جایگاه نظریه و نقد ادبی در پژوهشهای ادبی

روشنک m

مدیر تالار اسرار خانه داری
2013-12-01
1,103
1,110
0
جایگاه نظریه و نقد ادبی در پژوهشهای ادبی

نویسنده : دکتر علیرضا انوشیروانی

نقد و بررسی: رهام برکچی زاده

واژه تئوری (نظریه) از واژه یونانی theoria گرفته شده و به معنای بینش و جهان بینی است. بنابراین نظریه ادبی یعنی بینش و جهان بینی ادبی. نظریه ادبی درباره طبیعت و چیستی ادبیات سخن می گوید، این که چه چیزی ادبیات است و چه چیزی ادبیات نیست. رنه ولک (۱۹۹۵- ۱۹۰۳) نظریه پرداز، منتقد ادبی و پژوهشگر ادبیات تطبیقی آلمانی – چک تبار، معتقد است که ادبیات از تاریخ تمدن متفاوت است. می توانیم ادبیات را به «کتاب های بزرگ» منحصر کنیم؛ کتاب هایی که صرف نظر از موضوعشان، به سبب «بیان یا شکل ادبی» در خور توجه اند. در اینجا معیار داوری یا ارزش زیبایی شناختی به تنهایی است، یا ارزش زیبایی شناختی توأم با امتیاز کل عقلانی است.

در میان اشعار غنایی، نمایش و قصه، آثار بزرگ بر مبنای زیبایی شناختی برگزیده می شوند. سایر آثار به سبب شهرت یا ارزش عقلانی همراه با ارزش زیبایی شناختی، به معنایی محدود، انتخاب می گردند: خصلت های برگزیده این آثار سبک، ساختمان و قدرت کلی ارائه مطالب است. این یک طریقه معمول برای متمایز کردن ادبیات و سخن گفتن از آن است (نظریه ادبیات، ترجمه ضیاء موحد و پرویز مهاجر، ،۱۳۷۳ ص ۱۰) از نظر ولک فرق ادبیات با غیر ادبیات تفاوت زبان ادبیات با زبان علمی همچون ریاضیات و علوم فنی است. ولک در فصل سوم همین کتاب به کارکرد ادبیات می پردازد و معتقد است که قالب کلی آن در طول زمان تغییر اساسی نیافته است و می شود آن را در «لذت» و «سودمندی» خلاصه کرد. (همان، ص ۲۱)

بدین ترتیب می توان گفت که نظریه ادبی یعنی مطالعه اصول و مقوله ها و ملاک های ادبیات و نقد ادبی یعنی ارزیابی آثار ادبی بر اساس اصول علمی این رشته. آنگاه که ولک هنر را به عنوان شیئی زیباشناختی مطرح می کند و از کاربرد آن در خدمت تعلیم و تبلیغ و لذت طلبی دوری می جوید. (نقل به مضمون، ص ۱۰-۹)

یک نظریه پرداز ادبی است ولی در کتاب عظیم هشت جلدی خود تحت عنوان تاریخ نقد جدید که به مطالعه نظام مند و دقیق مکتب های نقد ادبی می پردازد، منتقد ادبی است.

