جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
خدا کجاست ؟؟
به من مگو خدا نیست
به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز
به من مگو خدا دیدنی نیست
اگر خداطلبی
خدا در اشک یتیمان رفته از یادست
خدا در آه غریبان خانه بر بادست
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب جای خداست
دل شکسته ی هر بینوا سرای خداست
نگاه کن به هزاران ستاره در دل شب
به آسمان بنگر
به آسمان که پر از گوهرست دامانش
به کهکشان که ندانی کجاست پایانش
رونده ایست خدانام در خم این راه
ببین به دیده ی دل
به فرق ثابت و سیاره جای پای خداست
به من مگو خدا را ندیده ام هرگز
دو دیده را بگشا
ببین چراغ طلا را که صبح از پس کوه
طلای نور به دریا و رود می پاشد
بدان پرنده ی رنگین نگر که در دل باغ
به برگ برگ درختان سرود می پاشد
سرود او همه گلنغمه یی برای خداست
در آشیانه ی شب
در آستانه ی صبح
در آن دمی که ز پستان شیر مست فلق
به کام دره و دریا و کوه و بیشه و باغ
دو دست غیبی شیر سپیده می ریزد
به وقت نیمشبان در سکوت رویا رنگ
که جز صدای نسیم و نوای مرغ سحر
ز هیچ حنجره یی نغمه بر نمی خیزد
به گوش باطن من هر صدا صدای خداست
به وقت حمله ی بنیاد سوز طوفانها
که سرو های کهن
به دست باد مهیبی به خاک می افتد
در آن دمی که ز بیم غریو رعد به کوه
هزار صخره به خاک هلک می افتد
به وقت زلزله ها
مگو خدا را ندیده ام
به قلب خود رجوع کن
خدا کجاست جز میان قلب شما؟؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ
أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿۱۶﴾ قاف
و ما انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفس او چه
وسوسهاى به او مىكند و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم .
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ﴿۱۸۶﴾بقره
و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو]
من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت
مىكنم پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به
من ايمان آورند باشد كه راه يابند
الهی و ربی من لی غیرک ؟!
خدا در بغض توست٬ درسوزدعا ؟؟
خدا کجاست ؟؟
خدا همین نزدکیهاست
پشت مهر سکوت من
خدا همین نزدکیهاست
پشت نگاه غم زده ام
کنار گل باران زده شب
زیر نور مهتاب
لای دشت گل سرخ
میان ساقه های طلائی آفتاب
درون قلب نگران مادرم،میان چشمان منتظر پدرم
خدا همین نزدیکیهاست
مونس شبهای تنهائیم
روزها بود که حس می کردم خدا در دوردستهاست
نه!
خدا از نزدیک هم به من نزدیکتر است
اغوشش پناه گاه دل خسته ام است
خدا همین نزدیکیهاست
خدا کجاست جز میان جان جهان؟
خدا کجاست جز میان صوت اذان؟
یکى از حکماى بزرگ به دیدن یکى از دوستان خود رفت .
آن شخص پسر کوچکى داشت که با وجود کـوچـکـى
سـن , خـیـلى هوشیاربود.
حکیم به آن طفل فرمود: اگر به من بگویى خدا کجاست
یک عددپرتقال به تو خواهم داد.
پسر با کمال ادب جواب داد:
من به شما دو پرتقال مى دهم اگربه من بگویید خدا کجا نیست .
حکیم از این پاسخ و حاضر جوابى متعجب گردید
و او را مورد لطف خود قرار داد.
به دنبال خدا نگرد
خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست
خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست
در چنین جاهایی به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسي است
که به دنبال خبري از توست
خدا در قلبي است که براي تو مي تپد
خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو
جاني دوباره مي گيرد
خدا آن جاست
در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد.
اگر کسی با همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای شک او باقی نمی ماند.
چطور ممکن است کسی که می داند هیچ چیزی خود به خود به وجود نمیآید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک کلاس، یک دستگاه و ...
خود به خود و بدون ناظم به وجود نمیآید، اینک شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانهی جهان هستی،
خود به خود به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارندهای قادر و هدایت کنندهای مدبر نداشته است.
لذا خداوند متعال فرمود: «... أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)
ترجمه: مگر در اللهیی که ایجاد کننده و گسترانندهی آسمانها و زمین میباشد شکی هست؟
ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟
ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست!
سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟
فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند.
پرسید: پس تکلیف ما چیست؟
فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.
پروردگارا مرا بینشی عطا فرما تا تو را بشناسم
و دانش عطا فرما تا خود را بشناسم
مرا صحتی عطا فرما تا از كار لذت ببرم
و ثروتی عطا فرما تا محتاج نباشم
مرا نیرویی عطا فرما تا در نبرد زندگی فائق شوم
و همتی عطا فرما تا گناه نكنیم
مرا صبری عطا فرما تا سختی ها رو تحمل كنم
و طبعی عطا فرما كه با مردم بسازم
مرا بزرگواری عطا فرما كه با دشمنم مدارا كنم
و بینشی عطا فرما تا زیباییهای جهان را ببینم
مرا عشقی عطا فرما تا تو و همه را دوست بدارم
و سعادتی عطا فرما تا خدمتگذار دیگران باشم
مرا ایمانی عطا فرما تا اوامرت را اطاعت كنم
و امیدی عطا فرما تا از ترس و اضطراب بر كنار باشم
مرا عقلی عطا فرما تا از خود نگویم
و معنویتی عطا فرما تا زندگی معنی داشته باشد
به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز
اگر خداطلبی
خدا در اشک یتیمان رفته از یادست
خدا در آه غریبان خانه بر بادست
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب جای خداست
دل شکسته ی هر بینوا سرای خداست
نگاه کن به هزاران ستاره در دل شب
به آسمان بنگر
به آسمان که پر از گوهرست دامانش
به کهکشان که ندانی کجاست پایانش
رونده ایست خدانام در خم این راه
ببین به دیده ی دل
به فرق ثابت و سیاره جای پای خداست
به من مگو خدا را ندیده ام هرگز
دو دیده را بگشا
ببین چراغ طلا را که صبح از پس کوه
طلای نور به دریا و رود می پاشد
بدان پرنده ی رنگین نگر که در دل باغ
به برگ برگ درختان سرود می پاشد
سرود او همه گلنغمه یی برای خداست
در آشیانه ی شب
در آستانه ی صبح
در آن دمی که ز پستان شیر مست فلق
به کام دره و دریا و کوه و بیشه و باغ
دو دست غیبی شیر سپیده می ریزد
به وقت نیمشبان در سکوت رویا رنگ
که جز صدای نسیم و نوای مرغ سحر
ز هیچ حنجره یی نغمه بر نمی خیزد
به گوش باطن من هر صدا صدای خداست
به وقت حمله ی بنیاد سوز طوفانها
که سرو های کهن
به دست باد مهیبی به خاک می افتد
در آن دمی که ز بیم غریو رعد به کوه
هزار صخره به خاک هلک می افتد
به وقت زلزله ها
مگو کجاست خدا
نهیب زلزله حرفی ز خشم های خداست
در آن زمان که فتد لرزه به جان زمین
و لحظه لحظه غریو شبانه می پیچد
به بیشه های عظیم
صدای عربده ی رعد با تو می گوید
که آسمان و زمین
به زیر سم ستوران بادپای خداست
مخواه لب بگشایم که تاب گفتن نیست
سکوت من مشکن
که در سکوت پر از حیرتم قنای خداست
به ناله های شب آمیز مرغ حق سوگند
به روشنایی زیبای هر فلق سوگند
به سرخ فامی خورشید در شفق سوگند
به گریه سحر بندگان پاک قسم
درون مویرگ و موی من هوای خداست
الهی !!
گر چه در زلف توست جای دلم
دائما در دل خراب منی
تا بدانی که از لطافت خویش
هم تو در بند زلف خویشتنی
(عراقی)