اشعار زیبا

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


دوشعر بسیار زیبا و عاشقانه از علی نیکخواه





من شاعرم! حال مرا عالم نمی‌فهمد

جز تو کسی چیزی از اشعارم نمی‌فهمد

کشف جدید روزگار ما تو هستی که

برق نگاهت را ادیسون هم نمی‌فهمد
!

سیلاب عشق تو بیاید، حکم ویرانی‌ست‌

سیل است دیگر... بارش نم‌نم نمی‌فهمد

من کشته‌ی عشق تو خواهم‌شد، ولی افسوس

هویّت سهراب را رستم نمی‌فهمد

کلّ شکایت‌های من تنها همین جمله‌ست:

معشوقه‌ای که دوستش دارم... نمی فهمد!


***********************************


شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم

تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم

با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من
!

فکر می‌کردم که من عاشق نِمی... امّا شدم
!

مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها

سوختم، امّا عزیزم! با تو من معنا شدم

گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی

باز رفتی، باز ماندم، باز من تنها شدم
!

 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: بچه کرد، روشنک m و Sina

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


در من هزار حرف نگفته


هزار درد نهفته

هزاران هزار دریا هرلحظه در تپیدن و طغیانند

در من هزار آهوی تشنه

در خشکسال دشت پریشانند

در من پرندگان مهاجر

ترانه های سفر را

در باغ های سوخته می خوانند

با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست

با من که زخم های فراوانی ست

بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند

هر قصه یک ترانه

هر ترانه خاطره ای دیگر

هر عشق یک ترانه ای بیدار است

در خامشی حضورم، حرف مرا بفهم

یا برای عشق، زبانی تازه پیدا کن

تا درد مشترک

زبان مشترکمان باشد

حرف مرا بفهم و مرا بشنو



"اردلان سرفراز"
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0



مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز


مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گرچه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست

در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز



"رهی معیری"

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش ازینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنه ی بازارها


"فروغ فرخزاد"

 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0


شبِ تاریک، یه فرشته، سر چهارراه...

شبِ تاریک، یه فرشته، سر چهارراه
تک و تنها، گیساش از نور، صورتش ماه
رو شونه ش، دوتا باله، اما سوخته
کی می دونه، اون چشاشُ کجا دوخته؟
چش به راهه یه سواره، یا یه فانوس؟
اون فرشته یه حقیقت یا یه جادوس؟

آی فرشته! شهر تاریک جای هیچ فرشته ای نیست
این جا از خدا و قصرش، ردی و نوشته ای نیست
آی فرشته! خودِ شیطون اینجا صاحب اختیاره
میگن آدم و فرشته، واسه اون فرقی نداره

سه تا ولگرد، با یه ماشین، سرِ چهارراه
انتظاره اون فرشته میشه کوتاه
یه کشیده، چندتا مشت و یه جنایت
اون فرشته میشه شیطون، خیلی راحت
اونا رفتن، یه فرشته روی خاکه
رو سیاه نیس، آخه میگن: مُرده پاکه

آی فرشته! شهر تاریک جای هیچ فرشته ای نیست
این جا از خدا و قصرش، ردی و نوشته ای نیست
آی فرشته! خودِ شیطون اینجا صاحب اختیاره
میگن آدم و فرشته، واسه اون فرقی نداره


(یغما گلرویی)
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sina

*یلدا*

New member
2014-03-18
12
35
0
تهران
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جههیدن بود

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد

که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود ..


گل شکفته خداحافظ ! اگر چه لحظه ی دیدارت

شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود


اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما ،

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود ..


من و تو آن دو خطیم آری ! موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود ..


شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود ..

چه سر نوشتی غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود ..


" حسین منزوی "
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zahra و Sina

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوش گشوده ی مادر را!
شمع بی شعله ای
که جرقه را!
نرگسی
که آینه ی بی زنگار چشمه را!
تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ،
که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انجام را!
تو را دوست می دارم!
به سان کارگری
که استواری روز را،
تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش
قیلوله کند!

یغما گلرویی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: asalak

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
شده باز ابر بارانزای تو امشب وبال من
و باران می چکد از شیروانی خیال من

گرفته رنگ ِ چشمان ِ تـــو حــال ِ آسمانـم را
هوای شرجی شبهای گیلان است حال من

شبیخـــون لب ســـرخ تــــو راه خواب را بسته
چه ظلمی می کند لبهات بر چشمان لال من !

نترس از اشک با جرأت تکان ده شانه هایت را
تمام غصــــه ها جـا می شود در دستمال من

بیا دار و ندارم را بگیر و دل به من بسپار
تمام شعر هایم مال تو اما تــو مال من
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: asalak

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
پیش از آنکه تو را ببینند
چشم هایم کجا بودند ؟!
و پیش از آنکه
تو را در آغوش بگیرند
دست هایم چه می کردند ؟!
پیش از تو
هرگز نبوده ام انگار !
که من در تو به دنیا آمدم
و تو در سینه ام می رقصی
آنجا که هیچ کس
تو را نمی بیند
و در زیبائی ات یاد می گیرم
چگونه شعر بگویم !

 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0



از فکر من بگذر ، خیالت تخت باشد
"من" می تواند بی تو هم خوشبخت باشد

این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سر سخت باشد

تصمیم دارد با خودش با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازد

هرچند دشوار است باید پا بگیرم
تا انتقامم را از این دنیا بگیرم

من خسته ام دیوانه ام آزارکافی ست
راهی ندارم پیش رو دیوار کافی ست

جز دردها سهمم نبود از با تو بودن
لطفا برو دست از سرم بردار کافی ست

لج می کند جسمت بگوید زنده هستی
وقتی برایم مرده ای انکارکافی ست

با ساز دنیا گرچه مجبورم برقصم
حرفی ندارم چون برایم دار کافی ست

من خسته ام دیوانه م دلگیرم از تو
خود را همین امروز پس میگیرم از تو

از فکر من بگذر ، خیالت تخت باشد
"من" می تواند بی تو هم خوشبخت باشد


SONNENUNTERGANG.JPG
 

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
دلگيرم از رسم دستهايم
وقت نوشتن از تو
ببين چگونه مرا
بي تو براي فرداهايي
تنها ، مينگارند
دلگير از چشم هايم
از اين ابر هاي هميشه باراني
مي بارند و ميشويند
آرزو هاي مرا زير پاي دل ديوانه ي تو
دلگير از اين تن
كه مي رقصد به دست وحشي باد
در هر سو
به خيال تو محو تماشا
دلگيرم من از اين دل
كه چه ها كرده است با
سوز اين سازهاي ناگفته ام
شكستند مرا در من
اين من هاي بي دريغ
از تو
شايد رفته باشي اما
من هنوز با تو در
ميدان من عاشقانه
در جنگ و ستيزم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: بچه کرد

zahra

مدیر ارشد
2013-09-24
3,072
2,573
0
شعر نقش پنهان (فروغ فرخزاد)



en1997.jpg




آه اي مردي كه لبهاي مرا
از شرار بوسه ها سوزانده اي
هيچ در عمق دو چشم خامشم
راز اين ديوانگي را خوانده اي
هيچ مي داني كه من در قلب خويش
نقشي از عشق تو پنهان داشتم
هيچ مي داني كز اي عشق نهان
آتشي سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زني ديوانه است
كز لبانش بوسه آسان مي دهد
آري اما بوسه از لبهاي تو
بر لبان مرده ام جان ميدهد
هرگزم در سر نباشد فكر نام
اين منم كاينسان ترا جويم بكام
خلوتي مي خواهم و آغوش تو
خلوتي مي خواهم و لبهاي جام
فرصتي تا بر تو دور از چشم غير
ساغري از باده ي هستي دهم
بستري مي خواهم از گلهاي سرخ
تا در آن يك شب ترا مستي دهم
آه اي مردي كه لبهاي مرا
از شراربوسه ها سوزانده اي
اين كتابي بي سرانجامست و تو
صفحه كوتاهي از آن خوانده اي
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: بچه کرد

درباره ما

  • خوش آمدید ؛ یه حسِ خوب یک انجمن است که شما می توانید در آن عضو شده از امکانات آن استفاده کرده و دوستان جدید پیدا کنید. این مجموعه دارای نظارت 24 ساعته بوده تا محیطی سالم را برای کاربران خود فراهم آورد،از کاربران انتظار می رود که با رعایت قوانین ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنند.
    از طرف مدیر وب سایت:
    "همواره آرزو دارم که هربازدید کننده ای بعد از ورود به انجمن، با یه حسِ خوب اینجارو ترک کنه!"

منوی کاربر