در زمینهٔ آمادهشدن برای جنگ، بیتفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بیدردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگهای متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و به مشکل میتوان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند بجنگد و در برابر آنها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بینالنهرین حملهور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوشآمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجاتدهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزاد کنندهٔ خود دانستند.
بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنانچه در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس او را احاطه میکردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که میتوان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطهای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل میرسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، مینویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکلم بخشیدهام». گزنفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیدهبود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندیاش را ۱۰۰ پا تخمین میزند.
کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم بهطرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد.
بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، همزمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانهای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازههای اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»
از خلال گزارشها چنین استنباط میشود که کوروش میخواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را بهدست آورد، تا به کمک آنها مردم را بهسوی خود جلب کند. از الواح برجایمانده به خط میخی که بیدرنگ، از صبح روز بعد بهنام کوروش تاریخ خوردهاند، چنین برمیآید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفتهاست. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بیدردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.
هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهاییبخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در اینباره گزارش میدهد: «شاخههای نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمینهای بابل صلح را بشارت داده بود.»
برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، گئوبروه بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. گئوبروه ۳ هفته بعد از فتح بابل درگذشت. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراطوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر میرسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.
کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارسها بر بابل، منصبی در حکومت نبونئید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.
تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرتهای درگیر در آسیای غربی شد و بهدنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوضهٔ قدرت بابل قرار داشت. اقدام تعیینکنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بتهایی را که نبونعید بهزور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند. پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود.
در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی بهنام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را بهعنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد. همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ ارش، با سه لایه از سنگهای مکعب و بر روی آن لایهای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت میکند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل بردهاست، بازگردانده شود».
و میثرَداته [مهرداد]، خزانهدار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد میرسیدهاست. احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد. مدارک باستانشناختی بسیاری در دستاست که نشان میدهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاههای مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.
نبرد با ماساگتها و مرگ
احتمالاً کوروش مقدمات امر را برای تسخیر مصر فراهم کرده بود و اقدامات وی بود که باعث شد در سالهای بعد، ایرانیان مصر را تسخیر کنند ولی ابتدا تصمیم گرفت مرزهای شمال شرقی امپراتوریاش را از تاخت و تاز اقوام چادرنشین ماساگتها در امان بدارد. این تاخت و تازها زیانها و صدمات چشمگیری بر ایرانیان شهرنشینی که آمیخته امپراتوری هخامنشی شده بودند وارد کرده بود.
هرودوت میگوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاههای ماساگت حملهور شد و بسیاری ساکنان آنجا را کشت. ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تهمرییش، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد. ماساگتها سر بریده کوروش را در کیسهای انداختند و آن کیسه پر از خون شده بود. هرودوت می نویسد این نبرد شدیدترین نبردهایی است که «بربر»ها در آن شرکت جستهاند.
البته هردوت میگوید که دربارهٔ مرگ کوروش حکایات زیادی وجود دارد و روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیکتر است. در نتیجه معلوم میشود که خود هرودوت هم از صحت این روایت مطمئن نبودهاست. بنابر گزارش مورخین یونانی، کوروش در جنگ با ماساگتها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است.
از نگاه داندامایف داستانهای روایت شده توسط مورخین یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان را دارند. اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمیدانیم، اما مشخص است که او در پاسارگارد دفن شدهاست. این حقیقت ممکن است که گفتههای هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد.
ریچارد فرای میگوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرسچَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت میکند. کتزیاس میگوید که کمبوجیه باگاپاتس – یکی از درباریان – را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستادهاست.
انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانههای نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگتهاست؛ زیرا اگر ملکه تهمرییش، کوروش را کشته و سر او را برده باشد، چگونه هخامنشیان توانستهاند با سپاهی شکستخورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمتهای داخلی ایران وارد کنند؟
در دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپه» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگبراق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوح گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان میداد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها»ست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان میدهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشتهاست و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تختنشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیدهاست.
ولی اخیراً سندی از کیش در بابل منتشر شده که مورخ نوزدهم ماه ارخسمنه در سال نهم سلطنتی کوروش است که برابر با ۴ دسامبر ۵۳۰ قبل از میلاد می شود. از اینرو به نظر میرسد جنگ با ماساگت ها در اواخر (دور) سال ۵۳۰ قبل از میلاد رخ داده باشد. بنابر گزارش هرودوت، کمبوجیه به اردوی جنگ علیه ماساگتها پیوست اما پس از چندی، پیش از نبرد قطعی که طی آن کوروش به قتل رسید، به عنوان جانشین تاج و تخت به ایران برگردانده شد.