نوشته هایی با ته مایه احساس

alijenab

New member
2014-12-10
42
17
0
طهران
خدایا
خیلی وقته ازت خبری نیست...!
نگرانتم...

باید با ساعتی از این خواب غفلت بیدار شوم.
چه کسی ساعت را کوک می کند ؟
خودم ...

و اما دریغ... بین من وتو به اندازه ی یک خدا فاصله هست...



آرزوهای پررنگ،
تلاش های کمرنگ،
نتیجه های بیرنگ.

دلتنگم، به اندازه ی تمام روزهایی که ما از بینِِ این همه نبودن، باز نبودن را انتخاب کرده ایم!

"نیکی فیروزکوهی"
گفتم دنيا عوض شده
نيشخندي زد
گفت عوضي شده عمو جان

کاش میفهمیدی کودک درونم هنوز آنقدری بزرگ نشده که بفهمد هر بازیی ارزش دلبستگی ندارد ،
وقتی با دلم بازی میکردی ، به بازیهایت عادت کرد
و حالا دلتنگت است .
در پس شعله های سوزان زندگی ، همین بس که هرچه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر در دود غرق میشوی

این دنیا زمین ما نیست ، یه مساوی صفر صفر یا حتی یه باخت دو یک هم نتیجه ی خوبیه ، ما بازنده ی سربلندیم ...!

یه مرز باریکی بین مثبت اندیشی و حماقت هست به نام حقیقت

مرز بین داشتن و نداشتنت همان کفشهای لنگه به لنگه پشت در است

از عقل فقط دندانش به تو رسید

احمق پنداشتی مرا همان زمانی که زانو زدم برای خواسته ات

در تنگنای تنهایی زندگی ، تنها صدایی که به گوش میرسد آواز گرگان بیابانش است

آهای آدمها، جواب دوستت دارم ،مرسی نیست...!

فریاد "دوستت دارم" من ، پرده گوش را میلرزاند
اما قلبها را تکان نمی دهد .
چندیست نشان خیانت را در برفها جست و جو میکنم...

می گویند ادم سرد می شود
گاهی به زندگی ساده و بیآلایش مترسکها غبطه میخورم..

نه دِلت میبرد مرا نه صِدات.. خسته ام آه از تمام جهات..

تو می زنی ؛ من می رقصم ..
و دلم ؛ زجه می زند ...
خنده دار است نه ؟


از من چه ميداني؟؟؟
بيش از آنچه در شناسنامه ام هست!
هيچگاه عُريان تر از اين نبوده ام.
حالا كه مثل ِ خارپشتی
در خود ،فرو رفته ام

هیچ اتفاقی برایم تازگی ندارد
حس یک رمان تلخ را دارم
که برای صدمین بار،
خوانده می شود.

هک شدی تو قلبم خیلی وقته زندگی رنگه چشماته اونقدر وقت گذشته چشام رنگه چشماته
خواهرزاده ی سه ساله ام را دوس دارم...
چون...
هرروزحرف تازه ای برای زدن دارد

گینس رابیاورید،من بی سر و ته ترین آدم این کره ام

تنهام مثه فرهاد....انگار کوه کندم خستم..نا امیدم از فردا.....

ایستاده ام...در این گوشه از دنیا....زمینی که میچرخد...عاقبت روزی مرا به تو میرساند....

چقدر خودم را به نفهمی بزنم دیگر تمام تنم کبود شده است ...!

با من قدم بزن من هوای تورا نفس میکشم دست بیار به سمتم از کل دنیا دست میکشم....

تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد .

عباس معروفی

وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی پس خفه شو و بازی کن
مصطفی مستور

صبـح می‌خواهم.
آستـیـنت را بزن بالا
تا دچار دست‌های روشـنت باشم


نسل من نسلیه که هیچوقت نرسید به مقصد ...نسل قرص نسل دود نسل خودکشیو حسرت.....

گاهی خواب هایی که می بینیم گواهی می دهند نه تنها انسان، بلکه خودِ خودِ ناخودآگاه وُ روحِ آدم هم از گذر زمان رکب خورده اند!

مهم نیست تا چه اندازه دست‌هات کوچک وُ ظریف اند،
همین که چشم، پشتِ دست‌هات می گذارم وُ پنهان می شوم،
از هر آنچه بیرون از من وُ توست، در امانم.

هر بار که گریستى
من دو بار گریستم.

هر گلوله اى که از تن ات بگذرد
من دو بار خواهم مُرد.

منو کسی میفهمه که از شیکمش زده ولی از سیگارش نه...کم میخوابه نفس کم میاره بد همیشه مزه دهنشه تلخ.. عادت کرده به شکست عادت کرده هرکی دورو برش هست بکنتش ترک.. ترس از هیشکی نداره هیچی واسه باخت...حتی سایشم نمیاد پا به پاش...

تو کار من را تمام کردی با آن چشم های خوب / آن دست های مهربان / آن نفس های گرم / تو کار من را ساختی / با زیباترین سلاح های تنت / و این مرگ / آسان نیست.

بعد چهارده سال سیگارش را ترک کرده بود.
بهش گفتم چه حسی داری؟
گفت حس نترسیدن، حالا دیگه هرکسی رو بخوام می تونم ترک کنم

چیزی
افسرده کننده تر
از دیدن مرد و زنی نیست
که کسالت، همنشین سوم شان شده
مرد و زنی که آرزوهایشان دیری ست
رخت بربسته
و دیگر چیزهای بیهوده ای ندارند
تا به یکدیگر بگویند.
- مرام المصری

من را اگر برای تنهایی ات بخواهی
خیانت کرده ای
برای با من تنها بودن
قدمی اگر برداری
دوستم داشته ای
کنارِ سینه ی تو
خم می شوم
و بازدم هایت را جمع میکنم
برای روزهای خفگی ام ..

من در انتظار ان رهگذرم همانکه میگذردو میماند در خیالم تا انتهای دنیا....

خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داشت و من شدم صدر نشین قصه های تلخش...........

هی “خودم”
نترس؛

من اینجام

قطار سوت کشید و راه افتاد،
همه گوششان را گرفتند و من قلبم را


سهیل ملکی




آدم ها تمام نمی شوند
آدم ها نیمه شب
با همه آنچه در پس ذهن تو برایت باقی گذاشته اند
به تو هجوم می آورند!

هرتا مولر


امید خیلی احمق بود!
نباید بهش
دل می بستم!
در واقع
تقصیر آرزو بود که
امیدُ اورد! ...
فرامرز فرحمهر
روزهاست

من و فراموشی

سَرِ "تو"

جنــگ داریم
خود را جستن
در دنیایی که از ان تو نیست
بیهوده است

آدم ها در جستجوی استراحت،
خود را خسته می کنند!

وقتی که تمام مردم شهر
به خواب می روند
من در کوچه ها
تو را قدم می زنم

تو مرگ من بودی
می توانستم تنها تو را داشته باشم
زمانی که همه چیز از دستم رفت
هر شب که به خانه باز می گردم

فکر دور بودن ات

خواب را از چشمانم می گیرد ..

عشق، هر شب خاطراتش را
بازخوانی می‌کند
در خنده‌های تو
لرز می‌کند کلام

هرز می‌رود سلام ؛
امشب، آخر کلافگی است
من انتظار تو را می کِشم
تو مرا از انتظارت می کُشی…
لعنت به هرچه فتحه و ضمه و کسره


وقتـــی می آیی
به حـــوالی ِ انتــــظارم
بی اعتـــنایی ام را نبیـن
در دلـــم
کوهی قـــند آب مــــیشود …


مثل قالی نیمه تمام … به دارم کشیده‌ای
یا ببافم … یا بشکافم …
اول و آخر که به پای تو می افتم . . .
دلتنگ روزهایی هستم
که معنای خداحافظ ، تا فردا بود . . .




خوش خط و خال من
ببخش که هنوز
پونه مانده ام . . .
” تو ”
در کنارِ خودت نیستی و نمیدانی
در کنار ” تو ” بودن
چه حالی دارد . . .

تو را خودم چشم زدم
بس که نوشتمت میان شعرهایم
بی‌آنکه
اسپند بچرخانم
میان واژه‌ها . . .

در انتظار آغازی دیگرم ، انتخاب مجدد جفت ها !
شاید این بار نوحی بیاید ، مرا برگزیند در کنار “تو”

گهگاهی دلم را میشکنی
وقتی به جای “تو”
بهم میگویی : “شما

تو نیستی و هراسی در دلم افتاده
حال مادر لالی را دارم که کودکش را در انبوه جمعیت گم کرده باشد . . .

با هم آشنا شدیم
که عاشق بمانیم
غافل از اینکه عشق همان
آشنایی بود !

زمانی فرا میرسد ... که سکوت بیش از همه گفته ها ،
مقصود را می رساند ... !


روبروی دریا باشی
اما خاطرات یک خیابان
خفه ات کند


هزار ساله هم که باشم
بی تو
سنم به تکلیف نمی رسد!


خندیدن، خوب است . قهقهه، عالی است
گریستن، آدم را آرام می کند
اما...
لعنت بر بغض
دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید

خسته ام؛

خسته تر از آنی که خیانت کنم

...تنهایم؛

تنها تر از آنی که عاشق شوم


بیا جایمان را با هم عوض کنیم...
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد!


بانو ...

مرد نبوده ای تا بدانی سرت بر روی بازوانم ...

امنیت تو نیست ...

آرامش من است ...


سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد .. سکوت بدی در گلویم نشسته

این روزها دلم که می گیرد


نگرانت می شوم


و می دانم اینهمه ابر را


برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…



دوســـــتـــــــت دارم ،

تكــ‌‌ ــ ــیه كلام تو بود


من ،


بیخودے به آن تكیه كرده بودم ...

[FONT=tahoma, sans-serif]میروم تا در آغوش خاک قرار گیرم ، و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم[/FONT]
[FONT=tahoma, sans-serif]چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم . . .[/FONT]
[FONT=tahoma, sans-serif]دست خالی‌ که نمی‌شود به پیشواز خاطره رفت ![/FONT]
[FONT=tahoma, sans-serif]من هم وقتی‌ چمدانم پر از گریه شد راه می‌‌افتم …[/FONT]
من، منم! نه هیچکسِ دیگر
و هرآنچه که دیگران درباره ی من فکر می کنند و یا می گویند
همانی ست که نیستم!
چرا که آنها ذره ای درباره ی من نمی دانند!

مشکل اینجاست، آن حرفهایی که گفتنی نیستند، اصلن حرف نیستند. فرو پاشی حس هایی ست که با درد در هم آمیخته. تنها در سینه ی خودت می جوشند. تنها در سینه ی خودت می مانند.


- به من بگو چته؟
+ نمی دونم!

آدم های نقاشی من دستهای کاغذی اشان را دراز کردند. گدا نیستند و دستی می خواهند که آنها را از نقاشی جدا کند

در می زند
اگر تو نباشی
زن ِ همسایه است
با لباس ِ بلندش که جیبی ندارد
و توی باران
فقط غوز می کند

تو با او فرق داری

چتر داری!




به یک کلمه بسنده می کنی
بیشترش دوسه حرف
این جمله ها
بی تاب تمام شدند
در آرنج های بیرون آمده ات از پنجره
باد و درجه هوا
7 درجه زیر ِ صفر

پنجره را می بندی!
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر