[h=2]❀ ☁ ♡ ❀ ♡ ☁ ❀ مــــی ناب ولاء (اشعار ناب و زیبا در وصف مقام و منزلت اسدالله الغالب ، امام علی ابن ابیطالب(علیه آلاف التّحیّة والثّناء) ❀ �[/h]
❀ ☁ ♡ ❀ ♡ ☁ ❀ مــــیِ ناب ولاء ❀ ☁ ♡ ❀ ♡ ☁ ❀
اشعار ناب و زیبا در وصف مقام و منزلت اسدالله الغالب
امام علی ابن ابیطالب(علیه آلاف التّحیّة والثّناء)
علی ای همای رحمت
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
شاعر زنده یاد : استاد شهریار
دیوان قضا خطی ز دیوان علی است
سکان قدر در ید فرمان علی است
طبع من و مدح مرتضی شرمم باد
آنجا که خدای من ثنا خوان علی است
ز ليلايي شنيدم يا علي گفت به مجنون چون رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز مي كرد به گوش غنچه كم كم يا علي گفت
چمن با ريزش باران رحمت دعايي كرد و او هم يا علي گفت
يقين پروردگار آفرينش به موجودات عالم يا علي گفت
دلا بايست هر دم يا علي گفت نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
به هر روز و به هر شب يا علي گفت به هر پيچ و به هر خم يا علي گفت
خمير خاك آدم را سرشتند چو بر مي خواست آدم يا علي گفت
علي در كعبه بر دوش پيمبر قدم بنهاد وآن دم يا علي گفت
عصا در دست موسي اژدها گشت كليم آنجا مسلّم يا علي گفت
ز بطن حوت ، يونس گشت آزاد ز بس در ظلمت يم يا علي گفت
به فرقش كي اثر ميكرد شمشير شنيدم ابن ملجم يا علي گفت
مگر خيبر ز جايش كنده ميشد يقين آن دم علي هم يا علي گفت
با دل حسرت نصیب خود مدارا می کنم
وعده پرواز را امروز و فردا می کنم
چون كلاغ پيري از مرداب با حسرت ز دور
سينه سرخان مهاجر را تماشا مي كنم
مي برم خجلت من از صدق وهبهاي زمان
لب چو بر يا ليتنا كنا معك وا مي كنم
گلشن سبز شهادت خواص پاكان است و بس
بي سبب بر اين تمنا سير صحرا مي كنم
جان پاك آلوده شد در منجلاب زندگي
خيره سر من عمر طولاني تمنا مي كنم
شاكرم بر طول عمر دلپذير
زان كه شد تجديد با عيد غدير
آمد آن صبح فرحناك و اميد
آمد آن فرخنده ايام سعيد
روز عيد شيعه و روز علي است
شادي از سيماي مردم منجلي است
ابتداي دولت اهل ولاست
عصر عيد شيعيان مرتضيست
شد در آن روز همايون آشكار
شان حيدر بين خلق بي شمار
وحي آمد از خداوند جهان
بر محمد خاتم پيغمبران
اي امير مسلمين و انبيا
اي حبيب من الا يا مصطفي
امر ما ابلاغ بي تشويش كن
مرتضي را جانشين خويش كن
تا سه نوبت امر حق تكرار شد
آخرين بارش دگر اخطار شد
الغرض باب هدايت باز شد
رسم جاويد ولايت ساز شد
بود آن مشكل ترين آزمون
اهل قرآن را در اعصار و قرون
انتخاب جانشين انبيا
بستگي دارد به امر كبريا
امر بيچون و چراي ايزد است
مجري فرمان رسول امجد است
مصحف قرآن طاها را بخوان
قصه هارون و موسي را بخوان
لاجرم آن روز در آن ماجرا
راه نار و نور شد از هم جدا
شكر مي گوييم ما اهل ولا
ذات حق را بر ولاي مرتضي
صراط و محشر و میزان من تویی مولا
❀ ☁ ♡ ❀ ♡ ☁ ❀ مــــیِ ناب ولاء ❀ ☁ ♡ ❀ ♡ ☁ ❀
اشعار ناب و زیبا در وصف مقام و منزلت اسدالله الغالب
امام علی ابن ابیطالب(علیه آلاف التّحیّة والثّناء)
علی ای همای رحمت
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
شاعر زنده یاد : استاد شهریار
یا علـــــی با نام تو دل عشـــــــق بازی میکند
شــــیعه با حبّ تــــــو مـــولا سرفرازی میکند
گر که با "نـــاد علــی" بعد از خــدا جویی مدد
گفتن ذکـــر عــــلــی صد چــــــاره سازی میکند
مــــدعــی گر بی "علـی" گیرد وضو جاهل بود
چون که بی حبّ عـــلــــی او آب بــــازی میکند
نام حـــیــــدر تــــا ابــــد بـر کلّ شیعه زینت است
چونکه نام اعظـــمـــش خود شیعه سازی میکند
ما تـــهــــی دســـتــیــم و در کویــش گدایی میکنیم
شــیعـــیـــان را خـــوش عـلی مهمان نوازی میکند
"شعر از: محسن زعفرانیه"
شــــیعه با حبّ تــــــو مـــولا سرفرازی میکند
گر که با "نـــاد علــی" بعد از خــدا جویی مدد
گفتن ذکـــر عــــلــی صد چــــــاره سازی میکند
مــــدعــی گر بی "علـی" گیرد وضو جاهل بود
چون که بی حبّ عـــلــــی او آب بــــازی میکند
نام حـــیــــدر تــــا ابــــد بـر کلّ شیعه زینت است
چونکه نام اعظـــمـــش خود شیعه سازی میکند
ما تـــهــــی دســـتــیــم و در کویــش گدایی میکنیم
شــیعـــیـــان را خـــوش عـلی مهمان نوازی میکند
"شعر از: محسن زعفرانیه"
دیوان قضا خطی ز دیوان علی است
سکان قدر در ید فرمان علی است
طبع من و مدح مرتضی شرمم باد
آنجا که خدای من ثنا خوان علی است
ز ليلايي شنيدم يا علي گفت به مجنون چون رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز مي كرد به گوش غنچه كم كم يا علي گفت
چمن با ريزش باران رحمت دعايي كرد و او هم يا علي گفت
يقين پروردگار آفرينش به موجودات عالم يا علي گفت
دلا بايست هر دم يا علي گفت نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
به هر روز و به هر شب يا علي گفت به هر پيچ و به هر خم يا علي گفت
خمير خاك آدم را سرشتند چو بر مي خواست آدم يا علي گفت
علي در كعبه بر دوش پيمبر قدم بنهاد وآن دم يا علي گفت
عصا در دست موسي اژدها گشت كليم آنجا مسلّم يا علي گفت
ز بطن حوت ، يونس گشت آزاد ز بس در ظلمت يم يا علي گفت
به فرقش كي اثر ميكرد شمشير شنيدم ابن ملجم يا علي گفت
مگر خيبر ز جايش كنده ميشد يقين آن دم علي هم يا علي گفت
برای مشاهده لینک نیاز به ثبت نام دارید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
با دل حسرت نصیب خود مدارا می کنم
وعده پرواز را امروز و فردا می کنم
چون كلاغ پيري از مرداب با حسرت ز دور
سينه سرخان مهاجر را تماشا مي كنم
مي برم خجلت من از صدق وهبهاي زمان
لب چو بر يا ليتنا كنا معك وا مي كنم
گلشن سبز شهادت خواص پاكان است و بس
بي سبب بر اين تمنا سير صحرا مي كنم
جان پاك آلوده شد در منجلاب زندگي
خيره سر من عمر طولاني تمنا مي كنم
شاكرم بر طول عمر دلپذير
زان كه شد تجديد با عيد غدير
آمد آن صبح فرحناك و اميد
آمد آن فرخنده ايام سعيد
روز عيد شيعه و روز علي است
شادي از سيماي مردم منجلي است
ابتداي دولت اهل ولاست
عصر عيد شيعيان مرتضيست
شد در آن روز همايون آشكار
شان حيدر بين خلق بي شمار
وحي آمد از خداوند جهان
بر محمد خاتم پيغمبران
اي امير مسلمين و انبيا
اي حبيب من الا يا مصطفي
امر ما ابلاغ بي تشويش كن
مرتضي را جانشين خويش كن
تا سه نوبت امر حق تكرار شد
آخرين بارش دگر اخطار شد
الغرض باب هدايت باز شد
رسم جاويد ولايت ساز شد
بود آن مشكل ترين آزمون
اهل قرآن را در اعصار و قرون
انتخاب جانشين انبيا
بستگي دارد به امر كبريا
امر بيچون و چراي ايزد است
مجري فرمان رسول امجد است
مصحف قرآن طاها را بخوان
قصه هارون و موسي را بخوان
لاجرم آن روز در آن ماجرا
راه نار و نور شد از هم جدا
شكر مي گوييم ما اهل ولا
ذات حق را بر ولاي مرتضي
استاد غلامرضا سازگار
تو گنجهای خدا را به زیرپا داری
سر از کرم به تهیدستها فرو داری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه میگویند
که شب گذشت علی جان هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمامدار وجودی تو یا پرستاری؟
برای غارت خلخال یک یهودیه
فراز منبر پیغمبر اشک می باری
رعیت تو به جان تو میدهد آزار
به جرم اینکه تو یک مور را نیازاری
قیام و عدل و مروت شود تماشایی
دمی که پای به بازار کوفه بگذاری
مقام و مرتبهات را نهادهای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت و شرف و عدل از شرافت توست
چهارسال عدالت فقط خلافت توست
رسول خواست تو تنها برادرش باشی
برادرش نه! که نفس مطهرش باشی
هزار حیف که در پهندشت ظلمتها
بشر نخواست که تو مولا و رهبرش باشی
لوای فتح پیمبر در اهتزاز آید
به غزوهای که تو سردار لشکرش باشی
سلام صبح قیامت، سلام اهل بهشت
به محشری که تو ساقی کوثرش باشی
شکست ره نبرد تا ابد به اردویش
محمدی که تو در جنگ، حیدرش باشی
سزد ملائکه تا صبح حشر سجده برند
به منبری که تو تنها سخنورش باشی
تمام اهل قیامت ندا دهند علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
بهشت و کوثر و رضوان من تویی مولا
تو گنجهای خدا را به زیرپا داری
سر از کرم به تهیدستها فرو داری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه میگویند
که شب گذشت علی جان هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمامدار وجودی تو یا پرستاری؟
برای غارت خلخال یک یهودیه
فراز منبر پیغمبر اشک می باری
رعیت تو به جان تو میدهد آزار
به جرم اینکه تو یک مور را نیازاری
قیام و عدل و مروت شود تماشایی
دمی که پای به بازار کوفه بگذاری
مقام و مرتبهات را نهادهای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت و شرف و عدل از شرافت توست
چهارسال عدالت فقط خلافت توست
رسول خواست تو تنها برادرش باشی
برادرش نه! که نفس مطهرش باشی
هزار حیف که در پهندشت ظلمتها
بشر نخواست که تو مولا و رهبرش باشی
لوای فتح پیمبر در اهتزاز آید
به غزوهای که تو سردار لشکرش باشی
سلام صبح قیامت، سلام اهل بهشت
به محشری که تو ساقی کوثرش باشی
شکست ره نبرد تا ابد به اردویش
محمدی که تو در جنگ، حیدرش باشی
سزد ملائکه تا صبح حشر سجده برند
به منبری که تو تنها سخنورش باشی
تمام اهل قیامت ندا دهند علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
بهشت و کوثر و رضوان من تویی مولا
صراط و محشر و میزان من تویی مولا