برای دسترسی به لینک نیاز است که وارد انجمن شوید، اگر عضو نیستید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
رفته ای اینک ، اما ایا باز برمی گردی ؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد چه شبی بود و چه روزی افسوس با شبان رازی بود روزها شوری داشت ما پرستوها را از سر شاخه به بانگ هی ، هی می پراندیم در آغوش فضا ما قناریها را از درون قفس سرد رها می کردیم آرزو می کردم دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز چارفصلش همه آراستگی ست من چه می دانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند
برای دسترسی به لینک نیاز است که وارد انجمن شوید، اگر عضو نیستید؛ برای ثبت نام کلیک کنید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراسته گی خندیدم
منه ژولیده به آراسته گی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
" چه تهی دستی مرد ! "
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه ... می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟!
هیچ !
من چه دارم که سزاوار تو ؟!
هیچ !
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟! .... همه چیز
تو چه کم داری ؟! ...هیچ !
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه .... دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی !!!
[MANBA-BALA-PAYIN-RED]از : حمید مصدق
[/MANBA-BALA-PAYIN-RED]
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
هین کژ و راست می روی، باز چه خورده ای؟ بگو
مست و خراب می روی، خانه به خانه کو به کو
عمر تو رفت در سفر، با بد و نیک و خیر و شرهمچو زنان خیره سر حجره به حجره، شو به شو
با که حریف بوده ای؟ بوسه ز که ربوده ای؟
زلف کرا گشوده ای؟ حلقه به حلقه مو به مو
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ای دل پاره پاره ام دیدن اوست چاره ام
اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
[MANBA-BALA-PAYIN-RED]شعر چاوشی