ღ♣ஜ♫●•▪دلشکـــــستهــ یـــ محکــــــومــــ به عشـقـــــღ♣ஜ♫●•▪

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
هرگز از من مخواه که تو را فراموش کنم


که من در هوای تو و برای تو نفس می کشم.


چشمان ابری ام زیر سایه آن درختی که تو را دیدم بارها باریدند


و به امید دیدارت هر روز صبح با تمنا کوچه پس کوچه ها را به نظاره نشستند.


شاید نشانی از تو بیابند.


ای کاش دوباره بی خبر یک روز برای دیدنم بیایی،


من به انتظار دیدارت همیشه چشم به راه خواهم ماند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra، pegah و Sina

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט
و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ …!
مـ ــט لـ ـج ایـ‌ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ

تـ♥ــو
نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ــ




%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%8785-1.jpg
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra، pegah و Sina

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .

ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!

فقط همـیــن …!!!



normal_%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87104.jpg
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra، pegah و Sina

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
حالا منم تو اتاق با یه قلب پاره

دلی که دیگه کسی دوسش نداره

دوست دارمو دارم تو دارم داد میزنم

عاشقمو اسمتو فریاد میزنم

داره میباره از چشام باز بارون غم

دیگه فرصتی نمونده دختر

دوست دارمو از تو چشام بخون

تورو خدا نرو پیشم بمون

دیگه این دله کوچولو طاغت نداره

هر روز داره واسه تو خون میباره

تورو خدا نرو پیشم بمون

عاشقت شدم اینو خوب بدون

که من میمیرم اگه تو نباشی

عاشقتم محاله از هم جدا شیم


من تنهام به تو وابستم

توی شرایط سخت هم هستم

با تو میمونم همه میدونن

زندگیم تویی ببین اصلا

بهشت ماله منو توئه از قصد دارم اینو میگم نکن اذیت که من میمیرم اگه تو نباشی عاشقتم محاله از هم جدا شیم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Sina

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است
آنچه نقش است در این گنبد مینا، عشق است​

اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت... بس کن!​

علت معجزه آدم و حوا، عشق است​

بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست​

آنچه نقش است در این آینه، تنها عشق است​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
وقتی از ناله تلخم

دل شب میلرزد ؛

وقتی از چشم فلق , قطره اشکی ریزد ؛

وقتی آن لحظه که دل , یاد تو را میجوید ؛

ناگه از سمت جنون عطر تو بر میخیزد .

بوی تو , خالی آغوش مرا پر کرده ,

در و دیوار خانه همه بی تاب تماشای "تو و من" با هم !
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
اشکهايم را برايت نامه مي سازم و مي گويم كه قلبم جايگاه توست​



تويي تنها اميد من براي ماندن و بودن​



تويي تنها پناه اين تن رنجور​



بيا بامن بخوان​


اين بغض بي پايان​


مرا از رنج اين تنهايي ممتد رهايم ساز​
 

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
2lc44mh%5b1%5d.jpg



امشب غریبانه کو چه را گذشتم. فردا شهر غریبی را سفر ...

امروز تاریکتر از شب ٬ فردا را نمی دانم!


دیروز را مانده ام ٬ امروزم نیامده ٬ فردا...!


تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان ٬ به سویت شتابزده می آیند.


ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند. به امید فردایی که نمی دانم...


صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شود٬ دوباره٬ سه باره ٬ و چند باری شنیده


می شود ٬ ولی دیده نه...!


پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که


کابوسم می شدند.


دیگر تمام شدم!


سکوتی ممتد ٬ انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم!


ولی کوچه بی پایان است! غرق در بینهایتِ کوچه...


دیگر خودم را نمی یابم.




خـــــــــــــــــــدا نگهــــــــــــــــدارم!!!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
تو میروی و انگار آسمان میداند​


سکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند​


تو میروی و دلم را غروب میگیرد​


تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد​


به پای گریه های یک نگاه می نالد​


پرنده ای برای چشم های تو میخواند​


تو میروی و دلم را سکوت میگیرد​


دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد​


دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد​


برای غنچه های غم شکوفه می چیند​


تو میروی بدست یاد و زمانه می ماند​


زمانه هم چه خوب غم به غم می بافد​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
شبیه شمع كه خیلی نجیب میسوزد دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد

دلم برای دل ساده ام كه خواهد خورد دوباره مثل همیشه فریب میسوزد

نشسته ای به امید كه؟ گـُر بگیر ای عشق همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد

تو اشتباه نكردی گناه آدم بود اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد

من آشنای تو بودم ولی ندانستم غریبه ها دلشان هم غریب میسوزد

برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است كه با نگاه شما عن قریب میسوزد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
هیچگاه آخرین نگاهت را فراموش نمی کنم؛​


نگاهی سرشار از عشق و محبت و صمیمیت.​


امروز سالها از آن روز می گذرد، ولی تو هنوز برنگشته ای.​


صدایت در گوشم زمزمه می کند و نگاهت در ذهنم مجسم،​


ولی من تو را می خواهم نه خیالت را ...​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
سکوت سرد فاصله ها تنم را لرزاند!!!!


به یاد روزهایی ک بودنت را نفهمیدم......
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
اینجا دختر که باشی;


وقتی هیچ توجهی به پسر نکنی می گویند:بد شکست خورده است!!!


وقتی برای حرف پسر تره خرد می کنی و اهمیت قائل می شوی می گویند:


کارش همین است!!!

اینجا دختر که باشی;


هوا تاریک نشده باید خانه باشی،


پسر نیستی که نیمه شب هم بیایی بگویند:مرد شده...


دنبال یک لقمه نان حلال است!!!

اینجا دختر که باشی;


بخواهی با دلیل و منطق حرف بزنی می گویند:بس است دیگر!


قدیم از دیوار صدا در می آمد...


از دختر نه!!!آخرالزمان شده...


پسر نیستی که بگویند دیگر می تواند گلیمش را از آب درآورد...

اینجا دختر که باشی;


نهایت تفریحات سالم زندگی ات رفتن به سینماست با دوست قدیمی ات


پسر نیستی که آخر هفته با دوستان هوس شمال رفتن به سرت بزند...

اینجا دختر که باشی;


زود ازدواج کنی می گویند:هول بود...می ترسید قحطی پسر شود!!!


دیر که ازدواج کنی می گویند:ترشیده بود!!!


پسر نیستی که زود ازدواج کنی بگویند:با خدا بود...می خواست به گناه نیفتد...


و دیر ازدواج کنی بگویند:فهمیده بود!!!میخواست مرد شود بعد تشکیل خانواده دهد...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
آمد و روبرویم ایستاد،چشمهایش را بست...
بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد...
سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یکدست تر و سبکتر بود...
بهد سیاهی چشم هایش را دوخت به من...
گفت دوستم داری...؟
گفتم همیشه دوستت داشته ام...
گفت فقط فقط من را دوست داری...؟
گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم...
گفت دروغ میگویی...گفتم راست میگویی...
آن وقت راهش را کشید و رفت...حالا من ایستاده ام اینجا...
منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند...
این مساله ی خیلی مهمی است که دخترها نمیتوانند به راحتی درکش کنند...
عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش میگوید دروغ میگویی،دروغ گفته باشد...

از پویا عالمی...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
مترو ایستاد.سوار شد.عجله ای برای نشستن نداشت چون صندلی خالی زیاد بود.سر فرصت یه چند قدمی توی واگن قدم زد و یه جایی انتخاب کرد و نشست.
رو به رویش دو پسر جوان نشسته بودن که...
وااای باور کردنی نبود. یعنی خودش بود؟
خاطرات صاعقه وار به مغز دختر برخورد میکرد.طوفانی توی ذهنش ایجاد شده بود.
خودش بود.همان که ادعا میکرد "من بی تو خواهم مرد" الان روبه رویش نشسته بود و اینطوری نگاهش میکرد.توی دلش تبسمی به قصد انکار زد و فکر کرد: میبینم که هنوز زنده ای...پس دروغ بود همه ی پسرها دروغ میگویند...
دوسال بلکه هم بیشتر گذشته بود.لباس و چهره اش نسبت به گذشته ساده تر شده بود.البته به انضمام چهره اش که میخورد بیشتر از گذشته شکسته شده باشد.
چند بار سعی کرد نگاهش را بدزدد اما گریزی نبودانگار پسرک قصد نداشت نگاهش را از او بگیرد. سرد و یخ به او زل زده بود و نگاه برنمیگرفت.
اینقدر سرد بود که یکباره لرز کرد.کاش دختر میتوانست دهن باز کند و هرچه در دل دارد برسرش اوار کند اما همچنان زیر ان نگاه سرد و تلخ نشسته بود و سکوت کرده بود.
مقصد رسیدنی نبود.تصمیم گرفت برای اخرین بار و بی بهانه به او زل بزند... به چهره ی گندمگونش و چشمهای بی حالت و سرد سبزش که مثل جنگلی با وسعتی یخی بود.
سمت شقیقه موهای مشکی اش چند تار نقره ای مهمان داشت و چند خط نازک روی پیشانی خودنمایی میکرد.
پسر جوانی که کنار او نشسته بود رو به دختر لبخندی زد و گفت: زیاد خودتو خسته نکن... دو ساله که نابینا شده...
مترو ایستاد متحیر پیاده شد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
دوتا رفیق بودن یکیشون میره خونه اون یکی میمونه،بعد از دو ماه که میخواد از خونه بره بیرون یه دختر خوشگل و ناز میبینه بهش تیکه میندازه!!!
بعد از یه مدتی میفهمه اون دختر،خواهر رفیقش بوده که دوماه تو خونش زتدگی کرده...
با شرمندگی میره سراغ رفیقش که میبینه داره مشروب میخوره...
با کلی خجالت و شرمندگی میگه:
من خواهرتو توی خیابون دیدم و بهش تیکه انداختم ولی نمیدونستم خواهر توئه.
رفیقش در حالت مستی پیکو به لبش نزدیک میکنه و میگه:
به سلامتی رفیقی که دوماه تو خونم بود و خواهرمو نشناخت...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
مرا دختر خانوم می‌نامند مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…
دنیای دخترانه من نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند و نه با اشک و افسون. اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…
من نه ضعیفم و نه ناتوان، چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد. اشک ریختن قدرت من نیست، قدرت روح من است… اشک نمی‌ریزم تا توجهی را به خواسته‌ام جلب کنم با اشکم روحم را می‌شویم.
من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا می‌گیرم من به تنهایی معنا دارم، معنای عمیقی در واژه بودن است.
اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه بخواند باز هم قوی‌تر از قبل از پشت همین واژه سربلند می‌کنم و لبخند می‌زنم…
چرا که خداوند مرا دختر آفریده است و همین برای من کافی است…
 

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
سمان برفراز ،صدای رعدوبرق،شلق شلق شلق صدای باران
باران باران باران
چه زیبا ودلنگیز است باران
خورشید، پشت کوه ، باران شدید شدید شدید
باید گوش سپرد صدای خوردن باران به شیشه و نقش بستن آن
نگاه همه به پنجره
قطرات باران ، خش خش برگ ها
آسمان بی فروغ ، مهی در آسمان ، آسمان شلوغ شلوغ شلوغ
بوی خاک ،خاک
زمین درآب ،آب
آسمان غمگین می گرید آرام آرام
نعمت الله می ریزد فروزان برسر بشر دل نگران
چه پربرکت باران
باران باران
صدایش نقش بسته بر دلمان
باران باران
بریز باران
زیباست باران،جذاب باران
باران باران
ای باران پربرکت
بشوی تا نباشد غم
بریز تا بشویی دل
ببار تا بماند دل
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
حالش خيلى عجيب بود! فهميدم با بقيه فرق داره...
گفت : يه سوال دارم كه خيلى جوابش برام مهمه!
گفتم : چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم كمكتون كنم!
گفت : دارم مى ميرم!
گفتم : يعنى چى؟
گفت : يعنى دارم مى ميرم ديگه!
گفتم : دكتر ديگه اى!؟ خارج از كشور!؟
گفت : نه همه اتفاق نظر دارن ؛ گفتن خارج هم نميشه كارى كرد!
گفتم : خدا كريمه انشا... بهت سلامتى ميده!
با تعجب نگاهم كرد و گفت : يعنى اگه من بميرم خدا كريم نيست!؟
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه سرش گول ماليد...
گفتم : راست ميگى ؛ حالا سوالت چيه؟
گفت : من از وقتى فهميدم دارم ميميرم خيلى ناراحت شدم ، از خونه بيرون نيومدم كارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن! تا اينكه يه روز به خودم اومدم و گفتم تاكى ميخوام منتظر مرگ باشم!؟ خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون و مثل همه شروع به كار كردم ؛ اما با مردم فرق داشتم! چون من قرار بود بميرم و انگار كسى اين حال منو نداشت!! خيلى مهربون شدم ، ديگه رفتاراى مردم خيلى اذيتم نمى كرد ، با خودم گفتم بذار دلشون خوش باشه كه سر من كلاه گذاشتن ، آخه من رفتنى ام و اونا انگار نه!! سرتونو درد نيارم ، من كار مى كردم اما حرص نداشتم ، بين مردم بودم اما بهشون ظلم نمى كردم و دوسشون داشتم ، ماشين عروس كه ميديدم از ته دل شاد ميشدم و واسشون آرزوى خوشبختى ميكردم ، گدا كه ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون حساب كتاب بهشون كمك ميكردم ، الغرض اينكه آدم خيلى خوبى شدم تو اين ماجرا! حالا سوالم اينه كه من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن رو قبول ميكنه؟
گفتم : بله ، اونجور كه من ياد گرفتم و به نظرم ميرسه آدم تا دم رفتن خوب شدنش واسه خدا عزيزه ؛
آرام آرام تشكر كرد و خداحافظى...
داشت مى رفت ،
گفتم : راستى نگفتى چقدر وقت دارى؟
گفت : معلوم نيست ؛ بين يك روز تا چند هزار روز!!
يه چرتكه انداختم ديدم خب منم كه همينقدر وقت دارم! با تعجب گفتم : بيماريت چيه؟
گفت : بيمار نيستم!
هم كفرى شدم هم داشتم از تعجب شاخ دار ميشدم! گفتم : پس چى!؟
گفت : " فهميدم مردنيم ، رفتم دكتر گفتم ميشه كارى كنيد من نميرم ؛ گفتند نه گفتم خارج چى ، گفتند نه ؛ خلاصه ما رفتنى هستيم كى و كجاش فرقى نمى كنه كه!! "
و باز خنديد و رفت و من تو بهت موندم!
آره...
منم دارم ميميرم!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

PATRIN

همراه خوب
2014-03-19
100
147
0
Never Land
زن چادرسیاه را می پچید دورش .
حاجی می گوید: بازم داری می ری سر خاک شوهرت؟
زن آرام سرش را تکان میدهد.
حاجی دست می کشد روی ریش بلندش. پاکت را از جیب در می آورد.
می گیرد رو به زن.
می گوید: اینم اجاره این ماه. صاب خونت اومد بده بهش. نبری بدی خرما و گلاب.
دختر از پشت پاهای زن سرک می کشد. زن سر به زیر ایستاده با گردن کج ، بی آنکه چیزی بگوید.
حاجی می رود طرف در. می ایستد. عبایش را مرتب می کند. زن دست دختر را می گیرد.
حاجی برمی گردد طرف زن.
می گوید: امشبم می یام.
باد چراغ شکسته جلوی در را تکان می دهد.زن می نشیند روی زمین. و چادر سیاهش را می کشد روی سرش .......
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر