روزگار

asalak

شهبانو
2014-01-02
596
1,195
0
ادرسم عوض شد...
روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفتروز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکیآن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفتخویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بودبا تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولیجای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولیبی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفتدید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر