زیباترین اشعار حضرت حافظ

Atash

افتخاری
2013-07-17
1,568
3,723
0
اگر فردا هر گز نیاید
بَـرنیامــــد از تـمنّای لـبَت کــــامــم هـنوز
بَر امیدِ جامِ لَعلَ‌ات دُردی آشامم هنوز
روز اوّل رفــت دینــم ، بــر سـر زلـفین تــو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک خُتَن
می زند هر لحظه تیغی مُو بر اندامم هنوز
پــرتـو روی تـو تـا در خلوَتم دیـد آفـتــاب
می رود چون سایه هر دَم بر دَر و بامَم هنوز
نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو
اهل دل را بوی جان می‌آید از نامَم هنوز
در ازل داده‌ست مــا را ســاقیِ لعل لبت
جرعه‌ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده ، تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپُردم نیست آرامم هنوز
در قلـــم آورد حـــافظ قـصه لـعل لــبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: روشنک m

Atash

افتخاری
2013-07-17
1,568
3,723
0

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت،رفت..... ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت، رفت...

برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت،سوخت...جور شاه کامران گر بر گدایی رفت، رفت...

در طریقت رنجش خاطر نباشد مِی بیار......هر کُدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت...

عشقبازی را تحمل باید ای دل! پای دار......گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت، رفت....

گر دلی از غمزهٔ دلدار باری بُرد، بُرد..........ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت...

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد؛ ولی........گر میان همنشینان ناسزایی رفت، رفت...

عیب حافظ گو مکن واعظ، که رفت از خانقاه
.....پای آزادی چه بندی؟ گر به جایی رفت، رفت..
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: روشنک m

Atash

افتخاری
2013-07-17
1,568
3,723
0
به ملازمان سلطان، کــه رسانـد ایــن دعـا را؟

کـــه:"بــه شکـر پادشاهی، زنظر مران گدا را"


ز رقیـب دیـو سیرت، به خدای خود پنــــاهــم؛

مگـر آن شهــاب ِ ثاقب،‌ مـــددی دهد خدا را.


مــژه سیــاهت ار کـــرد بــه خـون ما اشــارت،

ز فریــب او بینــدیش و غلـــط مـکــن، نگـــارا!


دل ِ عـالمـی بســـوزی، چــــو عِــذار بـرفروزی،

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا؟


همه شب در این امیدم،که نسیم صبحگاهی،

بــــه پیــــام آشنایــی، بنــــــوازد آشنـــــا را.


چه قیامت است جانـا که به عاشقان نمودی؟

رخ همچو ماه تابــان، قـــد ِ ســـرو دلـــربا را.


بـه خـدا کــه جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز،

که دعـــای صبحگـاهی، اثری دهـد شما را.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: روشنک m

Atash

افتخاری
2013-07-17
1,568
3,723
0
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: روشنک m

Atash

افتخاری
2013-07-17
1,568
3,723
0
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

__________________


 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: روشنک m و nadiya

moh@mad

New member
2016-04-20
15
12
0
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: سحریی

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر