Sina

Administrator
پرسنل مدیریت
2013-05-11
4,709
2,901
113
چابکســـر


هفتاد سال پیش مزرعه‌داری در ایالت کلرادوی آمریکا یکی از مرغ‌هایش را سر برید، اما مرغ سرکنده حاضر نشد بمیرد. مایک - اسمی که بعدا روی این مرغ گذاشتند - ۱۸ ماه بعد از سلاخی همچنان زنده بود و مرزهای شهرت را در می‌نوردید. این که چطور یک مرغ بی‌سر این همه وقت زنده ماند، سوالی است که کریس استوکل واکر هفتاد سال بعد به دنبال آن رفته است.
روز ۱۰ سپتامبر سال ۱۹۴۵ لوید اولسون و همسرش کلارا مثل خیلی روزهای دیگر در مزرعه‌شان در فروتای کلرداو مشغول سر بریدن مرغ‌هایشان بودند.
اولسون سر مرغ‌ها را جدا می‌کرد و همسرش مرغ‌های سربریده را پاک می‌کرد. اما یکی از چهل پنجاه مرغی که آن روز از زیر تیغ آقای اولسون رد شد، با بقیه متفاوت بود.
تروی واترز، نتیجه این زوج، که خودش هم در فروتا مزرعه‌دار است می‌گوید آن روز "آنها کارشان را تمام کردند اما یکی از مرغ‌ها هنوز زنده بود و بال بال می‌زد". مرغ سرکنده‌ از این سو به آن سو می‌دوید و حاضر نبود آرام بگیرد.
اولسون‌ها مرغ را در جعبه میوه‌ای گذاشتند و جعبه را در ایوان خانه‌شان. فردا صبح که لوید بیدار شد سری به ایوان زد تا ببیند چه بر سر مرغ آمده است. واترز می‌گوید جد بزرگش دید که حیوان زبان‌بسته هنوز زنده است.
واترز داستان را وقتی پسربچه‌ بود از جد بزرگش شنید که در خانه آنها در بستر بیماری بود. اتاق او و لوید اولسون کنار هم بود و پیرمرد، که بیشتر وقت‌ها بی‌خواب بود، ساعت‌ها برای تروی از خاطراتش می‌گفت.
واترز می‌گوید: "او مرغ‌های سرکنده را به شهر می‌برد و در بازار گوشت و مرغ می‌فروخت... این مرغ را هم با خودش برد. آن روزها با اسب و گاری رفت وآمد می‌کردند. مرغ را سوار گاری کرد و با خود برد. به شهر که رسید شروع کرد با این و آن شرط بستن سر مرغ زنده سرکنده‌."
داستان غریب پرنده بی‌سر خیلی زود از فروتا فراتر رفت و کار به روزنامه‌های محلی رسید. گزارشگرها برای مصاحبه سراغ اولسون می‌آمدند و دو هفته بعد یک نفر به نام هوپ وید که در حاشیه سیرک‌ها نمایش‌ جانبی برگزار می‌کرد، از سالت‌لیک سیتی در یوتا سیصد مایل سفر کرد تا اولسون و مرغش را ببیند.
او پیشنهاد ساده‌ای برای صاحب مرغ داشت: مرغ را به نمایش بگذاریم و پول دربیاوریم.





واترز می‌گوید آن روزها در دهه چهل آنها مزرعه کوچکی داشتند و به زحمت دخل و خرج می‌کردند. این بود که جد بزرگ از پیشنهاد وید استقبال کرد و مرغ را به نمایش گذاشت.
آنها اول به سالت‌لیک سیتی و دانشگاه یوتا رفتند و مرغ بی‌سر را در معرض چندین و چند آزمایش قرار دادند. شایع است که محققان دانشگاه در آن زمان سر تعداد زیادی مرغ را با دقت و وسواس علمی بریدند تا ببینند آیا هیچ کدام زنده می‌مانند یانه. ظاهرا هیچ کدام زنده نماندند.
ماجرا آن قدر بالا گرفت که پای مجله مشهور لایف هم به داستان معجزه‌آسای مایک، مرغ بی‌سر باز شد. بعد از آن لوید، کلارا و مایک تور دور آمریکای خود را شروع کردند.
آنها به کالیفرنیا و آریزونا رفتند و بعد که زمان برداشت محصول و بازگشت به مزرعه فرا رسید، هوپ وید، مایک بی‌سر را با خود به جنوب شرق آمریکا برد.
کلارا اولوسن، سفرهای مرغ سرکنده را به دقت در دفترچه یادداشتش ثبت می‌کرد. این یادداشت‌ها امروز هم در محفظه سلاح‌های خانوادگی نگهداری می‌شود.
بعد از تور اول دور آمریکا اولسون‌ها مایک را به فینیکس آریزونا بردند، همان‌جا بود که در بهار ۱۹۴۷ فاجعه رخ داد.
_________________________________________
بعد از بریدن سر مرغ چه اتفاقی می‌افتد؟
بریدن سر ارتباط مغز با باقی بدن را قطع می‌کند، اما برای مدت کوتاهی اعصاب نخاعی همچنان از ته‌مانده اکسیژن استفاده می‌کنند.
شبکه نخاعی بدون ارتباط با مغز به صورت خودجوش و فی‌البداهه عمل می‌کند. به گفته دکتر تام اسمولدرز از دانشگاه نیوکاسل "نورون‌ها (یاخته‌های عصبی) فعال می‌شوند و پاها شروع به حرکت می‌کنند".
وقتی این اتفاق می‌افتد معمولا مرغ روی زمین دراز می‌شود، اما در موارد نادری نورون‌ها برنامه دویدن را در جسم بی‌سر اجرا می‌کنند.
دکتر اسمولدر می‌گوید در این صورت "مرغ بدون سر برای مدتی می‌دود"، اما نه ۱۸ ماه بلکه یک ربع یا چیزی در همین حدود.
_________________________________________
مایک در دوران بی‌سری با آب و غذای مایعی تغذیه می‌شد که اولسون‌ها با قطره‌چکان مستقیما به مری او می‌رساندند. کار حیاتی دیگری که آنها می‌کردند، تخلیه خلط از گلوی مرغ بود که با سرنگ انجام می‌دادند.
شبی که مایک مرد، آنها با صدای مرغ که در حال خفه شدن بود از خواب بیدار شدند. وقتی دنبال سرنگ گشتند متوجه شدند که آن را در محل نمایش جا گذاشته‌اند و قبل از آنکه جایگزینی پیدا کنند، کار از کار گذشته بود و مایک جان داده بود.
واترز می‌گوید: "برای سال‌ها او (اولسون) ادعا می‌کرد که مرغ را به مردی که در سیرک کار می‌کرد، فروخته است... تا این که چند سال قبل از مرگش بالاخره یک شب برای من اعتراف کرد که او خودش مسبب مرگ مایک بوده و مرغی که برایش تخم طلا می‌داده را به خاطر بی‌مبالاتی از دست داده است."
اولسون به هیچ کس نگفت که با جسد مرغ چه کرده است. واترز می‌گوید "شرط می‌بندم که آن را یک جایی در بیابان بین اینجا و فینکس رها کرده و احتمالا خوراک شغال‌ها شده است".





'معجزه مایک' چطور رخ داد؟
همه این داستان‌ها به کنار، چطور مایک توانست این همه وقت بعد از بریدن سرش زنده بماند؟
چیزی که باعث شگفتی دکتر تام اسمولدرز، متخصص مرغ در مرکز رفتارشناسی و تکامل دانشگاه نیوکاسل شده این است که این مرغ از خونریزی نمرده است. برای دکتر اسمولدر توضیح این مسئله سخت‌تر از آن است که توجیه کند که حیوان توانسته بدون سر به زندگی‌اش ادامه دهد.
برای انسان‌ها از دست دادن سر به معنای از دست دان کامل مغز است. برای مرغ‌ها مسئله تا حدی فرق می‌کند.
دکتر اسمولدر می‌گوید "تعجب خواهید کرد اگر برایتان از مغز خیلی کوچک مرغ بگویم که در سر او جا گرفته است". این عضو مرغ عمدتا در عقب جمجمه، پشت چشم‌ها قرار گرفته است.
تصاویر و گزارش‌ها از آن زمان نشان می‌دهد که منقار، صورت، چشم‌ها و یک گوش مرغ با ضربه چاقو جدا شده است. اما دکتر اسمولدر برآورد می‌کند که ۸۰ درصد از حجم مغز - و تقریبا تمام آنچه که فعالیت بدن مرغ از جمله ضربان قلب، گرسنگی و سیستم گوارشی را کنترل می‌کند - دست‌نخورده باقی مانده است.
در آن زمان گفته شد که مایک به این دلیل از سلاخی جان سالم به در برده که یک بخش یا تمام ساقه مغز همچنان به بدن متصل بوده است. از آن زمان علم پیشرفت کرده و معلوم شده است که آن چه در آن زمان ساقه مغز خوانده می‌شد، در واقع بخشی از خود مغز است.
پس چرا دیگران که تلاش کردند مرغ‌هایشان را به مایک تبدیل کنند، موفق نشدند؟ به نظر می‌آید سر مایک به صورت استثنایی درست در همان جایی که باید بریده شده و علاوه بر آن بخت با او یار بوده و یک لخته خون وقت‌شناس جلوی خونریزی او را گرفته است.




تروی واترز در کنار مجسمه‌ مایک در فروتا، جایی که هر سال در اواسط بهار میزبان فستیوال 'مرغ سرکنده' است



تروی واترز حدس می‌زند که جد بزرگش چند بار دیگر هم تلاش کرده که موفقیت مایک را تکرار کند.
دیگران هم حتما همین کار را کرده‌اند. یکی از همسایگان آنها هر چه مرغ را که در آن اطراف برای فروش بوده می‌خریده و با یک بسته آبجو سراغ اولسون‌ می‌رفته تا او را ترغیب کند راز موفقیتش را فاش کند.
واترز می‌گوید: "یادم می‌آید که (اولسون) با خنده به من می‌گفت هر دو هفته یک بار مهمان آبجو مجانی بودیم چون همسایه‌مان مطمئن بود از این راه پول کلانی به جیب خواهد زد."
خیلی‌ها در فروتا فکر می‌کردند که خود اولسون‌ها از این راه پول کلانی به جیب زده‌اند. اما واترز می‌‌گوید این خبرها هم نبود.
هر چند که به گفته او آنها از این راه پولکی به جیب زدند. اولسون یک خرمن‌کوب و دو تراکتور خرید و جایگزین اسب و قاطرهایش کرد. یک وانت شورولت مدل ۱۹۴۶ هم از بی‌سری مایک به اولسون‌ها رسید.
واترز می‌گوید یک وقتی از اولسون پرسیده که آیا کل ماجرا باعث تفریح و سرگرمی او هم بوده است. "او جواب داد 'آره، موقعیتی پیش آمد که توانستم به همه جا سفر کنم و جاهایی را در آمریکا ببینم که در غیر این صورت نمی‌دیدم. توانستم تجهیزات مدرن بخرم و مزرعه را مکانیزه کنم.' اما در نهایت مرغ سرکنده خاطره‌ای شد که به گذشته‌ها بر می‌گشت. او بقیه عمرش را هم به کشاورزی گذراند و پولش را از گل و لای درآورد".
 

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر