گاهی ,
تنها بیدار باید بود.
تنها ,
باید بود.
گاهی که قلب پراونه ,
بر برگهای سوزنی کاج ,
آرام می نشیند ,
آرام باید بود.
گاهی که رودی از گل می بینی جاری است
و ناگهان کسی فریاد می زند:
((این رود نیست))
خاموش باید بود.
گاهی که پیرمردی سیاه مست
زان سوی پل خراب بدین سو می آید
و آئینه اش را ,
از جیب جلیقه اش در می آورد
پرتاب می کند در رود ,
در پشت کاج پنهان باید شد.
آرام باید بود.
خاموش باید بود.
گاهی تنها بیدار باید بود.
گاهی
تنها
باید
بود
(ضیا موحد)