سفیدترین گل

روشنک m

مدیر تالار اسرار خانه داری
2013-12-01
1,103
1,110
0
سفیدترین گل

امروز بہ عابری برخورد کردم،‏ با خضوع زیاد بہ او گفتم:‏ ‏‏"ببخشید.‏"‏

عابر با ادب تمام گفت:‏ ‏‏" شما ببخشید،‏ ندیدمتان‏"‏

من و این غریبہ با کمال ادب و احترام،‏ از ھمدیگر خداحافظی کردیم و ھر یک بہ راہ خود رفتیم.

بعد از ظہر ھمان روز،‏ در منزل،‏ مشغول پختن شام بودم.

پسرم پشت سرم ایستادہ بود،‏ تا برگشتم،‏ بہ او خوردم‏(مثل صبح بہ آن آقا‏)‏،‏ چیزی نماندہ بود بخورد زمین.‏

با بداخلاقی گفتم:‏ ‏‏"خودت را بکش کنار!‏‏"‏

او رفت و دل کوچکش شکست.‏ متوجہ خشونتم نبودم.

شب در رختخواب دراز کشیدہ بودم،‏ ندایی بہ گوشم رسید:

‏"چطور با آن غریبہ آن رفتار مؤدبانہ را داشتی،‏ اما با خانوادہ و عزیزانت،‏ اینقدر بدرفتاری کردی؟‏

برو آشپزخانہ را نگاہ کن،‏ دم در چند شاخہ گل افتادہ،‏ گلہایی ھستند کہ پسرت آوردہ بود،

خودش آنہا را چیدہ بود،‏ رنگہای صورتی،‏ زرد و سفید و آبی،‏ پشت سرت ایستادہ بود کہ تو را غافلگیر کند،‏ تو اشکی را کہ در چشمان کوچکش جمع کردی،‏ دیدی؟ ‏‏"‏

خیلی خجالت کشیدم،‏ اشکم سرازیر شد،‏ آھستہ بہ اتاقش رفتم و کنار تختش روی زمین نشستم.

گفتم:‏" بیدار شو کوچولوی من،‏ بیدار شو عزیزم،‏ اینھا ھمان گلھایی ھستند کہ تو برایم آوردی؟‏"‏

او لبخندی زد و گفت:‏" آنہا کنار آن درخت بودند،‏ آنہا را چیدم چون بہ خوشگلی تو بودند،‏ می دانستم کہ اڑ آنہا خوشت می آید،‏ مخصوصا از گل سفیدش.‏"‏

گفتم:‏" از رفتاری کہ امروز با تو داشتم متاسفم.‏"‏

او گفت:‏" عیبی ندارد مامان،‏ من بہ ھر حال تو را دوست دارم.‏"‏

گفتم:‏"من ھم تو را دوست دارم پسرم،‏ گلہا را ھم دوست دارم،‏ مخصوصا گل سفید را.‏ ‏‏"‏


اینترنت

__________________
 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر