شبی از اشک خود پر کرده دامن
به کوی تو خرامان آمدم من
دو چشمم چشمه ابر بهاران
که گریان زیر باران آمدم من
زشوق دیدنت ای نور دیده
چه مجنون از بیابان آمدم من
دلم چون هاله مهتاب شب دیس
هوایت کرده از آن آمدم من
نه از شوری خبر نی از جوانی
چو پیری خسته بی جان آمدم من
چو اشکی از لب مژگان عاشق...