انسان نئاندِرتال (Homo neanderthalensis) گونهای از سردهٔ انسان بود که در اروپا و قسمتهایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی و شمال چین (آلتای) سکونت داشتند. اولین نشانهها از نئاندرتالهای اولیه به حدود ۳۵۰ هزار سال پیش در اروپا برمیگردد. ۱۳۰ هزار سال پیش، مشخصههای کامل نئاندرتالها ظاهر شدند و در ۵۰ هزار سال قبل نئاندرتالها دیگر در آسیا دیده نشدند، با این وجود نسل آنها در اروپا تا ۳۳ تا ۲۴ هزار سال پیش منقرض نشده بود و شاید ۱۵ هزار سال پیش یعنی بعد از مهاجرت انسان امروزی به اروپا نسل این انسانهای اولیه منقرض شده باشد.
برخی ژنها میان نئاندرتالها و انسان امروزی مشترک است. این به آن دلیل است که نئاندرتالها و اجداد انسان مدرن زمانیکه ابتدا شروع به مهاجرت از آفریقا به نقاط دیگر جهان کردند، با یکدیگر آمیزش داشتند.
بدن نئاندرتالها برای زندگی در آب و هوای سرد سازگاری یافته بود، بطور مثال آنها کاسه سر بزرگ داشتند، کوتاه قامت اما بسیار قوی بودند و دارای بینی بزرگی بودند، ویژگیهایی که مطلوب آب و هوای سرد هستند. طبق تخمینها اندازهِ کاسهِ سر آنها و مغز بزرگتر از انسانهای مدرن بودهاست، با این وجود در این بررسیها بدن قویتر آنها در مقایسه با انسانهای امروزی در نظر گرفته نشدهاست. بطور میانگین، نئاندرتالهای مذکر دارای قد ۱۶۵ سانتیمتر، از نظر وزنی سنگین و به دلیل فعالیت بدنی زیاد دارای استخوانبندی قوی بودهاند. بلندی زنهای نئاندرتال بین ۱۵۳ تا ۱۵۷ سانتیمتر بودهاست.
طرح خاص ابزار سنگی در دوره پارینه سنگی میانی بنام محلی باستانی که این ابزارها در آن یافت شدهاند، فرهنگ موستری نامیده شدهاست. از ویژگیهای فرهنگ موستریان استفادهِ بسیار از شیوهِ تمدن لاوالی است. ابزار موستریان غالباً با استفاده از ضربه بوسیلهِ چکشهای نرم ساخته میشدند، چکشهای نرمی که با استفاده از موادی مانند استخوان، شاخ آهن و چوب ساخته میشدند و آنها از چکشهای سفت سنگی استفاده نمیکردند. تقریباً در پایان دورهِ نئاندرتالها، آنها ابزار Châtelperronian را ابداع کردند که «پیشرفتهتر» از ابزارموستری بود. آنها یا خود Châtelperronian را ابداع کردند و یا آن را از انسانهای مدرن «قرض گرفتند»، انسانهای مدرنی که اینگونه تصور میشود که فرهنگ اوریناسی را ایجاد کردند.
در دو دهه اخیر، باستان شناسان دربارهٔ پسرعموهای ما، نئاندرتالها که بیش از ۲۰۰ هزار سال پیش در اروپا و آسیا ساکن بودند و حدود ۲۸ هزار سال قبل بطور اسرارآمیزی ناپدید شدند، تحقیقات زیادی کردهاند. مهمترین بخش این تحقیقات، شامل بررسی شباهت سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی نئاندرتالها با هوموساپین ها (خودمان) است. اشیای باقیمانده از این انسانهای نخستین به خصوص زیورآلاتشان که استفادههای نمادین داشته نشانگر فرهنگ آنها بوده، اساسی ترین سند برای بررسی رفتار آنها و مقایسهاش با رفتارهای انسانهای مدرن است. بعضی از پژوهشگران میگویند که پیش از حضور انسانهای مدرن در اروپا، حدود ۴۰ هزار سال پیش، نئاندرتالها مراسمی نمادین داشتهاند. اما بعضی از منتقدان این نظریه هم میگویند که آنها در دورهٔ کوتاه رقابت با ما بوده که این چیزها را از ما غنیمت گرفتهاند. به هرحال نئاندرتالها یا همان طور که بین مردم رایج است، «انسانهای اولیه» حدود ۳۰۰ قرن پیش ناپدید شدند و رازهای زیادی از خود باقی گذاشتند. مهمترین راز البته نحوهٔ نابودی آن هاست. در بهار سال ۲۰۰۹، نتایج تحقیقاتی نشان داد که احتمالاً یکی از مهمترین دلایل نابودی نئاندرتالها این بوده که ما (هوموساپینها) آنها را خوردهایم! اما هنوز این مسئله به طور کامل رد یا اثبات نشدهاست.
تقریباً ۲۵ سال است که دیگر مطمئن شدهایم خاستگاه ما انسانهای امروزی آفریقا بوده و بعد با مهاجرتهای گسترده، در همه جای جهان پخش شدهایم و محل زندگی انسانهای قدیمی تر مانند نئاندرتالها را تغییر دادهایم. سال ۱۹۷۹، باستان شناسان در فرانسه، اسکلت یک نئاندرتال را کشف کردند. آن زمان کارشناسان تصور میکردند که آرایش بدن و تزئینات و زیورآلات از جنس استخوان در کنار سایر عناصر، ساختهٔ دست انسا نهای مدرن است اما پژوهشهای بعدی نشان داد که خود نئاندرتالها این طور آرایش میکردهاند. در سال ۱۹۹۵ هم محققان بقایای انسانی را در همان دورهٔ زمانی، در جایی دیگر در فرانسه کشف کردند که آن نیز نئاندرتال بود و چنین آرایشی داشت. اهمیت این کشفها در این است که گونهها، هم با آناتومی بدن و هم با رفتارشان شناخته میشوند. بنابراین همان طور که نئاندرتالها بدنی همانند انسا نهای مدرن نداشتند، نمیتوان رفتاری امروزی نیز برای آنها تعریف کرد. این کشفها، رفتارهای اجتماعی نئاندرتالها را توضیح میدهد و شاید در آینده کلید معمای نابودی گونهٔ آنها باشد، معمایی که جواب آن به ما کمک میکند راههای نابوی گونهٔ خود را بهتر شناخته و درصورت امکان از آن جلوگیری کنیم.
یافتههای عجیب
دو یافتهٔ مهم برای دیرینه شناسان انسانی بسیار قابل توجه بودهاست؛ یکی غاری در جنوبی ترین نقطه در اسپانیا بود که سال ۱۹۸۵ حفاری شد و سه صدف سوراخ در آن پیدا شد که اول چندان توجهی جلب نکرد، اما پس از چند سال با پی گیری محققی کشف شد که این صدف متعلق به ۴۸ تا ۵۰ هزار سال پیش است. این صدفها هیچ گاه شسته نشدهاند. یکی از صدفها، پوشش یک صدف خوراکی مدیترانهای بود. با تمیز کردن آن، لکهای رویش پیدا شد که میتواند باقیماندهٔ رنگدانهای باشد. با تحلیل این لکه، مشخص شد که این صدف با رنگدانهٔ قرمزی به نام لپیدوکروسیت رنگ شدهاست. دومین کشف هم صدف یک حلزونی سوراخ شده بود که در اسپانیا کشف شد و مربوط به ۱۰ تا ۵۰ هزار سال پیش از حضور انسانهای امروزی در اروپاست. ابتدا تصور میشد که این یک فسیل صدف است و هیچ ارتباطی با انسان ندارد. اما وقتی آن را تمیز کردند، دیدند بسیار تازه و پر از رنگهای نقاشی شده روی بدنهاش است. به نظر میرسید سطح بیرونی نسبتاً رنگ سفید صدف، نارنجی رنگ شده باشد.
لوازم آرایشی باستان
اینکه نئاندرتالها با این اشیاء چه میکردند، جالب توجهاست. به هر حال پیش از مهاجرت انسانهای امروزی به اروپا، آنها پستانداران یا صد فهایی را مثل آنچه در اسپانیا پیدا شد، سوراخ نمیکردند یا شیار نمیدادند اما با ورود ما به اروپا، چنین کردند. ظاهراً آنها از این اشیا برای آرایش خود استفاده میکردند. صدف خوراکی مدیترانهای، احتمالاً به عنوان «ظرف نگهدارندهٔ رنگهای آرایشی» مورد استفاده قرار میگرفتهاست. ساده ترین توضیح این است که این رنگها برای آرایش بدن به ویژه برای رنگ کردن صورت کاربرد داشتهاند. اما اینکه نئاندرتالها هم مثل بعضی از هوموساپینسها هر روز بعد از برخاستن از خواب و آغاز روز از این مواد استفاده میکردند یا در مواقع خاص برای تشریفات مذهبی یا جشنها و سوگوار یها، هنوز مشخص نیست.
زیورآلات باستانی
داخل یکی از صدفهای سوراخ شده داخل یک سوراخ، تکههای خاک رس قرمز رنگی چسبیده بود. پژوهشگران میگویند که احتمالاً چون این صدف رنگ شده و سوراخ شده نمیتوان آن را به عنوان ظرف مورد استفاده قرار داد، پس نئاندرتالها علاوه بر رنگ کردن بدن خود، احتمالاً از این صد فها به عنوان آویز هم استفاده میکردند.
تحلیل نتایج
با این یافتهها، میتوان نتیجه گرفت که نئاندرتالها رفتاری امروزی داشتند. آنها بدنی همانند انسانهای مدرن نداشتند اما رفتاری پیشرفته داشتهاند. از روی رفتارهای آنها میتوان به این حقیقت پی برد که یا نئاندرتالهای ساکن این مناطق از اجداد مشترک نئاندرتال و انسانهای مدرن به وجود آمدهاند و گروههایی که ما نئاندرتالها و انسانهای امروزی مینامیم، گونههای متفاوتی از هم نبودند. پس با وجود تفاوتهای موجود در اندامشان، نباید موجب شگفتی ما شوند. در واقع ظهور رفتار انسانهای مدرن کند بودهاست. شاید با افزایش جمعیت، دانش انسانها بالا رفته و موجب رشد هویت اجتماعی شده که در شکل و شمایل زیورآلات و آرایش بدن انسانها هم به چشم میخورد. این نمونهها، نشانگر شروع تغییر رفتار درانسان هاست.
هدف این پژوهشها
در ۱٫۵ تا ۲ میلیون سال پیش یا در بعضی جاها بین ۵۰۰ هزار تا یک میلیون سال قبل، متوسط اندازه مغز انسان، به اندازه مغز انسانهای مدرن درآمد. اگر ما بتوانیم انسانی که در ۵۰۰ هزار سال پیش میزیسته را در داخل جنین جانشینی قرار داده و پس از تولد او را مانند انسانهای امروزی تربیت کنیم، آیا قادر است تا با هواپیما پرواز کند؟ شاید برخی محققان بگویند خیر، شاید هم برخی جواب مثبت بدهند.
انقراض نئاندرتالها
انسان امروزی یا هوموساپین (Homo sapiens) اکنون تنها فرمانروای زمین است اما همیشه این طور نبوده است. هزاران سال پیش، گونههای دیگری از موجودات دوپای سخنگو که خفتانهایی از پوست جانوران به تن میکردند، روی زمین حاکم بودند. چند صدهزار سال پیشتر از ما یکی از این موجودات در اروپا ظاهر و خیلی سریع در خاورمیانه تا آسیای میانه پراکنده شد. ما بقایای این مردمان درشت هیکل و قوی بنیه را از اواسط قرن نوزدهم شناختهایم و طی این مدت، به تدریج دانش بیشتری دربارهٔ آنها به دست آوردهایم؛ دانشی که با پرسشهای بسیار بزرگی همراهاست. یکی از مهمترین این پرسشها مربوط به ناپدیدشدن آنها از روی زمین است. آنها مغزهایی به بزرگی ما داشتند، قدرت بدنی بسیار بیشتری نسبت به ما داشتند، سخن میگفتند و آن طور که امروز میدانیم، حتی آن قدر قریحهٔ هنری داشتند که خود را بیارایند. مهمترین غذای آنها، گوشت شکارهایی بود که در همه جای زمین صدها برابر فراوان تر از امروز وجود داشتند. کل سرزمین سردسیر و یخبندان اروپا پر بود از موجوداتی که امروز فقط در صحراهای گرم و سوزان آفریقا وجود دارند: فیلها، کرگدنها، گوزنها، زرافهها، گلههای بزرگ گاوهای کوهان دار و خر وحشی به علاوه حیواناتی شکارچی مثل شیر، پلنگ، کفتار، خرس،گرگ و البته همین مردمان نخستین. آنها در واقع جوامعی نسبتاً پیچیده داشتند و صدها هزار سال در بیشتر اوراسیا از زندگی به همین شکل لذت بردند؛ اما حدود ۴۵۰۰۰ سال پیش از آسیا ناپدید شدند. حدود ۳۸۰۰۰ سال پیش، موقعیت آنها در اروپا نیز رو به افول گذاشت و ۲۸۰۰۰ سال پیش، آخرین جمعیتهای آنها برای همیشه ناپدید شدند. این مردمان را به افتخار نخستین جایی که بقایای آنها پیدا شد، یعنی دره نئاندر در آلمان، مردمان نئاندرتال مینامیم. اکنون ما در پی فهمیدن راز انقراض نئاندرتالها هستیم.
دلیل انقراض نئاندرتالها
شاید عجیب ترین نکته دربارهٔ انقراض نئاندرتالها این باشد که ما خودمان را در آینهٔ آنها تصور میکنیم. درحقیقت ما با مطرح کردن این پرسش، میخواهیم بدانیم آیا روزی نوبت انقراض ما هم خواهد رسید؟ آیا موجودی که زبان دارد، لباس به تن میکند و تواناترین شکارچی زمین است، واقعاً میتواند منقرض شود؟ اگر این طور است، دلیل این انقراض چه چیزی میتواند باشد؟ تا امروز سه نظریهٔ بسیار پرطرفدار دربارهٔ انقراض نئاندرتالها وجود داشتهاست. به جز این سه نظریه، فرضیاتی هم درکار بودهاند، از قبیل شیوع بیماریهای خاص انسانها در میان نئاندرتالها که آنها را به سادگی از پا درآورد؛ که هنوز مورد بررسی دقیق قرار نگرفتهاند و نمیتوان از آنها به عنوان «نظریه» نام برد؛ دست کم تا زمانی که شواهدی برای آنها پیدا نکنیم.
نظریهٔ تغییرات آب و هوایی
✓ نقاط قوت: تغییرات آب و هوایی بین ۵۰ هزار تا ۳۰ هزار سال پیش، با
کاهش نئاندرتالها هم زمان است.
Х نقاط ضعف: سؤال مهم این جاست که نئاندرتالها عملاً توانایی بهتری
در شکار داشتند و پس از چندین هزار سال زندگی در عصر یخبندان باید
میتوانستند دست کم در برخی مناطق به زندگی ادامه دهند.
تغییرات شدید آب و هوایی درا وراسیا، آن طور که شواهد آن در لایههای یخچالی و رسوبات گردههای گیاهان حفظ شدهاست، تقریباً هم زمان با کم شدن نئاندرتالها رخ دادند. در برخی از مناطق سیلهای شدید رخ دادند و برخی مناطق دیگر پوشش جنگلی خود را از دست دادند و به صحراها و علفزار تبدیل شدند. این اتفاقات در دورههای کوتاه، یعنی کمتر از ۱۰۰ سال رخ داد. مردمان آن زمان قطعاً از این که میدیدند دنیا در حال تغییر است، میترسیدند. با تغییر وضعیت زمین و آب و هوا، جانوران نیز دست خوش تغییر شدند. حیوانات جنگلی مثل گوزن از میان رفتند و ماموتهای علفزار جایشان را پر کردند. شکار ماموت دشوارتر از گوزن است. بنابراین غذا خوردن ناگهان دشوار شد و نئاندرتالها که نیاز بیشتری به غذا داشتند، در برابر این تغییرات، بسیار آسیب پذیرتر بودند. با این وجود، کشفیات جدید نشان میدهد که نئاندرتالها چند هزارسال پس از این تغییرات آب و هوایی هم در مناطقی که دست خوش تغییر شده بودند، زندگی کردهاند، هرچند حدود ۳۰ هزار سال پیش جمعیت آنها در مجموع بسیار کمتر از ۴۵ هزارسال پیش شده بود.
نظریهٔ رقابت با انسان
✓ نقات قوت: مقایسهٔ ابزارهای انسانها با نئاندرتالها نشان دهندهٔ
ظرافت و دقت انسانها در فناوری است. آنها همه چیز را با سلیقه و
قریحهٔ هنری میساختند. همین ظرافت و سلیقه، مهمترین دلیل توسعهٔ
جوامع امروزی بشر نیز هست.
Х نقات ضعف: نئاندرتالها مغزهایی به بزرگی مغز انسان امروزی داشتند؛
(حتی تا چند ماه پیش تصور میشد مغز آنها بزرگتر از ما بودهاست) و در
برخی جنبهها مانند شکار و جنگ از انسانها باهوش تر بودند.
انسانهای امروزی از حدود ۸۰ هزار تا ۶۰ هزار سال پیش شروع به خارج شدن از آفریقا کردند. خاورمیانه نخستین جایی بود که آنها با نئاندرتالها برخورد کردند. مردمان هنرمند ظریف و باهوش آفریقایی از آن پس با مردمانی زمخت و بی هنر و پرزور مواجه بودند. میان آنها جنگهای خونینی رخ میداد؛ گرچه همزیستی چند ۱۰ هزار ساله آنها نشان میدهد که هر دو طرف به نوعی گروه مقابل را تحمل میکردند؛ مثلاً شواهدی وجود دارد که قبایل انسانها و نئاندرتالها به طور متناوب زمستانها و تابستانها جابه جا میشدند و در بسیاری از مناطق هم زمان زندگی نمیکردند. شواهد جدیدتری هم وجود دارد که نشان میدهد انسانها، نئاندرتالها را شکار میکردند و میخوردند. نئاندرتالها هم بدشان نمیآمد چنین کاری کنند. آنها حتی در برخی جاها با هم آمیختهاند وا فرادی دورگه میان هر دو گروه پیدا شدهاند. احتمالاً هر دو گروه از طرف مقابل، زنان را میدزدیدند. بررسیهای ژنتیک نشان میدهد که همهٔ مردمان امروزی، گرچه از نسل همان بشر سیاهپوست آفریقایی هستند، اما میزان اندکی ناخالصی به جامانده از آمیزش با نئاندرتالها نیز در خون خود دارند. به هر حال، انسانها فناوریهایی بهتر از نئاندرتالها داشتند. آنها لباسهای خود را با سوزنهایی از جنس استخوان میدوختند، بنابراین لباسهای بهتری داشتند که آنها را گرمتر میکرد و نیازشان به غذا را کاهش میداد. همین بهینه بودن اوضاع فناوری، بخت بقای بچههای انسان هارا بیشتر میکرد. انسانها بسیار زودتر بالغ میشدند و جمعیت فزایندهای داشتند. به علاوه انسانها بیش از نئاندرتال هادر جمع آوری گیاهان و دانهها مهارت داشتند، مهارتی که به تبار آفریقایی آنها و زندگی در قحطی و کمبود شکار باز میگشت. زنان و کودکان انسان به جای کمک در شکار حیوانات وحشی، به جمع آوری میوه و دانه میپرداختند، درحالی که نئاندرتالها با تمام قوا روی شکار تمرکز داشتند و کمتر به مواد غذایی گیاهی توجه میکردند. همین فراغت زنان انسانها از شکار، توانایی تولید مثلی آنها را هم بالاتر برد. بنابراین شاید فرهنگ مردسالار نیاکان ما، یکی از مهمترین دلایل غلبهٔ ما بر شرایط سخت زندگی در هزاران سال پیش بوده باشد. به علاوه دور ماندن زنها از شکار، فرصت بیشتری به آنها داد تا بتوانند شبکهٔ غذایی پیچیده تر و متنوع تری ایجاد کنند. همهٔ اینها باعث برتری یافتن انسانها بر نئاندرتالها میشد.
نظریهٔ جنگهای خون آلود
✓ نقات قوت: چندین اثر استخوانی از نئاندرتالها نشان دهندهٔ جنگ و
درگیری و همنوع خواری میان آنها و انسانها بودهاست.
Х نقات ضعف: به نظر میرسد شواهد کافی برای این که بگوییم انسانها
در تمام اوراسیا به دنبال گوشت نئاندرتال بودهاند
وجود ندارد. همزیستی نسبتاً مسالمت آمیز آنها در بسیاری مناطق
و حتی آمیزش میان آنها احتمالاً بسیار فراوان تر از جنگهای
خونین بودهاست. بنابراین نمیتوان نئاندرتالها را موجوداتی دانست
که مظلومانه به دست ما خورده شدهاند.
تاکنون شواهد کافی برای اثبات نبرد میان نئاندرتالها و انسانها کشف شدهاست. نیزهای که در سینه یک نئاندرتال رفته و موجب مرگش شده، ساخت دست انسان است. به علاوه هیکل درشت نئاندرتالها مانع میشد بتوانند به خوبی انسانها نیزه پرت کنند، همان طور که امروز هم قهرمانان پرتاب نیزه، همان سیاهپوستهای لاغر و کشیدهٔ آفریقایی هستند، نه مردان قوی هیکلی که پس از چند هزارسال ظاهری همچون نئاندرتالها پیدا کردهاند. شواهد دیگری هم وجود دارد که نشان میدهد انسانها گوشت نئاندرتالها را میخوردهاند؛ مثلاً استخوان آرواره یک نئاندرتال که در یکی از غارهای محل سکونت انسانها کشف شده، نشان میدهد انسانها کله پاچهٔ نئاندرتال را با لذت میخوردهاند. حتی آثار گاز زدن و کندن گوشت روی این استخوان آرواره به خوبی مشهود است. البته خود نئاندرتالها هم کمابیش از همنوعان خود تغذیه میکردند، اما این رفتار میان آنها بسیار کمتر ازانسانها رخ میداد.
سبک زندگی
انسان امروزی حدود ۱۸۰ تا ۱۲۰ هزار سال پیش به وجود آمد و از شرق آفریقا شروع به گسترش در بقیه زمین کرد. یک سیاهپوست لاغر و قد دراز باتوانایی خوب دویدن را در نظر بگیرید. بدن این مرد سیاهپوست موهای کمی دارد و پس از چند متر دویدن عرق میکندصبرمیکند تا خنک شود. او از سرزمینی خشک و گرم میآید که گاهی پیداکردن سایه هم دشوار بوده و گاهی ناچار است ساعتها منتظر شکار بنشیند یا ماهها در انتظار باران به سر ببرد. بنابراین وقت زیادی برای اندیشیدن دارد و این توانایی اخیر، یعنی اندیشیدن به او کمک میکند که ابزارهای بهتری برای شکار بسازد و فکری به حال روزهای کم آبی بکند. بنابراین اختراعات او شروع میشوند. یکی از مهمترین اختراعات او ذخیرهٔ آب در پوست تخم شترمرغ و دفن آن زیر خاک است. آنها از ۱۰۰ هزار سال پیش این کار را انجام میدادند و برای این که مالکیت خود نسبت به تخمهای پر از آب را ثابت کنند، روی آنهارا «علامت گذاری» میکردند. همین علامت گذاری، چند هزار سال بعد به «نوشتن» تبدیل شد. آنها شاید به خاطر انتظار کشیدنهای طولانی، به هنر هم روی آوردند و شروع به ساختن جواهرات و تزئین بدن و لباس هایشان از حدود ۱۰۰ هزار سال پیش کردند. روی دیوار غارها نقاشی میکشیدند و از استخوان جانوران نی میساختند و مینواختند. این مردمان سیاهپوست، نیاکان تمام انسانهای امروزی هستند. اما از چندصد هزار سال پیشتر از آنها، موجوداتی با موهای قرمز و پوست روشن و چشمان آبی در اروپازندگی میکردند که هیچ مشکلی برای پیدا کردن آب و غذا نداشتند. این موجودات همان نئاندرتالها بودند. آنها در بهشتی پهناور و غنی زندگی میکردند که هر چه نیاز داشتند، به آنها میداد. بدنهای آنها بسیار قوی تر و زورمندتر از انسا نهای لاغر آفریقایی بود، اما شاید «فکر» آنها به خوبی آفریقاییها توسعه پیدا نکرده بود، چون بسیاری به آن نیاز نداشتند!ابزارهای آنها خوب بود، ولی ظرافت این ابزارها بسیار کمتر از ابزارهای انسانها بود. مردمان نئاندرتال زبان هم داشتند و از پوست شکارهایشان لباس و کفش میدوختند و البته شیوهٔ این کار را به نسلهای بعدی میآموختند اما طی چند صدهزار سال، این فناوریهای ساده، توسعهای بسیار اندک پیدا کرد. دقیقاً به این دلیل که آنها «نیاز» به توسعهٔ فناوریهای خود نداشتند، چیزی را انبار نمیکردند و برای یافتن آب، هیچ زحمتی نمیکشیدند. حتی بدنهای قوی بنیهٔ آنها هم کمتر از سیاهپوستهای لاغر آفریقایی، آسیب دیدگیهای جدی پیدا میکرد. البته میزان غذایی که میخوردند هم نسبت به ما بسیار بیشتر بود. ما به روزی ۲۲۰۰ کالری انرژی نیاز داریم، درحالی که نئاندرتالها دست کم دو برابر این میزان انرژی نیاز داشتند. رشد سریع بدن و بلوغ جنسی دیررس نشان میدهد مردم نئاندرتال برای شکارچی شدن، بیشتر عجله داشتند تا برای پدر و مادر شدن؛ شاید چون نظام اجتماعی آنها بر پایهٔ قبیلههای پدر سالار بودهاست، نه خانوادههای دو نفره. به هرحال آنها مردمان دیگری بودند که ۲۸۰۰۰ سال پیش منقرض شدند و هیچ کدام از نژادهای امروزی بشر بازمانده آنها نیست. شاید درست نباشد که آنها را «انسان» ندانیم؛ آنها عموزادههای دور ما بودند که آخرین نیاکان مشترکمان، حدود یک میلیون سال پیش از هم جداشده بودند و بسیاری از ویژگیهای جالب آنها که باعث میشود نئاندرتالها را شبیه خودمان تصور کنیم، طی همین یک میلیون سال به صورت جداگانه در هر دو گونه پیدا شد. آنها گونهٔ دیگری بودند و ما گونهٔ دیگری هستیم.