در حالی که نظریه ادبی با ماهیت و کارکرد ادبیات سروکار دارد، نقد ادبی به تفسیر و خوانش معنا دار می پردازد. به هر حال چه بین نظریه و نقد ادبی تفاوت قائل شویم و چه آن دو را مترادف در نظر بگیریم، این دو مقوله از هم جداناپذیرند. از منظر برخی از متفکران نظریه ادبی همان نقد نظری است، یا به عبارت دیگر همان مباحثی است که در مکتب های مختلف نقد ادبی مطرح است و نقد کاربردی، کاربست این نظرات در آثار ادبی است. ذکر این نکته در همین جا ضروری است که هیچ نقد کاربردی بدون آشنایی با مبانی نظری نقد امکان پذیر نیست. اصولاً یکی از مشکلات نقد ادبی در کشور ما نیز همین است. منتقدی که هنوز با نظریه ها و مبانی اساسی و علمی نقد آشنا نیست، تصمیم می گیرد که در مورد آثار ادبی نقد بنویسد و سرسختانه هم بر آراء خود اصرار می ورزد. اینجاست که گفته می شود نقد ادبی در ایران خوب شناخته نشده است، یا مدح و ستایش است و یا مذمت و ایراد گرفتن. نقد کاربردی آنگاه معنا و مفهوم پیدا می کند که بر اساس اصول علمی مکتب نقد خاصی شکل گرفته باشد و دلالت مند و نظام مند باشد. این که برخی می گویند فایده نظریه چیست، یا خواندن نظریه کسل کننده و گیج کننده است، لازم است به این نکته توجه نکند که هیچ عملی خالی از نظریه نیست، منتها برخی به این نظریه ها آگاهند و برخی ناآگاه، برخی با این نظریه ها به صورت کامل و دقیق آشنا هستند و عده ای از دور دستی بر آتش دارند و قضاوت هایی بر اساس نظریه های آگاهانه یا ناآگاهانه خود می کنند که چون کامل و منسجم نیست، راه به جایی نمی برد و به تفاسیر نادرست و مغشوش می انجامد. لذا برای نقد کاربردی دلالت مند خاصی ناگزیر بایستی ابتدا با شالوده نظری آن آشنا شد. روش های کاربردی بدون اتکا به نظریه ها ما را به سرمنزل مقصود که همانا تفسیر و نقد علمی باشد نمی رساند.

مزیت دیگر آشنایی با نظریه های ادبی این است که همواره نظریه سؤالات جدیدی را مطرح می کند، برداشت های قبلی ما را به چالش می کشاند و منتقد را به تفکر وامی دارد. نظریه بسیاری از مسائلی را که بدیهی پنداشته ایم زیر سؤال می برد. خاصیت نظریه ایجاد شک و تردید در فهم سنتی ما از متن ادبی است.

این نظریه ها هستند که به ما می آموزند طور دیگری به متون ادبی نگاه کنیم و به کاوش زوایای جدیدی در آن بپردازیم. این روندی است که در دانشگاه های معتبر دنیا رایج است. بر روی نمایشنامه های شکسپیر نقد فراوان نوشته شده است و هنوز هم شکسپیرشناسان دنیا مشغول نقد و تحلیل آثار این نمایشنامه نویس بزرگ دنیا هستند. چگونه است که این همه مطلب نوشته می شود و هیچ یک هم تکراری نیست. هر نقدی دریچه و منظر جدیدی بر آثار شکسپیر می گشاید. این نیست مگر به خاطر نظریه های جدید ادبی که امکان تفسیرهای بی پایان را در اختیار خوانندگان و منتقدین قرار می دهد.

نظریه ای فقط به متن توجه دارد و معتقد است بایستی فقط به متن و بدون توجه به مؤلف و یا تاریخ و زمان نگارش اثر پرداخت. بارت با اعلام مرگ مؤلف اعلام می کند که متن مستقل است و به تنهایی می تواند اطلاعات لازم را برای تفسیر آن در اختیار خواننده قرار دهد. این نظریه فقط به خواندن دقیق متن توجه دارد و برای انجام یا کاربست آن فقط به یک فرهنگ لغت جامع و خوب نیاز داریم. این همان نظریه به اصطلاح «نقد نو» دهه ۱۹۲۰ است که حال دیگر قدیمی شده است، هرچند عده ای که به تازگی با آن آشنا شده اند هنوز آن را «نو» می پندارند. نظریه دیگری اصرار دارد که به نیت مؤلف اثر پی ببرد و نظریه دیگری به مخاطب یا خواننده می پردازد. نظریه معطوف به خواننده بر این باور است که خواننده معنا را می آفریند. پیش انگاشت، باور ها و اعتقادات، چارچوب ذهنی، زمان و مکان خواننده در فهم و تفسیر خواننده اثر می گذارد. در اینجاست که آیزر می گوید: «وظیفه منتقد آن نیست که متن را به مثابه یک شیء تبیین کند، بلکه باید به بررسی اثرات آن بر خواننده بپردازد. (راهنمای نظریه ادبی معاصر، سلدن، ترجمه عباس مخبر، ص ۷۸)

بدیهی است از منظر چنین نظریه ای هر خواننده ای برای دستیابی به معنای متن روش متفاوتی دارد.

یکی از جدیدترین نظریه های نقد ادبی، تاریخ گرایی نوین، که در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شکل گرفت، متن را از منظر دیگری مورد بررسی قرار می دهد. از دیدگاه این نظریه، تاریخ و داستان تفکیک ناپذیر هستند. روشن است که این نظریه نقطه مقابل «نقد نو» است زیرا خوانش یا تفسیر متن را جدا از زمینه فرهنگی آن ممکن نمی داند. به عقیده این منتقدین «برای آن که بتوانیم تفسیر معتبری از یک متن ادبی ارائه کنیم، بایستی نخست از دلمشغولی های اجتماعی مؤلف و دوران تاریخی ارائه شده در اثر و سایر عناصر فرهنگی مشهود در متن آگاهی یابیم.» (درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی، برسلر، ترجمه عابدینی فرد، ص ۲۴۸)

بینامتنیت که در دهه ۱۹۶۰ در فرانسه آغاز شد دیدگاه دیگری به متن دارد. «بارت» این مطلب را در مقاله خود با عنوان «نظریه متن» مطرح می کند:

هر متنی، بافت جدیدی از گفته ها و نوشته های پیشین است. رمزها، قواعد و الگوهای آهنگین، بخش هایی از زبان های اجتماعی و غیره وارد متن می شوند و در آن مجدداً توزیع می شوند، زیرا زبان همواره مقدم بر متن و حول آن است. (به نقل از پیش درآمدی بر مطالعه نظریه ادبی، وبستر، ترجمه دهنوی، ص ۱۶۳-۱۶۲)

بحث نظریه و نقد ادبی پایانی ندارد. نکته قابل توجه آن است که بدون نظریه هیچ نقد مستدل و نظام مندی میسر نیست و به همین دلیل است که می بینیم دانشگاه های معتبر بین المللی سال هاست که اقدام به تأسیس گروه های نظریه و نقد ادبی کرده اند و این در حالی است که در دانشگاه های ما نظریه و نقد ادبی مغفول مانده است. یا درسی در این زمینه ارائه نمی شود و یا اگر می شود آنقدر محدود است که حداکثر به «نقد نو»ی قدیمی می رسد.

بسیاری از پایان نامه های کارشناسی ارشد و دکترای ادبیات ما یا شالوده نظری ندارند، یا بر اساس نظریه های سنتی خواندن دقیق و تحلیل مفاهیم و مضامین استوار است، روشی که ما را به تکرار گفته های گذشتگان وامی دارد. لازمه سخن تازه گفتن، آشنایی با نظریه های نقد ادبی است.

تاملی در باب مقاله:

ادبیات جهان دربردارنده ی بخش بزرگی از احساسات و تفکرات انسانی است که تمامی وجوه زندگی فردی و اجتماعی او را در بر می گیرد. ادبیات حماسی، پایداری، غنایی، عرفانی و ….همگی اشاره به مجموعه ای بزرگ از متون دارد که هر یک به فراخور موضوع، دقایقی از تمدن بشری را همپوشانی می کند.

ادبیات همانطور که شامل عناصر زیبایی شناختی است، عناصر عقلانی و شهودی را نیز در بر می گیرد. نه تنها این عناصر در یک متن در کنار یکدیگر ظاهر می شوند بلکه در برخی وارد پیوندی ناگسستنی دارد. برای مثال در ادبیات غنایی فارسی مضامین عرفانی و شهودی چنان در مضامین عاشقانه و زیبایی شناختی آمیخته اند که متمایز کردن آنها از یکدیگر عملا ناممکن یا لااقل بسیار دشوار می نماید برای مثال در رباعیات خیام زمینه ی فلسفی پایه و اساس زیبایی شناسی اثر را فراهم می کند. در اشعار مولانا ساختار زیبایی شناختی اثر از بینش عرفانی مایه می گیرد و همینطور در اشعار سعدی توجه سرشار به ماهیت زندگی و اخلاق اجتماعی، دستمایه ی برقراری ارتباط بین خواننده و شاعر می شود.

پرسش این است که آیا می توان بعد زیبایی شناختی را در همه ی متون از بعد عقلانی یا عرفانی یا جامعه شناختی اثر تفکیک کرد؟ برای مثال آیا اگر بعد روان کاوانه ی آثار داستایوسکی از داستان هایش حذف شوند آیا می توان همچنان لذت را در اثر نهادینه کرد؟ پرسش اینجاست که دریافت زیبایی شناختی آثار مختلف با چه رهیافتی ارضا می شود؟

بسیاری از آثار ادبی از جمله آثار رئالیستی به دنبال مجسم کردن بخشی از واقعیت زندگی و جامعه هستند که در طی روزمرگی یا فرآیند های اجتماعی به دست فراموشی سپرده شدند. نیز بسیاری از آثار سورئالیستی به دنبال انتقال دادن آرمان هایی هستند که می توانند خواستگاه های عینی و ذهنی متنوعی داشته باشند. مختصر کردن ادبیات داستانی یا غنایی یا ادب نمایشی در زیبایی های ظاهری و نادیده گرفتن زیربنای اجتماعی، فلسفی یا روان شناختی اثر تنها موجب از دست رفتن حوزه ای از معنا می شود.

به موازات بسیاری از آثار ادبی ممتاز که به سبب برجستگی زبان و ساختار کلامی مورد توجه قرار گرفته اند، آثار بسیاری نیز وجود دارند که به سبب ویژگی های برجسته ی مفهومی شان ممتاز گردیده اند. در کنار آثار ادیبان برجسته ای چون شکسپیر، گوته، شیلر و …. باید شخصیتهای را چون کامو، کافکا، داستایوسکی، سارتر و … را در نظر گرفت که با خلق مفاهیم تازه دروازه های جدیدی بر فرهنگ و ادب قلمروی فرهنگی گشودند.بنابراین نه تنها اهمیت ابعاد عقلانی اثر کمتر از بعد زیبایی شناختی نیست بلکه در برخی از موارد حتی بیشتر است.

در مورد تفاوت زبان ادبی و علمی چند نکته ی مهم وجود داردکه نباید از آنها غافل شویم. اول آنکه زبان علمی از ساختارهای نسبتا ثابت و لایتغییری تبعیت می کنند که بر مبنای آن تعریف شده اند. این امر به علت این است که برخلاف ادبیات، مباحث علمی از نظام هایی اصول موضوعی قوام یافته اند که آنها را در بطن خودشان محصور می کند. علم بر مبنای عینیت محض استوار شده است، ساختارهای قاطع منطقی در کلام پیروی می کند که موجب کژفهمی نشود. زبان علمی باید برای تمام متخصصین آن علم قابل فهم باشد، به این ترتیب زبان های علمی تک بعدی بوده و تنها در قالب اصول موضوعه خود قابل فهم می باشند. اما متون ادبی را باید متونی فرااصول موضوعی تلقی کرد که تکثر ابعاد معنایی در آنها امری طبیعی می نماید، و این به سبب قابلیت ویژه ای در متون ادبی است که از آن به فضاسازی یاد می کنند. در اینگونه متون ساختارهای منطقی به تناسب فضا تشکیل شده و با تغییر آن در هم می شکنند. این ویژگی در ادبیات پست مدرن جلوه ی شفاف تری می یابد. ادبیات خود را در چارچوبهای منطقی خاص محدود نمی کند و به این جهت به فراخور خصائل فرهنگی نظام ها و طبقات اجتماعی قابلیت انعطاف پذیری دارد. ادبیات امکان گفتگو و فهم متقابل فرهنگها را به وسیله ی زبان محقق کرده است. امروزه ما شاهد تبادلات فرهنگی ناخوآگاهانه ای هستیم که از رهگذر ادبیات میسر شده است. موضوع دیگری که در مبحث زبان اهمیت دارد مساله ی تاریخمندی است که برخلاف علم در ادبیات از اهمیت بسیاری برخوردار است. جامعه و فرهنگ بشری دارای خصلت تاریخمندی است و برای فهم فرهنگهای جدید به زبان های جدیدی نیاز داریم. به طوریکه در داخل یک جامعه نیز نویسندگان و شاعران نه تنها در موضوع و محتوا بلکه در زبان نیز با یکدیگر متفاوت اند. گذر تاریخ سبب تحولات گسترده ای در زبان شده و این تحولات تنها در ادبیات نمود پیدا می کنند. در حالت کلی رفتار کلی طبیعت با گذر زمان تغییر قابل ملاحظه پیدا نمی کند از اینرو زبان های علمی در طول تاریخ تغییرات گسترده نمی کنند.

از توانایی های بالقوه ی قابل توجهی که توسط زبان ادبی به فعل می گراید، برقراری ارتباط و فهم متقابل بین طبقات فرهنگی جامعه است. از رهگذر ادبیات و زبان ادبی، فیلسوفان، جامعه شناسان و روان شناسان می توانند مفاهیم مد نظر خود را هر چند به طور تلویحی به اقشار غیر متخصص و عامی جامعه منتقل کنند. از این جهت ما شاهد بروز نمونه هایی از ادبیات فلسفی، روانکاوانه، اجتماعی و …. هستیم. به عبارت بهتر زبان ادبی بر خلاف زبان علمی قادر است در طیف وسیعی از اقشار فرهنگی نمو پیدا کند. ادبیات عامل مقتدری است که شکاف و خلا موجود بین فرهنگ نخبه گرا و فولکلور را پر می کند. باید توجه داشت که آنچه توده ها را به برپایی انقلابها، اصلاحات پایه ای و سایر فرآیندهای وسیع اجتماعی ترقیب می کند فیلسوفان و دانشمندان نیستند، بلکه نویسندگانی هستند که بلاواسطه با احساسات و آد اب و رسوم مردم ارتباط برقرار می کند. نکته ای بنیادی در این باره این است که آیا ترجمه ی مفاهیم پیچیده ی طبقه ی نخبه به فرهنگ فولکلور بدون فروکاست گرایی در معنا امکان پذیر است یا همیشه با نوعی تحریف و نقصان روبرو هستیم؟ ایده ی متفکرین و فیلسوفان مختلف در اینباره متفاوت بوده است. از ابتدای قرن بیستم این پرسش به یکی از محوری ترین موضوعات مورد بحث در فلسفه مدرن به شمار می رود.

ادبیات و علم دارای تفاوتهای جدی در محتوا نیز هستند. ادبیات حاصل کندوکاو غیر سیستماتیک در زندگانی و تجربیات بشری است. شاعر یا نویسنده معمولا در مواجهه با تجربیات یا حوادث جدید فردی یا اجتماعی، غیر گزینشی عمل می کند. ادیب تلاش می کند وقایع و حوادث را خواه تاریخی خواه اجتماعی یا …. از دریچه ی ذهن خود بازتاب دهد. به همین ترتیب نوع نگرش ادیبان بزرگ به تعداد آنها متنوع و گوناگون است. تجربیات روان شناختی نشان می دهد که ذهن انسانی کارکردی فرافردی دارد و اصالتا اجتماعی است. به طوریکه ناخودآگاه او که مخزن بیشتر احساسات اوسست، کاملا در زندگی اجتماع شکل می گیرد و خودآگاه او نیز تحت تاثیر تجربیاتی است که از رهگذر همین زندگی اجتماعی کسب کرده است. از اینرو کارکرد ذهن انسانها بسیار پیچیده و ناهمانند است و به همین جهت متون ادبی از چارچوبهای یکتایی پیروی نمی کنند. اگر نویسنده ای در پس بجربیات عینی و محتوای متنش، به اندیشه های خود جهت دهد، موجب هر چه تصنعی تر شدن اثر می شود. و این از ارزش ادبی متن می کاهد. همچنین در بسیاری از مواقع نویسنده با طراحی فضاهای خیالی می کوشد مفاهیمی فراواقعی بی آفریند و از این راه با اندیشه ی خواننده ارتباط برقرار کند. این هم نوعی بازتاب تفکرات شخصی و کارکرد ذهنی خود نویسنده است و باز هم از رهیافتهای سیستماتیک تبعیت نمی کند. اما در خلاف جهت، تحقیقات علمی کاملا جهتدار، هدفمند، گزینشی و سیستماتیک هستند. نظریه هایی که نتوانند پیش بینی هایی عینی از موضوع مورد بررسی خود ارائه دهند دور انداخته می شوند. موضوع مورد تحقیق امری ثابت و طبعا مشاهده پذیر است. دانشمند به شکل گزینشی محیط مورد مطالعه ی خود را شناسایی و انتخاب می کند. از همه مهمتر نظریه ای که ارائه می کند و شواهدی که عنوان می کند همگی باید برای همه ی هم رشته ای هایش قابل فهم و تحقیق پذیر باشد تا مورد توجه قرار گیرد. در صورتی که در تاویل متون ادبی هیچ برداشتی مگر در صورتی که با نص صریح متن متعارض باشد، قابل انکار نیست. متون ادبی بیشتر از آنکه به نظریه ها و نوشتارهای علمی شباهت داشته باشند، به طبیعت و پدیده های مورد مطالعه دانشمندان شباهت دارند. همچنین برخلاف علم که تنها برای متخصصین قابل فهم است، مخاطبین آثار ادبی گستره ی متنوعی را شامل می شود. مطالب عنوان شده به این معنا نیست که مفاهیم علمی در متون ادبی یافت نمی شود، بلکه به خصوص در دوره ی مدرن این مفاهیم به کرات خود را در این متون آشکار می کنند. اما چیزی که مسلم می باشد این است که این کاربرد از روش علمی تبعیت نمی کند و نوع نگاه دانشمند و ادیب پیرامون این مفاهیم کاملا متفاوت است.

از آنجایی که ادبیات از اصول موضوعه تشکیل نشده است، دارای خصلت علمی نمی باشد. بنابراین نقد ادبی هر چقدر هم که دقیق به نظر بیاید، مبتنی بر روش علمی مشخص و قابل پذیرش برای عموم نیست.

خلاصه کردن ادبیات در ذیل دو مفهوم «لذت» و «سودمندی» به منزله ی نادیده گرفتن برخی از فرهنگ ادبی است. بسیاری از آثار ادبی یا اقل بخشهایی از هر یک از آثار ادبی حتی از بنیادهای زیبایی شناختی و ارزش مدارانه هم فراتر رفته و به چیستی زندگی و جهان به مثابه پدیدار ( در معنای هوسرلی ) یا نومن ( در معنای کانتی ) پرداختند. در این معنا بخشهایی از متون ادبی نه به دنبال تولید حس لذت در خواننده بوده اند و نه نسبت به موضوعات مطرح شده شان موضع پراگماتیک داشته اند. به عبارت بهتر تنها به القاء برخی تجربیات شخصی یا بخشی از جنبه های حیات انسانی که مغفول مانده است، پرداخته اند. در بسیاری از تاویل ها می توان بخش بزرگی از اشعار دوره ی معاصر را از این دسته به حساب آورد. از این منظر مفهوم ادبیات به فلسفه بسیار نزدیک می شود. خصوصا اگر از مراد از معنای فلسفه رویکرد ویتگنشتاینی به آن باشد. از دیر باز غالبا تصور می شده است که فلسفه صرفا با استدلال و چارچوبهای منطقی سروکار دارد و ادبیات با استعاره. بنابراین فلسفه و ادبیات را بر دو بنیاد کاملا مجزا استوار می دیدند. اما امروزه هم در فلسفه ی قاره ای و هم در فلسفه تحلیلی این نوع نگرش جزمی و خالی از واقعیت تلقی می شود.

چنانکه فلسفه ی پساساختارگرا نشان می دهد ساختارهای به ظاهر پیچیده ی زبانی که گفته می شود از بنیادهای محکم منطقی برخوردارند نیز تاویل پذیر بوده و چندان واقعی تر به نظر نمی رسند. فلسفه تحلیلی نیز پس از عبور از پیچ و خم های فراوان، پس از انتشار «پژوهش های فلسفی» ویتگنشتاین تحولاتی بنیادینی کرد. ویتگنشتاین نشان داد که نه تنها زبان پایه ای مطلقی وجود ندارد بلکه معیار ثابتی برای سنجش معناداری نیز وجود ندارد. به عبارت دیگر به تعداد نامحدودی جزیره ی زبانی وجود دارد که د ر یک چندین موجود زبانی با معناهای متفاوت قادر به ادامه ی حیات اند. این ایده های متاخر دوگانگی استدلال و استعاره یا فلسفه و ادبیات را تضعیف می کند.

بحث دیگری که در اینجا موضوع بحث می باشد، کاربست نظریه های ادبی در نقد متون است. در مقاله به این اشاره شد که به اعتقاد برخی نظریه ادبی همان نقد نظری است. هر چند احتمالا در بسیاری از موارد حوزه های مورد بررسی این دو رویکرد ممکن است با هم تداخل کند اما تفاوتهای این ها را هم نباید نادیده گرفت. این تفاوت به ابعاد هستی شناختی و معرفت شناختی متن بر می گردد. موضوع نقد ادبی بیشتر حول معرفت شناسی اثر می چرخد که آن هم عمدتا مشمتمل بر سبک شناسی است. اما نظریه ی ادبی بیشتر بر بعد هستی شناختی تکیه دارد و به چگونگی خلق اثر ادبی می پردازد. به عبارت دیگر مکتبهای نقد ادبی صرف نظر از اینکه اثر ادبی در چه شرایط و طی چه فرآیندهای تولید شده است، مضامین آن را بر مبنای ساختار سبک مطالعه می کند. در نقد متون، هر سبک به جستجوی عناصر فکری خود در اثر می پردازد. عمدتا نظریه های ادبی حول سه جریان اصلی متن محور، مولف محور و خواننده محور می چرخد. نظریه پرداز حوزه ادبی به این می پردازد که یک متن چگونه با جریانات فرهنگی و اجتماعی عصر خود مرتبط می شود. یا اینکه دیدگاه خوانندگان مختلف با تجربیات و شخصیتهای مختلف در مواجهه با متن چه شباهتها و تفاوتهایی خواهد داشت و از کجا سرچشمه می گیرند و از چه معیارهای تبعیت می کنند. یا اینکه چه تاویل هایی از متن قابل برداشت است و می تواند آن را معنادار کند. از این جهت است که می گوییم نظریه ادبی بیشتر به ابعاد هستی شناختی متن نظر دارد.

بحث درباره ی اینکه کدام نظریه درستتر است و در فهم متن کمک بیشتری می کند کاملا بی فایده است. زیرا اهداف مورد نظر از مطالعه ی اثر متفاوت است. همانطور که در بالا ذکر شد منتقد گاهی به دنبال سرچشمه های اجتماعی و فرهنگی اثر است و گاهی به دنبال تاثیر ویژگی های خواننده در فهم وی از متن یا … . برای این نمی توان هیچ نظریه ای را بر دیگری رجحان داد، زیرا موضوعات از هم تفکیک شده اند. همچنین شواهد موجود نشان می دهند که همه عوامل مذکور در شیوه ی خوانش متن موثر هستند و از اینرو مجموعه ای از نظریه های خوانش، می توانند علل و سرچشمه های آفرینش ادبی را تحقیق کنند. همین علت، نقد های متنوع و از زوایای مختلف به یک اثر را موجه می سازد.

نویسنده : دکتر علیرضا انوشیروانی

نقد و بررسی: رهام برکچی زاده

__________________
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Mohadlove

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر